رمان شیطنت در راه عشق
رمان شیطنت در راه عشق
پارت_۳
قیافمو کجکردمو گفتم
_بچم فرید چیه آقا جون!؟حقشه کار کنه یه ذره دلم خنک شه اصلا شاعر میگه برو کار کن مگو چیست کار
_تو به کی رفتی بچه که اینقدر حسودی؟
_به مامانم!
اه!!
از دهنم پرید!
آقا جون یه اه کشید و گفت
_تنها خصلتی که مادرت نداشت همین حصودیش بود
لبخند زدمو گفتم
_دیگ چه خبر؟
_بحث رو عوض نکن دختر
اومدم حرف بزنم که صدای کلید شنیدم و فهمیدم فریدِ!
سریع پاشدم رفتم پشت در قایم شدم تا فرید پاشو گذاشت داخل پریدم جلوش پخ!!
فرید با پوزخند گفت
_ترسیدم
_فرید خیلی بیشعوری!خو اگ نترسیدی هم واسه دلخوشی من
یه ادا در میاوردی!
خندید و رفت سمت آقا جون دستشو ب*و*س کرد و گفت
_آقا جونم چطوره؟
آقا جون یه دست کشید رو موهای فرید و گفت
_اولا سلام دوما خسته نباشی سوما من خوبم بابا جان،الان که تو رو دیدم خوب ترم شدم
_قربونتون برم آقا جون
_خدانکنه پسرم این چه حرفیه
منم دم در دست به سینه واستاده بودم داشتم به هندی بازی های اینا نگاه میکردم که فرید گفت
_احوالت حسود خانم
_عمت حسوده ها
_خیلی حسودی رها واقعا چرا؟
دهنمو کج کردمو گفتم
_من حسود نیستم
_جون عمت!
ابروهامو انداختم بالا و گفتم
_کدوم عمم،پسر عمه منظورت با مامان خودت که نیست هان؟
فرید چهرش عوض شد و گفت
_خوب حالا..میدونستم فرید رو مامانش حساسه به خاطر همین دیگ هیچی نگفتم بعد از خوردن شام یه خورده با آقا جون و فرید گپ زدم و بعد جیش ب*و*س لالا
_پاشو رها!
پتو رو کشیدم رو صورتمو گفتم
_گمشو فرید بزار یه خورده بکپم الان پاشم باید غرغر های آقا جونو گوش کنم
_رها بابا من غر غر میکنم
_فرید من یه عمره زغال فروشم چرا صدا آقا جونو در میاری
_رها؟
عجیا ناکس چقدر صداش شبیه اقا جونه پتو رو زدم کنار و گفتم
_فرید دمت گر...
حرفم تو دهنم ماسید سریع از رو تخت بلند شدمو گفتم
_عه آقا جون فریدو ندیدی؟
خندید و گفت
_فرید که سرکاره!
کلمو خاروندمو با خجالت گفتم
_عه چیزه....یعنی!!..ببخشید!
آقا جون خندید و گفت
_عیب نداره بابا جان بیا پایین ناهار!
کلمو تکون دادم و بعد یهو عین این برق گرفته ها برگشتم سمت اقا جون و با ناباوری گفتم
_آقاجون ساعت چنده؟!
_سه
داد زدم
_چی
_اوه چه خبرته بچه!ساعت سه بیا پایین سریع ناهارتو بخور،بعد یه زنگ به این دوستات بزن از صبح صدبار زنگ زدن
سرمو تکون دادمو گفتم
_باشه شما برین من الان میام
اینو گفتمو به سمت دستشویی تو اتاقم رفتم بعد از شستن دست و صورتم یه دست به لباسام کشیدم و رفتم پایین آقاجون رو صندلی مخصوصش نشسته بود داشت کتاب میخوند انقدر غرق کتاب شده بود که اصلا حواسش نبود که صداش زدم اینبار بلند تر داد زدم
_اقاجون؟؟
سرشو اورد بالا و با اخم گفت
_چرا داد میزنی دختر
_هی صدا میکنم چرا جواب نمیدین
_حواسم نبود حالا چکارم داری؟
پارت_۳
قیافمو کجکردمو گفتم
_بچم فرید چیه آقا جون!؟حقشه کار کنه یه ذره دلم خنک شه اصلا شاعر میگه برو کار کن مگو چیست کار
_تو به کی رفتی بچه که اینقدر حسودی؟
_به مامانم!
اه!!
از دهنم پرید!
آقا جون یه اه کشید و گفت
_تنها خصلتی که مادرت نداشت همین حصودیش بود
لبخند زدمو گفتم
_دیگ چه خبر؟
_بحث رو عوض نکن دختر
اومدم حرف بزنم که صدای کلید شنیدم و فهمیدم فریدِ!
سریع پاشدم رفتم پشت در قایم شدم تا فرید پاشو گذاشت داخل پریدم جلوش پخ!!
فرید با پوزخند گفت
_ترسیدم
_فرید خیلی بیشعوری!خو اگ نترسیدی هم واسه دلخوشی من
یه ادا در میاوردی!
خندید و رفت سمت آقا جون دستشو ب*و*س کرد و گفت
_آقا جونم چطوره؟
آقا جون یه دست کشید رو موهای فرید و گفت
_اولا سلام دوما خسته نباشی سوما من خوبم بابا جان،الان که تو رو دیدم خوب ترم شدم
_قربونتون برم آقا جون
_خدانکنه پسرم این چه حرفیه
منم دم در دست به سینه واستاده بودم داشتم به هندی بازی های اینا نگاه میکردم که فرید گفت
_احوالت حسود خانم
_عمت حسوده ها
_خیلی حسودی رها واقعا چرا؟
دهنمو کج کردمو گفتم
_من حسود نیستم
_جون عمت!
ابروهامو انداختم بالا و گفتم
_کدوم عمم،پسر عمه منظورت با مامان خودت که نیست هان؟
فرید چهرش عوض شد و گفت
_خوب حالا..میدونستم فرید رو مامانش حساسه به خاطر همین دیگ هیچی نگفتم بعد از خوردن شام یه خورده با آقا جون و فرید گپ زدم و بعد جیش ب*و*س لالا
_پاشو رها!
پتو رو کشیدم رو صورتمو گفتم
_گمشو فرید بزار یه خورده بکپم الان پاشم باید غرغر های آقا جونو گوش کنم
_رها بابا من غر غر میکنم
_فرید من یه عمره زغال فروشم چرا صدا آقا جونو در میاری
_رها؟
عجیا ناکس چقدر صداش شبیه اقا جونه پتو رو زدم کنار و گفتم
_فرید دمت گر...
حرفم تو دهنم ماسید سریع از رو تخت بلند شدمو گفتم
_عه آقا جون فریدو ندیدی؟
خندید و گفت
_فرید که سرکاره!
کلمو خاروندمو با خجالت گفتم
_عه چیزه....یعنی!!..ببخشید!
آقا جون خندید و گفت
_عیب نداره بابا جان بیا پایین ناهار!
کلمو تکون دادم و بعد یهو عین این برق گرفته ها برگشتم سمت اقا جون و با ناباوری گفتم
_آقاجون ساعت چنده؟!
_سه
داد زدم
_چی
_اوه چه خبرته بچه!ساعت سه بیا پایین سریع ناهارتو بخور،بعد یه زنگ به این دوستات بزن از صبح صدبار زنگ زدن
سرمو تکون دادمو گفتم
_باشه شما برین من الان میام
اینو گفتمو به سمت دستشویی تو اتاقم رفتم بعد از شستن دست و صورتم یه دست به لباسام کشیدم و رفتم پایین آقاجون رو صندلی مخصوصش نشسته بود داشت کتاب میخوند انقدر غرق کتاب شده بود که اصلا حواسش نبود که صداش زدم اینبار بلند تر داد زدم
_اقاجون؟؟
سرشو اورد بالا و با اخم گفت
_چرا داد میزنی دختر
_هی صدا میکنم چرا جواب نمیدین
_حواسم نبود حالا چکارم داری؟
۱۴.۳k
۰۹ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.