bloody tears) p1ادامه
#فیک
#فیکشن
#استری_کیدز
#هان_جیسونگ
جیسونگ بعد از اینکه خیالش از دستگیری راحت شد آروم آروم اسلحه ی توی دستش رو پایین آورد اما همچنان با نفرت و خوی خشن خاصی توی چشمای مرد میانسال مقابلش زل زده بود....یک جورایی نمیتونست این رو که اون مرد تا این حد جرم های وحشتناکی با اون سنش مرتکب شده بود رو باور کنه و از طرفی هم به شدت بخاطر تمام جرم هاش میخواست مجازات بشه...پر عذاب ترین مجازات ممکن.
توی افکارش بود اما همون لحظه با شنیدن صدای آژیر ماشین های پلیس...به خودش اومد و نگاهش رو از مرد گرفت و به سه تا ماشین پلیسی که به سمتشون میومدن خیره شد...نور آژیر پلیس که به رنگ قرمز و آبی میدرخشید...اون محل تاریک رو حالا روشن کرده بود....ماشین ها متوقف شدن و به سرعت به سمت مجرم که بازوانش توسط سئوک گرفته شده بود رفتن.
سئوک مجرم رو به دست نگهبان های پلیس سپرد...حالا ماموریت اون دو تا تموم شده بود...
پلیس ها همینطور که مجرم رو به سمت ماشین میبردن...تعظیمی به هان که به عنوان کارآگاه اصلی این پرونده حضور داشت...کردن و سوار ماشین ها شدن...
بعد از چند دقیقه...صدای آژیر ماشین پلیس...دور تر و کم تر و کم تر شد...
هان بعد از مطمئن شدن اینکه مجرم بخاطر تمام گناهانش مجازات میشه...نفس عمیقی کشید و نگاهش رو به سئوک که داشت با لبخند نگاهش میکرد داد...لبخندی بخاطر خجالتی بودن پسرک ۲۲ ساله زد...
هان : چیزی شده ؟
پسرک لبخند کمرنگی زد و آروم سرش رو تکون داد
سئوک : نه...قربان...
هان : هی هی...مثل اینکه بهت گفتم نیازی نیست با من رسمی باشی
سئوک : آخه...
هان : یاااا...نکنه میخوای به آقای لی بگم نمیخوام دستیارم باشی
پسر شوکه شد و سریع تعظیم کرد : نه سونبه نیم...من به شما نیاز دارم
هان خنده ای کرد و آروم دستش رو روی شونه ی پسر گذاشت...
هان : ببینم....تو نمیخوای بری خونه ؟
سرش رو آروم بالا آورد و توی چشمای هیونگش زل زد
سئوک : ام...البته
هان : پس منتظر چی هستی...زود باش برو سوار ماشین شو...تورو تا اداره ی پلیس میرسونم
پسر لبخندی زد و آروم سرش رو تکون داد...
ادامه در پست بعد....
#فیکشن
#استری_کیدز
#هان_جیسونگ
جیسونگ بعد از اینکه خیالش از دستگیری راحت شد آروم آروم اسلحه ی توی دستش رو پایین آورد اما همچنان با نفرت و خوی خشن خاصی توی چشمای مرد میانسال مقابلش زل زده بود....یک جورایی نمیتونست این رو که اون مرد تا این حد جرم های وحشتناکی با اون سنش مرتکب شده بود رو باور کنه و از طرفی هم به شدت بخاطر تمام جرم هاش میخواست مجازات بشه...پر عذاب ترین مجازات ممکن.
توی افکارش بود اما همون لحظه با شنیدن صدای آژیر ماشین های پلیس...به خودش اومد و نگاهش رو از مرد گرفت و به سه تا ماشین پلیسی که به سمتشون میومدن خیره شد...نور آژیر پلیس که به رنگ قرمز و آبی میدرخشید...اون محل تاریک رو حالا روشن کرده بود....ماشین ها متوقف شدن و به سرعت به سمت مجرم که بازوانش توسط سئوک گرفته شده بود رفتن.
سئوک مجرم رو به دست نگهبان های پلیس سپرد...حالا ماموریت اون دو تا تموم شده بود...
پلیس ها همینطور که مجرم رو به سمت ماشین میبردن...تعظیمی به هان که به عنوان کارآگاه اصلی این پرونده حضور داشت...کردن و سوار ماشین ها شدن...
بعد از چند دقیقه...صدای آژیر ماشین پلیس...دور تر و کم تر و کم تر شد...
هان بعد از مطمئن شدن اینکه مجرم بخاطر تمام گناهانش مجازات میشه...نفس عمیقی کشید و نگاهش رو به سئوک که داشت با لبخند نگاهش میکرد داد...لبخندی بخاطر خجالتی بودن پسرک ۲۲ ساله زد...
هان : چیزی شده ؟
پسرک لبخند کمرنگی زد و آروم سرش رو تکون داد
سئوک : نه...قربان...
هان : هی هی...مثل اینکه بهت گفتم نیازی نیست با من رسمی باشی
سئوک : آخه...
هان : یاااا...نکنه میخوای به آقای لی بگم نمیخوام دستیارم باشی
پسر شوکه شد و سریع تعظیم کرد : نه سونبه نیم...من به شما نیاز دارم
هان خنده ای کرد و آروم دستش رو روی شونه ی پسر گذاشت...
هان : ببینم....تو نمیخوای بری خونه ؟
سرش رو آروم بالا آورد و توی چشمای هیونگش زل زد
سئوک : ام...البته
هان : پس منتظر چی هستی...زود باش برو سوار ماشین شو...تورو تا اداره ی پلیس میرسونم
پسر لبخندی زد و آروم سرش رو تکون داد...
ادامه در پست بعد....
۶.۹k
۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.