رمان دخترای شیطون
رمان دخترای شیطون
پارت_۷۳
ارمیا:خیر سرم میخواستم امتحانت کنم تو چرا با گریه رفتی تو اون بارون
من:فکر میکردم دوسم نداری نمیخواستم پیشت باشم که بیشتر هوایی شم
ارمیا:همش تقصیر منه همش
من:نه زندگیم اگه تو خونه بی بی بهت نمیگفتم تو هن به خاطر من احمق تو دردسر نمیوفتادس
ارمیا:ریحانه بزار الان از کنار هم بودن لذت ببرین
خندیدم
ارمیا:قربون خنده هات بشم
من:ارمیا ما میریمبیرون مگه نه
ارمیا:اره میریم ازدواج میکنیم بچه دار میشیم
با گریه خندیدم
من:اسم دخترمونو چی بزارم
ارمیا:اگه پسر بود بزار ارمین اگه دختر بود بزاریم رها هوم چطوره؟
سرمو ب*و*س کرد
من:عالیه
همینجوری که داشت موهامو ناز میکرد تو بغل ارمیا خوابم برد
~~~رزا~~~
وای خدا وای خواهرم
راشا داره دیوونه میشه همش تو اتاق ریحانه داره گریه میکنه
مامانم رفت زیر سرم
بابا علی حالش بده
مامان ارزو دید حال اعضای خونه خیلی بده
گفته برن خونه اراد
مامان ارزو بابا منوچهر خونه ماهن
منم الان خونه اراد تو اتاقشم
اراد موبایلش زنگ خورد رفت بیرون
گوشیمزنگ خورد هجوم بردم سمتش همون مزاحمس
همینکه جواب دادم در اتاق باز شدو اراد با قیافه عصبی اومد تو
من:الو
اراد اومد گوشیو از من گرفت
من:اراد
اراد:خفه شو بشین سرجات
بغضن گرفت وای نکنه بهش دروغ بگه
اراد:الو
__
اراد:ببینم مرتیکه روانی چرا به زن من زنگ میزنی
__
اراد:خودش
__
اراد:چ..چی داری میگی
__
اراد:خفه شو زن من اهل این کارا نیست
یهو گوشیو پرت کرد تو دیوار
اومد سمت من بازومو گرفت از رو تخت بلندم کرد
اراد:این چی میگه
من:چ..چی میگه من ب...بخدا هیچی نمیدونم اراد
یدونه زد تو گوشم
اراد:خفه شو به من دروغ نگو رزا
من:اراد ب..بزار برات ت...توضیح بدم
اراد:چیو میخوای توضیح بدی هان چیو میدونی چیا به من گفت
یدونه دیگه زد تو گوشم
مگه قول نداده بودی زود قضاوت نکنی
من:هر..هرچی بهت گفته د..دروغه
زدم زیر گریه
اراد یقمو گرفت و با بغض گفت
اراد:به من گفت زنت همش بهم زنگ میزنه قرار میزاره گفته دوست دارم نامزد خودن فقط برای یه سرگرمیه اینارو بهش گفتی میفهمییی یعنی چی
پرتم کرد رو تخت
اراد:خیلی ه*ر*ز*ه*ای
با بهت داشتم نگاش میکردم
از ترس لکنت گرفتم
من:ن..نه بخدا اراد د..دروغ میگه
اراد:پس چرا لکنت گرفتی هان؟
یقمو گرفت منو از روی تخت اورد پایین از پله ها اورد پایین انداختم رو زمین
اراد:همینجا باش تا بیام
ای خدا لعنتت کنه
من بیگناهم
همینجوری گریه میکردم سرمو گذاشته بودم رو زانوهام
خدایا به اندازه کافی درد دارم ارادم اومد روش وای خدا اراد فکر میکنه بهش خیانت کردم
وای خدااااا اون از خواهرم اینم از اراد
دیدم اراد با مانتو و شال و کیفم اومد
یا خدا کجا میخواد منو ببره
شال و مانتومو پرت کرد تو صورتم
اراد:بپوش
پارت_۷۳
ارمیا:خیر سرم میخواستم امتحانت کنم تو چرا با گریه رفتی تو اون بارون
من:فکر میکردم دوسم نداری نمیخواستم پیشت باشم که بیشتر هوایی شم
ارمیا:همش تقصیر منه همش
من:نه زندگیم اگه تو خونه بی بی بهت نمیگفتم تو هن به خاطر من احمق تو دردسر نمیوفتادس
ارمیا:ریحانه بزار الان از کنار هم بودن لذت ببرین
خندیدم
ارمیا:قربون خنده هات بشم
من:ارمیا ما میریمبیرون مگه نه
ارمیا:اره میریم ازدواج میکنیم بچه دار میشیم
با گریه خندیدم
من:اسم دخترمونو چی بزارم
ارمیا:اگه پسر بود بزار ارمین اگه دختر بود بزاریم رها هوم چطوره؟
سرمو ب*و*س کرد
من:عالیه
همینجوری که داشت موهامو ناز میکرد تو بغل ارمیا خوابم برد
~~~رزا~~~
وای خدا وای خواهرم
راشا داره دیوونه میشه همش تو اتاق ریحانه داره گریه میکنه
مامانم رفت زیر سرم
بابا علی حالش بده
مامان ارزو دید حال اعضای خونه خیلی بده
گفته برن خونه اراد
مامان ارزو بابا منوچهر خونه ماهن
منم الان خونه اراد تو اتاقشم
اراد موبایلش زنگ خورد رفت بیرون
گوشیمزنگ خورد هجوم بردم سمتش همون مزاحمس
همینکه جواب دادم در اتاق باز شدو اراد با قیافه عصبی اومد تو
من:الو
اراد اومد گوشیو از من گرفت
من:اراد
اراد:خفه شو بشین سرجات
بغضن گرفت وای نکنه بهش دروغ بگه
اراد:الو
__
اراد:ببینم مرتیکه روانی چرا به زن من زنگ میزنی
__
اراد:خودش
__
اراد:چ..چی داری میگی
__
اراد:خفه شو زن من اهل این کارا نیست
یهو گوشیو پرت کرد تو دیوار
اومد سمت من بازومو گرفت از رو تخت بلندم کرد
اراد:این چی میگه
من:چ..چی میگه من ب...بخدا هیچی نمیدونم اراد
یدونه زد تو گوشم
اراد:خفه شو به من دروغ نگو رزا
من:اراد ب..بزار برات ت...توضیح بدم
اراد:چیو میخوای توضیح بدی هان چیو میدونی چیا به من گفت
یدونه دیگه زد تو گوشم
مگه قول نداده بودی زود قضاوت نکنی
من:هر..هرچی بهت گفته د..دروغه
زدم زیر گریه
اراد یقمو گرفت و با بغض گفت
اراد:به من گفت زنت همش بهم زنگ میزنه قرار میزاره گفته دوست دارم نامزد خودن فقط برای یه سرگرمیه اینارو بهش گفتی میفهمییی یعنی چی
پرتم کرد رو تخت
اراد:خیلی ه*ر*ز*ه*ای
با بهت داشتم نگاش میکردم
از ترس لکنت گرفتم
من:ن..نه بخدا اراد د..دروغ میگه
اراد:پس چرا لکنت گرفتی هان؟
یقمو گرفت منو از روی تخت اورد پایین از پله ها اورد پایین انداختم رو زمین
اراد:همینجا باش تا بیام
ای خدا لعنتت کنه
من بیگناهم
همینجوری گریه میکردم سرمو گذاشته بودم رو زانوهام
خدایا به اندازه کافی درد دارم ارادم اومد روش وای خدا اراد فکر میکنه بهش خیانت کردم
وای خدااااا اون از خواهرم اینم از اراد
دیدم اراد با مانتو و شال و کیفم اومد
یا خدا کجا میخواد منو ببره
شال و مانتومو پرت کرد تو صورتم
اراد:بپوش
۱۲۳.۷k
۲۴ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.