رمان عشق من و تو
رمان عشق من و تو
پارت_۴۳
♡♡♡تمنا♡♡♡
به خر مغازه که میرسیدیم با شوق و ذوق همه کالا ها رو نگاه میکرد
همش لبخند داشت
امروز بهترین روز عمرم بعد از عروسی بود
منم دراز کشیدم بشمر سه خوابم برد😴 😴 😴 😴
@@@@@@
روزا تند تند پشت سر هم میگذشت
و تو این روزا من واقعا از خدا برای داشتن همچین سرنوشتی خوشحالم
تو این روزا
از پویا خبر دارم که با رزا نامزد شدن
ایلیا و الینا هم در حال تدارک عروسی هستن که بعد از اومدن ما برگزار میشه
رها و رادوین هم بعد از سونوگرافی فهمیدن بچه پسره و تو ماه پنجم شیشم بارداریس اسم پسرشون هم میخوان بزارن آیدین
خاله به قربونش
و من هم تا جایی که توانم بود به راشا و امیر حسین کمک میکردم
الان دارم میرم تو ماه پنجم
امروز بعد کلی اسرار به راشا که بریم ببینیم که بچه پسره یا دختر
از راشا انکار که بذار بعدا قافل گیر شی که دختره
من می گفتم پسره
اون می گفت دختره
شکمم به نظر خودم خیلی بزرگ تر از حد معلومه
با راشا رفتیم تو
رو تخت دراز کشیدم و لباسم رو تا شکمم کشیدم بالا
بعد چند دقیقه دکتر رو به ما با همون زبون خودشون گفت
دکتر:بچه ها سالمن
منو راشا با چشای از حدقه زده بیرون
+بچه هاااااااا؟؟؟؟؟!!!!!
دکتر:متوجه نشدم چی گفتین
راشا براش ترجمه کرد
دکتر:بله،تعجب نداره یه دختر سالم و خوشگل با یه پسر جذاب
خانم شما دو قلو باردارین
پرواز رو که اعلام کردن ما هم از رو صندلی فرودگاه بلند شدیم
راشا:خب امیر حسین جان امیدوارم موفق باشی ما دیگ باید بریم
امیر حسین:ممنون مواظب خودتون باشین به امید دیدارتون
راشا رو بغل کرد و برای من سر تکون داد
من و راشا با هم
+خدا نگه دار
امیر حسین:خداحافظ
به سمت باند فرودگاه رفتیم برای پرواز
الان تو آخرای ماه نهمم
رها پسرش رو به دنیا اورد و عکسس رو برام ارسال کرد
راشا از اون روز به بعد توجه میکرد ولی بخاطر بچه ها
تو جشمام نگاه نمیکرد
خیلی کم حرف میزد که اینا زجرم میداد و صبرم دیگ تموم شد
**********
راوی
هر دو شانه به شانه هم میرفتن که تمنا جلوش وایساد
تمنا:نمیخوای تمومش کنی؟؟
راشا:چیو؟؟
تمنا:این سردیت نسبت به منو
با بغض گفت که دل راشاس آتیش گرفت
ولی بازم حرفی نداشت گه باعث ارامش تمناش بزنه
راشا:بهتره بریم دیر میشه
و زود تر حرکت کرد
و ندید دل شکسته عشقشو
تمنا هم دیگ حرفی نزد
هر دو در کنار هم بودن
در فکر هم ولی رنجور از هم
ساعت ها می گذشت
بدون در نظر گرفتن چیزی
نزدیک مقصد که شدن هواپیما دچار نقص شد
تکان میخورد و تلاش خلبان کافی نبود تا هدایتش کنه
تا اینکه تونست به فرودگاه مهرآباد برسه و فرود بیاد
تکان هاش برای تمنایی که ماه های اخرش بود خطر ناک بود
انقدرکه قبل فرود درد هاش شروع شد
پارت_۴۳
♡♡♡تمنا♡♡♡
به خر مغازه که میرسیدیم با شوق و ذوق همه کالا ها رو نگاه میکرد
همش لبخند داشت
امروز بهترین روز عمرم بعد از عروسی بود
منم دراز کشیدم بشمر سه خوابم برد😴 😴 😴 😴
@@@@@@
روزا تند تند پشت سر هم میگذشت
و تو این روزا من واقعا از خدا برای داشتن همچین سرنوشتی خوشحالم
تو این روزا
از پویا خبر دارم که با رزا نامزد شدن
ایلیا و الینا هم در حال تدارک عروسی هستن که بعد از اومدن ما برگزار میشه
رها و رادوین هم بعد از سونوگرافی فهمیدن بچه پسره و تو ماه پنجم شیشم بارداریس اسم پسرشون هم میخوان بزارن آیدین
خاله به قربونش
و من هم تا جایی که توانم بود به راشا و امیر حسین کمک میکردم
الان دارم میرم تو ماه پنجم
امروز بعد کلی اسرار به راشا که بریم ببینیم که بچه پسره یا دختر
از راشا انکار که بذار بعدا قافل گیر شی که دختره
من می گفتم پسره
اون می گفت دختره
شکمم به نظر خودم خیلی بزرگ تر از حد معلومه
با راشا رفتیم تو
رو تخت دراز کشیدم و لباسم رو تا شکمم کشیدم بالا
بعد چند دقیقه دکتر رو به ما با همون زبون خودشون گفت
دکتر:بچه ها سالمن
منو راشا با چشای از حدقه زده بیرون
+بچه هاااااااا؟؟؟؟؟!!!!!
دکتر:متوجه نشدم چی گفتین
راشا براش ترجمه کرد
دکتر:بله،تعجب نداره یه دختر سالم و خوشگل با یه پسر جذاب
خانم شما دو قلو باردارین
پرواز رو که اعلام کردن ما هم از رو صندلی فرودگاه بلند شدیم
راشا:خب امیر حسین جان امیدوارم موفق باشی ما دیگ باید بریم
امیر حسین:ممنون مواظب خودتون باشین به امید دیدارتون
راشا رو بغل کرد و برای من سر تکون داد
من و راشا با هم
+خدا نگه دار
امیر حسین:خداحافظ
به سمت باند فرودگاه رفتیم برای پرواز
الان تو آخرای ماه نهمم
رها پسرش رو به دنیا اورد و عکسس رو برام ارسال کرد
راشا از اون روز به بعد توجه میکرد ولی بخاطر بچه ها
تو جشمام نگاه نمیکرد
خیلی کم حرف میزد که اینا زجرم میداد و صبرم دیگ تموم شد
**********
راوی
هر دو شانه به شانه هم میرفتن که تمنا جلوش وایساد
تمنا:نمیخوای تمومش کنی؟؟
راشا:چیو؟؟
تمنا:این سردیت نسبت به منو
با بغض گفت که دل راشاس آتیش گرفت
ولی بازم حرفی نداشت گه باعث ارامش تمناش بزنه
راشا:بهتره بریم دیر میشه
و زود تر حرکت کرد
و ندید دل شکسته عشقشو
تمنا هم دیگ حرفی نزد
هر دو در کنار هم بودن
در فکر هم ولی رنجور از هم
ساعت ها می گذشت
بدون در نظر گرفتن چیزی
نزدیک مقصد که شدن هواپیما دچار نقص شد
تکان میخورد و تلاش خلبان کافی نبود تا هدایتش کنه
تا اینکه تونست به فرودگاه مهرآباد برسه و فرود بیاد
تکان هاش برای تمنایی که ماه های اخرش بود خطر ناک بود
انقدرکه قبل فرود درد هاش شروع شد
۱۲.۰k
۰۶ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.