رمان شیطنت در راه عشق
رمان شیطنت در راه عشق
پارت_۲
با کیفش زد تو سرم گفت
_ببین رها خانم امروز۳بار حرص منو در اوردی
ابروهامو انداختم بالا و گفتم
_خب!
_خب درد بشین بریم دیر شد و بعد سوار ماشین شد.
_خو دیگ بدو برو خونتون فردا میام پیشت به بچه ها میگم بیان تا فکرامونو رو هم بریزیم
سرشو تکون داد و گفت
_باشه ممنون واسه شام فعلا اودافز خندیدمو گفتم
_شرت کم دیگ صبر نکردم تا جواب بشنوم پامو رو پدال گاز فشار دادم و رفتم سمت خونه.
کلید تو در چرخوندم وارد خونه شدم.
همون جلو در مانتومو در اوردم با صدای بلند داد زدم
_اقا جون؟صدا نیومد دوباره داد زدم
_اقا جون خونه نیستی؟؟؟خب کسی نیست.
آخیش!دوباره یاد رفتن به شیراز و صحبت با آقا جون افتادم یه آه کشیدمو لب حوض نشستم و دستمو کردم تو آب.
آقا جونم بد نیست فقط میترسه؛همین!
میترسه منم مثل مامانم برم ته دره!
وقتی۵سالم بود درست همون موقعی که یه بچه نیاز به محبت داشت من نداشتم!همون موقع مامانم و بابام از کرج داشتن میومدن تهران که ماشینشون چپ کرد و رفتن ته دره آقا جون فکر میکرد من خرم همش میگفت مامان و بابات رفتن مسافرت زود میان ولی من میدونستم اونا دیگ زنده نیستن تا۱۶سالگی همدمم فقط متکا و اشک و گریه شده بود ولی از وقتی که وارد دانشگاه شدم کلا عوض شدم!شدم یه آدم دیگ ،یه دختر شیطون که همه دوسش دارن همه از اخلاقم خوششون میومد و این باعث شد که بچه ها به سمتم جذب بشن تو دانشگاه با مهدیس،مهیا،مهدیه و مریم دوست شدم یه اکیپ شده بودیم که همه از دستمون میخندیدن تا امروز خوش بودیما که این حسینی نکبت دستور داد بریم شیراز واسه تحقیقو هزار جور کوفت و زهر مار!
یه لبخند زدمو گفتم
_اگ من،منم که راضیش میکنم!
و بعد یه بشکن زدم رو آبو بلند و با ریتم خوندم
_ناری ناری ناری هو هو تو که نامهربونی تو که دل میسوزونی تو که با خنده هات دلو میتپونی ناری ناری ناری و بعد به سمت در رفتم
_به سوی تو به شوق روی تو به طرف کوی تو مگر تو را جویم حدیثه دل گویم بگو کجایی کجایی آخ کجایی یهو با داد آقا جون وایسادم
_اوه صدات تا سر کوچه میاد دختر و بعد ادامو در اورد و گفت
_بگو کجایی
خندیدم و لپشو ب*و*س کردمو گفتم
_سلام عشقم چطوری؟
چپ چپ نگام کردو با اعصاش زد به کمرم و گفت
_عشقم یعنی چی!؟
قیافمو جمع کردمو گفتم
_اه آقا جون آروم بزن خو بی جنبه نباش!
خندید و گفت
_دردت گرفت
_آقا جون چرا میخندی خب!؟
_خب حالا نمردی که
_خدا نکنه آقا جون
خوب اینم از چایی خوش طمع رها خانم!
آقا جون یه قلب از چایی خورد و گفت
_از دانشگاه چه خبر بابا
_سلام میرسونه
_مسخره میکنی؟
خندیدمو لپشو کشیدم و گفتم
_عشق منی باو!
چپ چپ نگام کرد که معنی کار اومد دستم
_میگم آقا جون نوه هات کم پیدان
_بچم فرید که شرکته همش!
پارت_۲
با کیفش زد تو سرم گفت
_ببین رها خانم امروز۳بار حرص منو در اوردی
ابروهامو انداختم بالا و گفتم
_خب!
_خب درد بشین بریم دیر شد و بعد سوار ماشین شد.
_خو دیگ بدو برو خونتون فردا میام پیشت به بچه ها میگم بیان تا فکرامونو رو هم بریزیم
سرشو تکون داد و گفت
_باشه ممنون واسه شام فعلا اودافز خندیدمو گفتم
_شرت کم دیگ صبر نکردم تا جواب بشنوم پامو رو پدال گاز فشار دادم و رفتم سمت خونه.
کلید تو در چرخوندم وارد خونه شدم.
همون جلو در مانتومو در اوردم با صدای بلند داد زدم
_اقا جون؟صدا نیومد دوباره داد زدم
_اقا جون خونه نیستی؟؟؟خب کسی نیست.
آخیش!دوباره یاد رفتن به شیراز و صحبت با آقا جون افتادم یه آه کشیدمو لب حوض نشستم و دستمو کردم تو آب.
آقا جونم بد نیست فقط میترسه؛همین!
میترسه منم مثل مامانم برم ته دره!
وقتی۵سالم بود درست همون موقعی که یه بچه نیاز به محبت داشت من نداشتم!همون موقع مامانم و بابام از کرج داشتن میومدن تهران که ماشینشون چپ کرد و رفتن ته دره آقا جون فکر میکرد من خرم همش میگفت مامان و بابات رفتن مسافرت زود میان ولی من میدونستم اونا دیگ زنده نیستن تا۱۶سالگی همدمم فقط متکا و اشک و گریه شده بود ولی از وقتی که وارد دانشگاه شدم کلا عوض شدم!شدم یه آدم دیگ ،یه دختر شیطون که همه دوسش دارن همه از اخلاقم خوششون میومد و این باعث شد که بچه ها به سمتم جذب بشن تو دانشگاه با مهدیس،مهیا،مهدیه و مریم دوست شدم یه اکیپ شده بودیم که همه از دستمون میخندیدن تا امروز خوش بودیما که این حسینی نکبت دستور داد بریم شیراز واسه تحقیقو هزار جور کوفت و زهر مار!
یه لبخند زدمو گفتم
_اگ من،منم که راضیش میکنم!
و بعد یه بشکن زدم رو آبو بلند و با ریتم خوندم
_ناری ناری ناری هو هو تو که نامهربونی تو که دل میسوزونی تو که با خنده هات دلو میتپونی ناری ناری ناری و بعد به سمت در رفتم
_به سوی تو به شوق روی تو به طرف کوی تو مگر تو را جویم حدیثه دل گویم بگو کجایی کجایی آخ کجایی یهو با داد آقا جون وایسادم
_اوه صدات تا سر کوچه میاد دختر و بعد ادامو در اورد و گفت
_بگو کجایی
خندیدم و لپشو ب*و*س کردمو گفتم
_سلام عشقم چطوری؟
چپ چپ نگام کردو با اعصاش زد به کمرم و گفت
_عشقم یعنی چی!؟
قیافمو جمع کردمو گفتم
_اه آقا جون آروم بزن خو بی جنبه نباش!
خندید و گفت
_دردت گرفت
_آقا جون چرا میخندی خب!؟
_خب حالا نمردی که
_خدا نکنه آقا جون
خوب اینم از چایی خوش طمع رها خانم!
آقا جون یه قلب از چایی خورد و گفت
_از دانشگاه چه خبر بابا
_سلام میرسونه
_مسخره میکنی؟
خندیدمو لپشو کشیدم و گفتم
_عشق منی باو!
چپ چپ نگام کرد که معنی کار اومد دستم
_میگم آقا جون نوه هات کم پیدان
_بچم فرید که شرکته همش!
۱۲.۰k
۰۹ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.