رمان دخترای شیطون
رمان دخترای شیطون
پارت_۷۲
منو پرت کرد تو که افتادم رو زمین خودشم اومد تو دور بست همینکه سرمو بالا اوردم دیدم ارمیارو از دست اویزون کردن و دارن میزننش
من:وای نه
خواستم برم سمتش که از پشت موهامو گرفت
ارسن:کجا با این عجله
من با گریه گفتم
من:ارسن فول داده بودس
ارسن:دست نگه دارید
رو کرد سمت یکی از همونایی که داشت میزدش رو صدا کرد به چهرش نمیخورد تو این کارا باشه
ارسن:محمد امین بیا اینو بگیرشفقط یکم مراقب باش جفتک میندازه
اومد منو از پشت گرفت
ارسن:خوب اقا ارمیا کتک خوردن عشقتو دیدی
ارمیا دستاشو تکون داد
ارمیا:دست کثیفت بهش بخوره زنده زنده چالت میکنم
ارسن:اوووو منو تهدید میکنی بچه
من همینجوری داشتمگریه میکردم
یهو برگست کوبوند تو صورتم
تو گوشیش هم زمان با جیغ من بود
من:ارمیااا
هق هقم اوج گرفت
ارمیا با بغض گفت
ارمیا:نزنشششش تو رو خدا نزنش
ارسن چونمو گرفت برگدوند سمت خودش
ارسن:زیادی صدات رو مخه
ارمیا:کثافتتتتتتت اشغال حق نداری دستتو به زن من بزنییییی
با این حرفش تنگار یه جون تازه دادن بهم
با ارنجم زدم تو شکم محمد امین اومد بزنم وسط پای ارسن که منو گرفت انداخت زمین اومد سمتم بازومو گرفت زد تو گوشم
ارمیا:نه نزنش پس فطرت اشغال نزنش بیا منو بزن ولی اونو نه
موهامو گرفت بلندم کرد برد جلوی ارمیا
نتونستم صورتشو ببینم سرمو انداختم پایین
ارسن:نه خانم خانما سرتو ببر بالا و ببینش
سرمو نبردم بالا
ارسن با داد گفت
ارسن:نگاش کن
با گریه سرمو بالا اوردم
که دیدم تو چشمای اونم اشک جمع شده الهی برات بمیرم
ارسن:دیدیش اگه با من راه نیای بدتر از این هم سر تد و هم عشقت میاد
من:گفتم که قبول میکنم
ارسن:خوبه کار خوبی میکنی منتظر بقیه اتفاقا باش بعدشم فعلا میزارم پیشش بمونی
منو پرت کرد تو بغل ارمیا ارسن و اون مردا رفتن
تا رفتن صندلیو اوردم گذاشتم زیر پام رفتم بالای صندلی دستاشو باز کردم همینکه دستاش باز شد منو کشید از روی صندلی تو بغلش منم محکم بغلش کردم
ارمیا:اخه من چجوری عشقمو زندگیمو همه ی وجودمو بدم به اون مرتیکه
من:دورت بگردم فدای سرت
سرمو کشید عقب اشکامو پاک کرد
به صورت کبودم نگاه کرد
ارمیا:الهی بمیرم که اینجوری شده صورتت
من:خدا نکنه عمرم
به صورتش نگاه کردم دیدم پیشونیش و گونشو بینیشو لبش پره خونه
دست کشیدم به گونش که دردش اومد
هول شدم
من:ببخشید عزیزم
خندیدو منو برد گوشه اتاق خودس نشستو منو تو بغلش گرفت
ارامش گرفتمچشمامو بستم
ارمیا:ریحانه
من:جانم
ارمیا:ریحانه چرا میخوای باهاش ازدواج کنی؟
من:بخاطر تو
ارمیا"نکندورت بگردم این کارو نکن نفس ارمیا
زدم زیر گریه
من:ارمیا
ارمیا:جون ارمیا
من:چرا گفتی تو ماشین دوسم نداری
پارت_۷۲
منو پرت کرد تو که افتادم رو زمین خودشم اومد تو دور بست همینکه سرمو بالا اوردم دیدم ارمیارو از دست اویزون کردن و دارن میزننش
من:وای نه
خواستم برم سمتش که از پشت موهامو گرفت
ارسن:کجا با این عجله
من با گریه گفتم
من:ارسن فول داده بودس
ارسن:دست نگه دارید
رو کرد سمت یکی از همونایی که داشت میزدش رو صدا کرد به چهرش نمیخورد تو این کارا باشه
ارسن:محمد امین بیا اینو بگیرشفقط یکم مراقب باش جفتک میندازه
اومد منو از پشت گرفت
ارسن:خوب اقا ارمیا کتک خوردن عشقتو دیدی
ارمیا دستاشو تکون داد
ارمیا:دست کثیفت بهش بخوره زنده زنده چالت میکنم
ارسن:اوووو منو تهدید میکنی بچه
من همینجوری داشتمگریه میکردم
یهو برگست کوبوند تو صورتم
تو گوشیش هم زمان با جیغ من بود
من:ارمیااا
هق هقم اوج گرفت
ارمیا با بغض گفت
ارمیا:نزنشششش تو رو خدا نزنش
ارسن چونمو گرفت برگدوند سمت خودش
ارسن:زیادی صدات رو مخه
ارمیا:کثافتتتتتتت اشغال حق نداری دستتو به زن من بزنییییی
با این حرفش تنگار یه جون تازه دادن بهم
با ارنجم زدم تو شکم محمد امین اومد بزنم وسط پای ارسن که منو گرفت انداخت زمین اومد سمتم بازومو گرفت زد تو گوشم
ارمیا:نه نزنش پس فطرت اشغال نزنش بیا منو بزن ولی اونو نه
موهامو گرفت بلندم کرد برد جلوی ارمیا
نتونستم صورتشو ببینم سرمو انداختم پایین
ارسن:نه خانم خانما سرتو ببر بالا و ببینش
سرمو نبردم بالا
ارسن با داد گفت
ارسن:نگاش کن
با گریه سرمو بالا اوردم
که دیدم تو چشمای اونم اشک جمع شده الهی برات بمیرم
ارسن:دیدیش اگه با من راه نیای بدتر از این هم سر تد و هم عشقت میاد
من:گفتم که قبول میکنم
ارسن:خوبه کار خوبی میکنی منتظر بقیه اتفاقا باش بعدشم فعلا میزارم پیشش بمونی
منو پرت کرد تو بغل ارمیا ارسن و اون مردا رفتن
تا رفتن صندلیو اوردم گذاشتم زیر پام رفتم بالای صندلی دستاشو باز کردم همینکه دستاش باز شد منو کشید از روی صندلی تو بغلش منم محکم بغلش کردم
ارمیا:اخه من چجوری عشقمو زندگیمو همه ی وجودمو بدم به اون مرتیکه
من:دورت بگردم فدای سرت
سرمو کشید عقب اشکامو پاک کرد
به صورت کبودم نگاه کرد
ارمیا:الهی بمیرم که اینجوری شده صورتت
من:خدا نکنه عمرم
به صورتش نگاه کردم دیدم پیشونیش و گونشو بینیشو لبش پره خونه
دست کشیدم به گونش که دردش اومد
هول شدم
من:ببخشید عزیزم
خندیدو منو برد گوشه اتاق خودس نشستو منو تو بغلش گرفت
ارامش گرفتمچشمامو بستم
ارمیا:ریحانه
من:جانم
ارمیا:ریحانه چرا میخوای باهاش ازدواج کنی؟
من:بخاطر تو
ارمیا"نکندورت بگردم این کارو نکن نفس ارمیا
زدم زیر گریه
من:ارمیا
ارمیا:جون ارمیا
من:چرا گفتی تو ماشین دوسم نداری
۷۵.۱k
۲۴ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.