این روزهای بیقرار و زرد پاییزی
از شعرهایم می تراود درد پاییزی
می بارد اندوهی شبیه ِ برگریزانها
از واژه های"کاش" تا "برگردِ" پاییزی
پشت نقاب رنگی اش غمخانه ای دارد
گیسو پریشان ... دخترِ ولگردِ پاییزی
کم کم نگاه پنجره هابسته می مانند
رو به خیابانهای مات و سردِ پاییزی
این شهر بوی حسرتی دیرینه دارد آه!
حال و هوایش خاطرم را کرده پاییزی
ای کاش می شد باز لبریز غزلها شد
با سوزِ سازِ خسته ی شبگردِ پاییزی
ای جای داده در دل پیراهن خود کوچ
با من مدارا کن _مدارا _مردِ پاییزی مرد خوب
این روزهای بیقرار و زرد پاییزی
از شعرهایم می تراود درد پاییزی
می بارد اندوهی شبیه ِ برگریزانها
از واژه های"کاش" تا "برگردِ" پاییزی
پشت نقاب رنگی اش غمخانه ای دارد
گیسو پریشان ... دخترِ ولگردِ پاییزی
کم کم نگاه پنجره هابسته می مانند
رو به خیابانهای مات و سردِ پاییزی
این شهر بوی حسرتی دیرینه دارد آه!
حال و هوایش خاطرم را کرده پاییزی
ای کاش می شد باز لبریز غزلها شد
با سوزِ سازِ خسته ی شبگردِ پاییزی
ای جای داده در دل پیراهن خود کوچ
با من مدارا کن _مدارا _مردِ پاییزی مرد خوب
۱.۶k
۱۵ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.