bloody tears P2
#فیک
#فیکشن
#استری_کیدز
#هان_جیسونگ
با حس گرمایی که دور شکمش احساس کرد...آروم آروم پلکاشو از هم فاصله داد...
هان : هوم...بیدار شدی فرشته ی من ؟
با دیدن قیافه ی شیرین جیسونگ لبخندی زد و خودش رو بیشتر توی بغل مردش فشرد...
آری : میشه امروز رو خونه بمونی ؟
جیسونگ نفس عمیقی کشید و همینطور که سر دخترکش رو توی بغلش مخفی کرده بود و موهاش رو نوازش میکرد...آروم لب زد :
هان : راستش...خیلی دوست دارم با تو و کوچولومون وقت بگذرونم ولی....
نزاشت حرفش تموم بشه و آروم بوس کوتاهی روی لب های مرد گذاشت
آری : اشکالی نداره...ولی خب...به هر حال باید یکم استراحت کنی عزیزم...میدونی الان چند وقت شده که هیچ مرخصیی نداری ؟
نفس عمیقی کشید
هان : آره...ولی خب...درگیر پرونده هام...
آری : برای چند روز فقط بیخیال شو باشه عزیزم ؟... لطفاً یکم باید به خودت استراحت بدهی...
هان : دست من نیست....باید از آقای لی اجازه بگیرم...
آری : خب...چرا بهش نمیگی ؟...یااا...هانیی...اون سرپرست توعه یادت رفته ؟...میدونی که اون خیلی دوستت داره حتماً به حرفات گوش میده...
هان لبخند کوچیکی زد و بوسه ی کوتاهی روی پیشونی دخترکش گذاشت
هان : میدونی که خیلی دوستت دارم مگه نه ؟
لبخند شیرینی به چهره ی مردش تحویل داد
آری : میدونم اما تو بازم بهم یاد آوری کن
جیسونگ خنده ای کرد و سرش رو توی گردن همسرش فرو برد و شروع کرد بوسیدنش
آری : ای ای...(خنده )...عزیزممم اخخخ
هان : پس میخوای ثابت کنم آره ؟
قهقهه ای زد و بیشتر لباش رو روی نقاط حساس گردن همسرش میکشید
آری : غلط کردمممم...
هر دو خنده های بلندی سر میدادن...این تیکه ای از خوشبختیشون بود که داشت شکوفا میشد...جوری کنار هم خوشحال بودن که هیچ کس نمیتونست حتی تصورش رو بکنه...
هان هیمنطور که لبخندی بر لب داشت بوس کوتاهی به کنار لب دختر زد و دوباره اونو توی بغلش گرفت...
هان : مراقب خودت و کوچولومون باش...باشه ؟...قول میدم امشب زود تر برگردم خونه
ادامه پست بعد.....
#فیکشن
#استری_کیدز
#هان_جیسونگ
با حس گرمایی که دور شکمش احساس کرد...آروم آروم پلکاشو از هم فاصله داد...
هان : هوم...بیدار شدی فرشته ی من ؟
با دیدن قیافه ی شیرین جیسونگ لبخندی زد و خودش رو بیشتر توی بغل مردش فشرد...
آری : میشه امروز رو خونه بمونی ؟
جیسونگ نفس عمیقی کشید و همینطور که سر دخترکش رو توی بغلش مخفی کرده بود و موهاش رو نوازش میکرد...آروم لب زد :
هان : راستش...خیلی دوست دارم با تو و کوچولومون وقت بگذرونم ولی....
نزاشت حرفش تموم بشه و آروم بوس کوتاهی روی لب های مرد گذاشت
آری : اشکالی نداره...ولی خب...به هر حال باید یکم استراحت کنی عزیزم...میدونی الان چند وقت شده که هیچ مرخصیی نداری ؟
نفس عمیقی کشید
هان : آره...ولی خب...درگیر پرونده هام...
آری : برای چند روز فقط بیخیال شو باشه عزیزم ؟... لطفاً یکم باید به خودت استراحت بدهی...
هان : دست من نیست....باید از آقای لی اجازه بگیرم...
آری : خب...چرا بهش نمیگی ؟...یااا...هانیی...اون سرپرست توعه یادت رفته ؟...میدونی که اون خیلی دوستت داره حتماً به حرفات گوش میده...
هان لبخند کوچیکی زد و بوسه ی کوتاهی روی پیشونی دخترکش گذاشت
هان : میدونی که خیلی دوستت دارم مگه نه ؟
لبخند شیرینی به چهره ی مردش تحویل داد
آری : میدونم اما تو بازم بهم یاد آوری کن
جیسونگ خنده ای کرد و سرش رو توی گردن همسرش فرو برد و شروع کرد بوسیدنش
آری : ای ای...(خنده )...عزیزممم اخخخ
هان : پس میخوای ثابت کنم آره ؟
قهقهه ای زد و بیشتر لباش رو روی نقاط حساس گردن همسرش میکشید
آری : غلط کردمممم...
هر دو خنده های بلندی سر میدادن...این تیکه ای از خوشبختیشون بود که داشت شکوفا میشد...جوری کنار هم خوشحال بودن که هیچ کس نمیتونست حتی تصورش رو بکنه...
هان هیمنطور که لبخندی بر لب داشت بوس کوتاهی به کنار لب دختر زد و دوباره اونو توی بغلش گرفت...
هان : مراقب خودت و کوچولومون باش...باشه ؟...قول میدم امشب زود تر برگردم خونه
ادامه پست بعد.....
۶.۳k
۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.