مسئول پخش غذای سوئیت فود پارت ۲
#لیسا
امروز صبح زود پاشد. دستشویی رفتمو کارای لازمو انجام دادم. بعدش صبحونه حاضر کردم و رفتم اتاق هواسا. مثل چی خوابیده بود.
لیسا: هوییی!(کمی ارامتر خواهرم) پاشو هواسایی!*داد سرد*
هواسا به پشت خوابیده بود. یکی از دستاش، آرنجش خم بود و نزدیک صورتش بود و به سمت بالا بود. اونیکی دستش هم زیر بالشش بود. (فک کنم متوجه شدین دیگه؟)
هواسا: اوهوم*چشمای بسته*
لیسا: اوهوم و درد! میگی اوهوم، ولی معلوم نیست کی بیدار میشی!
هواسا: اِِِِِ بزار یه روز بخوابیم دیگه!*داد*
لیسا: اگه پاشی.......
هواسا: بسهبسه! دفعهی قبلم همینو گفتی! پاشدم.
آماده شدیم و برای آماده کردن کافه رستوران زود تر از آشپزا و بقیه کارکنان اومدیم.
از ماشین پیاده شدیم که دیدم در بازه....رفتیم داخل که جیمینو دیدیم.
جیمین: صبحبهخیر!
هوایسا و لیسا: سلام.
رفتم داخل اتاقم.
هواسا هم اومد و روی مبل ولو شد.
لیسا: اصلا تو خیلی کار میکنی...بعضی وقتا نگرانت میشم.*سر تکون میده*
هواسا: تد....میبینی¿
#جنی
با نوری که به چشمام میخورد بیدار شدم. دستی روی بازوم افتاده بود. برگشتم سمتش. درسته.....اون تهیونگه. اگه یه شب بغلم نکنه میمیرم.(من بمیرم)
سعی کردم بدون اینکه بفهمه بوسش کنم. وقتی نزدیکش شدم، بعد از اینکه چشمامو بستم و قبل از اینکه ببوسمش چیزی رو روی لبام حس کردم. خودش بود. ازم جدا شد و گفت:
تهیونگ: اول صبحی شیطون شدی!*مرموز شیطون*
جنی: نخیرم. فقط تو خیلی جذابی!*کیوت*
خندش گرفت.
تهیونگ: کمتر کیوت بازی درآر. نمیخوام هرشب بهت فشار بیارم.*شیطانوار*
جنی: خیلی خب.....پاشو. امروز هزار تا کار ریخته رو سرمون.
تهیونگ: چرا تموم نمیشه.😫
جنی: فعلا غر نزن. پاشو!
بعد از تقریبا یک ساعت و خوردهای اینا.....رسیدیم به کافه رستوران.
پیاده شدیم و رفتیم داخل.
همه آماده و مشغول به کار بودن.
+سلام خانم....سلام آقا
جنی و تهیونگ: سلام
_ صبحبهخیر رئیسای گلم♡
تهیونگ: صبح تو هم بهخیر کارا*خنده*
جنی: کمتر زبون بریز. بیشتر کار کن کارا!*خنده*
کارا: بر روی چشمانم*دستشو گذاشت روی چشماش*
پارت بعدی:
۲۸ لایک
۳۰ کامنت
امروز صبح زود پاشد. دستشویی رفتمو کارای لازمو انجام دادم. بعدش صبحونه حاضر کردم و رفتم اتاق هواسا. مثل چی خوابیده بود.
لیسا: هوییی!(کمی ارامتر خواهرم) پاشو هواسایی!*داد سرد*
هواسا به پشت خوابیده بود. یکی از دستاش، آرنجش خم بود و نزدیک صورتش بود و به سمت بالا بود. اونیکی دستش هم زیر بالشش بود. (فک کنم متوجه شدین دیگه؟)
هواسا: اوهوم*چشمای بسته*
لیسا: اوهوم و درد! میگی اوهوم، ولی معلوم نیست کی بیدار میشی!
هواسا: اِِِِِ بزار یه روز بخوابیم دیگه!*داد*
لیسا: اگه پاشی.......
هواسا: بسهبسه! دفعهی قبلم همینو گفتی! پاشدم.
آماده شدیم و برای آماده کردن کافه رستوران زود تر از آشپزا و بقیه کارکنان اومدیم.
از ماشین پیاده شدیم که دیدم در بازه....رفتیم داخل که جیمینو دیدیم.
جیمین: صبحبهخیر!
هوایسا و لیسا: سلام.
رفتم داخل اتاقم.
هواسا هم اومد و روی مبل ولو شد.
لیسا: اصلا تو خیلی کار میکنی...بعضی وقتا نگرانت میشم.*سر تکون میده*
هواسا: تد....میبینی¿
#جنی
با نوری که به چشمام میخورد بیدار شدم. دستی روی بازوم افتاده بود. برگشتم سمتش. درسته.....اون تهیونگه. اگه یه شب بغلم نکنه میمیرم.(من بمیرم)
سعی کردم بدون اینکه بفهمه بوسش کنم. وقتی نزدیکش شدم، بعد از اینکه چشمامو بستم و قبل از اینکه ببوسمش چیزی رو روی لبام حس کردم. خودش بود. ازم جدا شد و گفت:
تهیونگ: اول صبحی شیطون شدی!*مرموز شیطون*
جنی: نخیرم. فقط تو خیلی جذابی!*کیوت*
خندش گرفت.
تهیونگ: کمتر کیوت بازی درآر. نمیخوام هرشب بهت فشار بیارم.*شیطانوار*
جنی: خیلی خب.....پاشو. امروز هزار تا کار ریخته رو سرمون.
تهیونگ: چرا تموم نمیشه.😫
جنی: فعلا غر نزن. پاشو!
بعد از تقریبا یک ساعت و خوردهای اینا.....رسیدیم به کافه رستوران.
پیاده شدیم و رفتیم داخل.
همه آماده و مشغول به کار بودن.
+سلام خانم....سلام آقا
جنی و تهیونگ: سلام
_ صبحبهخیر رئیسای گلم♡
تهیونگ: صبح تو هم بهخیر کارا*خنده*
جنی: کمتر زبون بریز. بیشتر کار کن کارا!*خنده*
کارا: بر روی چشمانم*دستشو گذاشت روی چشماش*
پارت بعدی:
۲۸ لایک
۳۰ کامنت
۱۰.۵k
۰۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.