عشق شیرین پارت۳۳
یونا:
تقریبا ۲ هفته از اون ماجرا میگذشت من و جی هوپ نه باهم خوب بودیم که بد....خودشم از هم جدا میخوابیدیم
یه ساعت نگاه کردم ۷ بود جی هوپ حالاها نمیاد پاشدگ تا پیتزا درست کنم اخه زیادی دوست میدارم کوفتت بشه جی هوپ
جی هوپ اتاق بچمون رو هم قفل کرده بود تا من نرم داخلش ولی خب اصرار های من برای قفل نکردنش بی نتیجه بود
اینروزا زن عمو خیلی بهم سر میزد و حال جی هوپ رو میگرفت دل منم خنک میشد
**
جی هوپ اومد و پبتزا رو خوردیم ازم خواست باهم مثل قبل بشیم اعتراف کرد که اونم عاشق بچش بود و ارزو داشت ببینتش
ولی حیف که اون زود فراموش میگنه ولی من نه
روی تختم نشسته بودم و همینجور فکر میکردم که گوشیم زنگ خورد یجی بود
_الو؟سلاام خنگول
یجی:ای تربیت
_برو بابا
یجی:چخبر......یونا خانوم نگو که یادم رفته ها....
_چیو
یجی:اینکه چجوری از پله ها افتادی
_آم....بعدا میگم بهت الان میترسم جی هوپ بشنوه
یجی:هووف یونا این روزا خیلی دپ شدی بابا ناسلامتی عروسی داداشته
یه لحظه هنگ گردم بعد از فهمیدن منظورش جیغ کشیدم
_چییییییییی؟عروسیییی؟جییییین؟
یجی:ارههه داداش شما جین.....
_کییی با کی؟
یجی:فردا قراره بیان خواستگاری من......دارم زن داداشت میشم
_خیلی بدییی میمردی زودتر بگی
یجی:خب حالا گفتم دیگه.....گمشو مزاحمم نشو میرم بخوابم بای
بدون اینکه احازه ی حرف زدن بده قطع کرد عجب بیشعوری بودا
سرم رو برگردوندم با دیدن جی هوپ که چشاش دو کاسه ی خون شده بود جیغ کوتاهی کشیدم
_تو نمیتونی زه در بزنی؟سکته کردم
جی هوپ:نترس من تا نمیرم شما سکته نمیکنی در ضمن تو جیغ کشیدی من از خواب پریدم فکر کردم اتفاقی برات افتاده
_نخیر چیزی نشده.....جین برادر بنده داره فردا میره خواستگاری خواهرت
جی هوپ:میدونم
_حیلی نامردید....فقط من نمیدونستم؟...بیحیال برو بگیر بحواب
جی هوپ:نخیر دیگه شما جیغ کشیدی من خوابم نمیبره الان شما باید پیشم باشی
اومده بود نزدیکم چون نیم تنش برهنه بود نمیتونستم نگاش کنم روم خم شده بود
_عمر دیگه ایی ندارید؟
جی هوپ:فعلا نه
_خیلی پرویی برو اونور من توی اتاق نمیخوابم
جی هوپ:میخوابی عزیزم دیگه جدا خوابیدن کافیه
_برو اونور قرار بود بهم زمان بدی
جی هوپ:یه هفته دادم...اصلا یه دلیل بیار که چرا نباید پیشت باشم؟
یهو از دهنم پرید و گفتم:چون بهت شک دارم و نمیتونم اون صحنه ایی که دیدم رو فراموش کنم
اخماش توهم رفت و رگ پیشونیش باد کرد
جی هوپ:که شک داری؟اره؟
قاطع گفتم:تو خودتو بزار جای من ....منو توی اون حال میدیدی چیکار میکردی؟
چیزی نگفت و اخماش پررنگ تر شد
با بغض گفتم:صدرصد زندم نمیزاشتی....پس بهم حق بده....بهت شک دارم
جی هوپ:لعنتی.....لعنت به این زندگی
رفت توی اتاقش جوری در رو بست که از ترس پریدم
من صادقانه دوسش داشتم واقعا عاشقش بودم ولی مطمئنم اون منو بخاطر هوسش دوست داره
میدونستم باهام قهره و حالا حالا ها اشتی نمیگنه رفتم سمت اتاقش تا از دلش در بیارم ولی با صدای دادش جای خودم خشک شدم
جی هوپ:بیروووون
اروم گفتم:جی هوپ...م...من
بلندتر داد زد:مگه کرییی؟گفتم بییرووون
دیگه نتونستم تحمل کنم و رفتم توی اتاق خودم و در رو قفل کردم و همونجا نشستم گریه کردم
لعنت بهت یونا لعنت بهت که هنوز دوسش داری هنوزم عاشقشی
ادامه در پارت بعدی
تقریبا ۲ هفته از اون ماجرا میگذشت من و جی هوپ نه باهم خوب بودیم که بد....خودشم از هم جدا میخوابیدیم
یه ساعت نگاه کردم ۷ بود جی هوپ حالاها نمیاد پاشدگ تا پیتزا درست کنم اخه زیادی دوست میدارم کوفتت بشه جی هوپ
جی هوپ اتاق بچمون رو هم قفل کرده بود تا من نرم داخلش ولی خب اصرار های من برای قفل نکردنش بی نتیجه بود
اینروزا زن عمو خیلی بهم سر میزد و حال جی هوپ رو میگرفت دل منم خنک میشد
**
جی هوپ اومد و پبتزا رو خوردیم ازم خواست باهم مثل قبل بشیم اعتراف کرد که اونم عاشق بچش بود و ارزو داشت ببینتش
ولی حیف که اون زود فراموش میگنه ولی من نه
روی تختم نشسته بودم و همینجور فکر میکردم که گوشیم زنگ خورد یجی بود
_الو؟سلاام خنگول
یجی:ای تربیت
_برو بابا
یجی:چخبر......یونا خانوم نگو که یادم رفته ها....
_چیو
یجی:اینکه چجوری از پله ها افتادی
_آم....بعدا میگم بهت الان میترسم جی هوپ بشنوه
یجی:هووف یونا این روزا خیلی دپ شدی بابا ناسلامتی عروسی داداشته
یه لحظه هنگ گردم بعد از فهمیدن منظورش جیغ کشیدم
_چییییییییی؟عروسیییی؟جییییین؟
یجی:ارههه داداش شما جین.....
_کییی با کی؟
یجی:فردا قراره بیان خواستگاری من......دارم زن داداشت میشم
_خیلی بدییی میمردی زودتر بگی
یجی:خب حالا گفتم دیگه.....گمشو مزاحمم نشو میرم بخوابم بای
بدون اینکه احازه ی حرف زدن بده قطع کرد عجب بیشعوری بودا
سرم رو برگردوندم با دیدن جی هوپ که چشاش دو کاسه ی خون شده بود جیغ کوتاهی کشیدم
_تو نمیتونی زه در بزنی؟سکته کردم
جی هوپ:نترس من تا نمیرم شما سکته نمیکنی در ضمن تو جیغ کشیدی من از خواب پریدم فکر کردم اتفاقی برات افتاده
_نخیر چیزی نشده.....جین برادر بنده داره فردا میره خواستگاری خواهرت
جی هوپ:میدونم
_حیلی نامردید....فقط من نمیدونستم؟...بیحیال برو بگیر بحواب
جی هوپ:نخیر دیگه شما جیغ کشیدی من خوابم نمیبره الان شما باید پیشم باشی
اومده بود نزدیکم چون نیم تنش برهنه بود نمیتونستم نگاش کنم روم خم شده بود
_عمر دیگه ایی ندارید؟
جی هوپ:فعلا نه
_خیلی پرویی برو اونور من توی اتاق نمیخوابم
جی هوپ:میخوابی عزیزم دیگه جدا خوابیدن کافیه
_برو اونور قرار بود بهم زمان بدی
جی هوپ:یه هفته دادم...اصلا یه دلیل بیار که چرا نباید پیشت باشم؟
یهو از دهنم پرید و گفتم:چون بهت شک دارم و نمیتونم اون صحنه ایی که دیدم رو فراموش کنم
اخماش توهم رفت و رگ پیشونیش باد کرد
جی هوپ:که شک داری؟اره؟
قاطع گفتم:تو خودتو بزار جای من ....منو توی اون حال میدیدی چیکار میکردی؟
چیزی نگفت و اخماش پررنگ تر شد
با بغض گفتم:صدرصد زندم نمیزاشتی....پس بهم حق بده....بهت شک دارم
جی هوپ:لعنتی.....لعنت به این زندگی
رفت توی اتاقش جوری در رو بست که از ترس پریدم
من صادقانه دوسش داشتم واقعا عاشقش بودم ولی مطمئنم اون منو بخاطر هوسش دوست داره
میدونستم باهام قهره و حالا حالا ها اشتی نمیگنه رفتم سمت اتاقش تا از دلش در بیارم ولی با صدای دادش جای خودم خشک شدم
جی هوپ:بیروووون
اروم گفتم:جی هوپ...م...من
بلندتر داد زد:مگه کرییی؟گفتم بییرووون
دیگه نتونستم تحمل کنم و رفتم توی اتاق خودم و در رو قفل کردم و همونجا نشستم گریه کردم
لعنت بهت یونا لعنت بهت که هنوز دوسش داری هنوزم عاشقشی
ادامه در پارت بعدی
۴.۳k
۲۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.