عشق شیرین پارت ۱۳
جی هوپ:
بعد از ۱۱ روز برگشتیم سئول منتظر بودم کبودی های یونا خوب شه
مستقیم رفتم شرکت که منشی وایساد
منشی:سلام رئیس.....مهمون دارید
چشامو محکم بستم بازم نایون.....باید اینبار بدتر بیرونش میکردم شورشو در اورده
منشی:یه اقایی اومدن گفتن اسمشون یونگی هست
عصبی شدم:تو پس اینجا چیکاره ایی چرا گذاشتی یه غریبه وارد اتاقم شه
منشی:ببخشید
رفتم داخل اتاقم یونگی وایساده بود جلوی پنجره و داشت بیرون رو نگاه میکرد
جی هوپ:اینجا چیکار میکنی
برگشت و با همون لبخند همیشگیش گفت:سلام داداش جی هوپ
جی هوپ:اینجا چیکار میکنی.....یادم نمیاد باهات قراری داشته باشم
پوزخندی اومد رو لباش و گفت:از این به بعد زیاد قرار میزاریم...بشین میخوام باهات جرف بزنم
نشستم تا ببینم چی میخواد بگه
یونگی:شنیدم با یونا یه قرار هایی گذاشتی
جی هوپ:چه قراری؟
یونگی:هه سوری بودن عقد شما...و به نفع حودتون کار کردید و نباید خانواده ها بفهمن....میدونی که
با خنده گفتم:منو تهدید میکنی؟
خنده ی بلندی کرد:نه بابا من داداشم رو نمیفروشم هرچی باشه توی بچگی رفیق هم بودیم.....و میدونم از دختر جماعت نفرت داری
جی هوپ:اره نفرت دارم ولی که از....یونا
خم شد و گفت:الان ازت یه چیزی میخوام
جی هوپ:چی؟
یونگی:میدونم از زن جماعت مفرت داری ازش دختر ضریه خوردم.....اونم چه ضربه ایی.....پس میخوام یونا رو شوت کنی طرف من
از تعجب چشام گشاد شد با ریلکسی گفتم:فکر نکنم نیاز باشه حرفم رو دوبار تکرار کنم......گفتم من عاشق یونام....هرکس باید یه زندگی جدید شروع کنه مگه نه؟
یونگی:بسه....دروع نگو
جی هوپ:چرا باید دروغ بگم دوسش دارم که میگم....اگه نداشتم از کسی ترسی ندارم میگفتم دوسش ندارم
با قیافه ی اویزون خداحافظی کرد و رفت
فقط قیافه ی شرور اخرش رو نفهمیدم
***&&&***
یونا:
بلاخره کلاس تموم شد
داشتم میرفتم که فیلیکس یکی از پسر های کلاس اومد سمتم
فیلیکس:استاد......میشه یه لحظه باهاتون حرف بزنم
یونا:بله بفرمایید تو اتاقم(یونا استاد هنره)
رفتیم تو اتاق خیلی مهربدن بود کاش جی هوپ هم مثل این بود
فیلیکس داشت میرفت که جی هوپ اومد داخل به محض اینکه فیلیکس رفت بیرون من کوبوند به دیوار
خم شد و زیر گوشم گفت
جی هوپ:تنها با یه پسر چیکار میکردی؟
یونا:داشتم لاس میزدم اومدی نمیشد ۲ دقیقه دیرتر میومدی؟
جی هوپ:انکار باز تنت میخاره بگو تا بخارونم...میدونی که
حرفش رو قطع کردم و گفتم:پس بدو بریم خونه اینجا زشته
خودمم از حرفم تعجب کردم
جی هوپ با تعجب رفت عقب....لبش داشت به خنده باز میشد ولی جلوشو گرفت و گفت:خیلی بی حیایی تو
فکر کرده من زبون ندارم....والااااا
ادامه در پارت بعدی
بعد از ۱۱ روز برگشتیم سئول منتظر بودم کبودی های یونا خوب شه
مستقیم رفتم شرکت که منشی وایساد
منشی:سلام رئیس.....مهمون دارید
چشامو محکم بستم بازم نایون.....باید اینبار بدتر بیرونش میکردم شورشو در اورده
منشی:یه اقایی اومدن گفتن اسمشون یونگی هست
عصبی شدم:تو پس اینجا چیکاره ایی چرا گذاشتی یه غریبه وارد اتاقم شه
منشی:ببخشید
رفتم داخل اتاقم یونگی وایساده بود جلوی پنجره و داشت بیرون رو نگاه میکرد
جی هوپ:اینجا چیکار میکنی
برگشت و با همون لبخند همیشگیش گفت:سلام داداش جی هوپ
جی هوپ:اینجا چیکار میکنی.....یادم نمیاد باهات قراری داشته باشم
پوزخندی اومد رو لباش و گفت:از این به بعد زیاد قرار میزاریم...بشین میخوام باهات جرف بزنم
نشستم تا ببینم چی میخواد بگه
یونگی:شنیدم با یونا یه قرار هایی گذاشتی
جی هوپ:چه قراری؟
یونگی:هه سوری بودن عقد شما...و به نفع حودتون کار کردید و نباید خانواده ها بفهمن....میدونی که
با خنده گفتم:منو تهدید میکنی؟
خنده ی بلندی کرد:نه بابا من داداشم رو نمیفروشم هرچی باشه توی بچگی رفیق هم بودیم.....و میدونم از دختر جماعت نفرت داری
جی هوپ:اره نفرت دارم ولی که از....یونا
خم شد و گفت:الان ازت یه چیزی میخوام
جی هوپ:چی؟
یونگی:میدونم از زن جماعت مفرت داری ازش دختر ضریه خوردم.....اونم چه ضربه ایی.....پس میخوام یونا رو شوت کنی طرف من
از تعجب چشام گشاد شد با ریلکسی گفتم:فکر نکنم نیاز باشه حرفم رو دوبار تکرار کنم......گفتم من عاشق یونام....هرکس باید یه زندگی جدید شروع کنه مگه نه؟
یونگی:بسه....دروع نگو
جی هوپ:چرا باید دروغ بگم دوسش دارم که میگم....اگه نداشتم از کسی ترسی ندارم میگفتم دوسش ندارم
با قیافه ی اویزون خداحافظی کرد و رفت
فقط قیافه ی شرور اخرش رو نفهمیدم
***&&&***
یونا:
بلاخره کلاس تموم شد
داشتم میرفتم که فیلیکس یکی از پسر های کلاس اومد سمتم
فیلیکس:استاد......میشه یه لحظه باهاتون حرف بزنم
یونا:بله بفرمایید تو اتاقم(یونا استاد هنره)
رفتیم تو اتاق خیلی مهربدن بود کاش جی هوپ هم مثل این بود
فیلیکس داشت میرفت که جی هوپ اومد داخل به محض اینکه فیلیکس رفت بیرون من کوبوند به دیوار
خم شد و زیر گوشم گفت
جی هوپ:تنها با یه پسر چیکار میکردی؟
یونا:داشتم لاس میزدم اومدی نمیشد ۲ دقیقه دیرتر میومدی؟
جی هوپ:انکار باز تنت میخاره بگو تا بخارونم...میدونی که
حرفش رو قطع کردم و گفتم:پس بدو بریم خونه اینجا زشته
خودمم از حرفم تعجب کردم
جی هوپ با تعجب رفت عقب....لبش داشت به خنده باز میشد ولی جلوشو گرفت و گفت:خیلی بی حیایی تو
فکر کرده من زبون ندارم....والااااا
ادامه در پارت بعدی
۴.۲k
۱۱ اسفند ۱۴۰۲