رمان عشق من و تو
رمان عشق من و تو
پارت_۲۹
بابا:خودت میدونی چجور ادمی هستم میدونی که همه جیز رو انتخاب میکنم این قضیه اجبار برای این بود که بفهمم چقدر دوسش داری
سرم رو اوردم بالا که لبخند زد
بابا:خوشبخت بشی دختر عزیزم
از کشوی میزش یک پاکت بیرون اورد
بابا:بعد از عقد بازش کن
سری تکون دادم و بعد ماچ و تشکر و شب بخیر رفتم سمت اتاق
بعد کارای هر روزم خوابیدم رو تخت
و خودم رو به اینده هایی که میدونم پر از عشقه و زیبایی فکر کردم که خودبم برد😴 😴 😴 😴 😴 😴 😴
@@@@@@@@
یه ماه بعد
ارایشگر:عروس خانم تموم شد پاشو ایشالله به مبارکی
با لبخند ازش تشکر کردم
به سمت اتاق پرو رفتم و لباسمرو با کمک رها پوشیدم
ب*و*س*م کرد
رها:ایشاالله خوشبخت بشی
با لبخندی که پاک نمیشد سمت اینه رفتم
تو این یک ماه کلی بهم خوش گذشته بود
به تمام کارای مراسم و خونه و شرکت هم رسیدیم
راشا خاطره های خیلی شیریتی برام ساخته بود
که عاشق تر از قبل شده بودم
به اینه که رسیدم با بهت به فرشته ای رو به روم خیره شدم
ارایش لایت که به درخواست خودم بود
موهام از پشت به صورت گل رز درست شده بود و جلو رو فرق کج گرفته بودم و یه شاخه شکوفه به موهام سمت مخالف فرق کجی یعنی سمت راست موهام متصل بود یه تور بلند که تا روی زمین میومد و به زیر موهام وصل بود
لباسم دکلته بودو از کمر پف دار با یه پاپیون بزرگ پشتم داشت
و پر از سنگ دوزی های ناز بودن که قابل وصف نبود اینم از سیلقه عالیه راشا بود
تو حال و هوای خودم بودم که رها از پشت شنلم رو سرم کرد
رها:بیا یه ازاری به این آق دوماد برسونیم تا تو اتلیه نذار صورتت رو ببینه
شیطون خندیدم
من:اوکی
ارایشگر:عروس خانم اقا داماد اومدن
من:ممنون
از اراشگاه که اومدم پایین سرم کامل پایین بود جوری که رها زیر گوشم گفت
رها:حالا نمیخواد گردن بشکنی نوک شنلت رو جلو بیار
همین کار رو کردم
ازم فاصله گرفت
منم همین جور میرفتم سمت راشا
تو ده قدمیش وایسادم
حالا اون هفت قدم طی کرد
(این چیزا چیه میگی ول کن برو سراغ اصل کاریا عه😅 😅 )
مریم جان خفه
(چیه)
پوووووووف
دست گلی که پر گل رز سرخ بود رو دستم گرفت
راشا:سلام خانمم خوبی
من:سلام اقام خوبم خوبی
راشا:عالیم
با شک پرسید
راشا:نمیزاری ببینمت
من:نوچ زوده،بریم؟
راشا:بریم
برام در ماشین رو باز کرد
نشستم تو ماشین
تا خود اتلیه راشا غر میزد که بذارم ببینتم
منم در تکاپو بودم که اونو دید بزنم که هر دو موفق نشیدیم
تو اتلیه بعد راهنمایی به اتاق عکس خواستم شنلم رو در بیارم که راشا اومد کنارم
دستم که رو گره شنل بود رو برداشت و خودش گره رو باز کرد
از هیجان چشمام بسته شد
شنلم رو که کامل برداشت هیچ حرفی نزد
فکر کردم خوشش نیومده
خواستم چشمام رو باز کنم
ناراحت شده بودم
پارت_۲۹
بابا:خودت میدونی چجور ادمی هستم میدونی که همه جیز رو انتخاب میکنم این قضیه اجبار برای این بود که بفهمم چقدر دوسش داری
سرم رو اوردم بالا که لبخند زد
بابا:خوشبخت بشی دختر عزیزم
از کشوی میزش یک پاکت بیرون اورد
بابا:بعد از عقد بازش کن
سری تکون دادم و بعد ماچ و تشکر و شب بخیر رفتم سمت اتاق
بعد کارای هر روزم خوابیدم رو تخت
و خودم رو به اینده هایی که میدونم پر از عشقه و زیبایی فکر کردم که خودبم برد😴 😴 😴 😴 😴 😴 😴
@@@@@@@@
یه ماه بعد
ارایشگر:عروس خانم تموم شد پاشو ایشالله به مبارکی
با لبخند ازش تشکر کردم
به سمت اتاق پرو رفتم و لباسمرو با کمک رها پوشیدم
ب*و*س*م کرد
رها:ایشاالله خوشبخت بشی
با لبخندی که پاک نمیشد سمت اینه رفتم
تو این یک ماه کلی بهم خوش گذشته بود
به تمام کارای مراسم و خونه و شرکت هم رسیدیم
راشا خاطره های خیلی شیریتی برام ساخته بود
که عاشق تر از قبل شده بودم
به اینه که رسیدم با بهت به فرشته ای رو به روم خیره شدم
ارایش لایت که به درخواست خودم بود
موهام از پشت به صورت گل رز درست شده بود و جلو رو فرق کج گرفته بودم و یه شاخه شکوفه به موهام سمت مخالف فرق کجی یعنی سمت راست موهام متصل بود یه تور بلند که تا روی زمین میومد و به زیر موهام وصل بود
لباسم دکلته بودو از کمر پف دار با یه پاپیون بزرگ پشتم داشت
و پر از سنگ دوزی های ناز بودن که قابل وصف نبود اینم از سیلقه عالیه راشا بود
تو حال و هوای خودم بودم که رها از پشت شنلم رو سرم کرد
رها:بیا یه ازاری به این آق دوماد برسونیم تا تو اتلیه نذار صورتت رو ببینه
شیطون خندیدم
من:اوکی
ارایشگر:عروس خانم اقا داماد اومدن
من:ممنون
از اراشگاه که اومدم پایین سرم کامل پایین بود جوری که رها زیر گوشم گفت
رها:حالا نمیخواد گردن بشکنی نوک شنلت رو جلو بیار
همین کار رو کردم
ازم فاصله گرفت
منم همین جور میرفتم سمت راشا
تو ده قدمیش وایسادم
حالا اون هفت قدم طی کرد
(این چیزا چیه میگی ول کن برو سراغ اصل کاریا عه😅 😅 )
مریم جان خفه
(چیه)
پوووووووف
دست گلی که پر گل رز سرخ بود رو دستم گرفت
راشا:سلام خانمم خوبی
من:سلام اقام خوبم خوبی
راشا:عالیم
با شک پرسید
راشا:نمیزاری ببینمت
من:نوچ زوده،بریم؟
راشا:بریم
برام در ماشین رو باز کرد
نشستم تو ماشین
تا خود اتلیه راشا غر میزد که بذارم ببینتم
منم در تکاپو بودم که اونو دید بزنم که هر دو موفق نشیدیم
تو اتلیه بعد راهنمایی به اتاق عکس خواستم شنلم رو در بیارم که راشا اومد کنارم
دستم که رو گره شنل بود رو برداشت و خودش گره رو باز کرد
از هیجان چشمام بسته شد
شنلم رو که کامل برداشت هیچ حرفی نزد
فکر کردم خوشش نیومده
خواستم چشمام رو باز کنم
ناراحت شده بودم
۱.۵k
۰۱ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.