ارمی فداکار
ارمی فداکار
پارت ۳۴
از دید یونگی :
از این فرصت استفاده کردم و منم دستامو آروم گذاشتم دور کمرش و بغلش کردم حیلی حس خوبی بود که یهو ازم فاصله گرفت و تند تند معذرت خواهی میکرد
از دید یونجی :
یهو به خودم اومدم و فهمیدم چه غلطی کردم
شت
من به چه حقی بغلش کردم
من : معذرت میخوام ببخشید ببخشید من......من نمیخواستم من...من واایی
سریع دویدم به سمت حموم توی اتاقم
خیلی خجالت کشیدم بغلش کردم
امیدوارم از دستم ناراحت نشده باشه
پشت در نشستم که در حموم رو یکی میزد که صدای یونگی از پشت در میومد
یونگی : یونجییی ؟ خوبی؟ بیا بیرون ! خجالت نکش ! لطفا اگه دوست نداری ایدلت ناراحت بشه بیا بیرون
من پاشدم و در رو آروم باز کردم یکم و از لای در بیرون رو نگاه کردم که یونگی رو دیدم پشت دره
من که لپ هام رنگ گوجه فرنگی شده بود گفتم : ا..اگه نیام ناراحت میشی؟
یونگی : بله که ناراحت میشم حالا هم بیا بیرون
اروم لای در رو باز کردم و اومدم بیرون که دستم رو گرفت و کشید توی بغلش و بغلم کرد
یونگی : اشکال نداره اگه بغلم کنی ناراحت نمیشم و خجالتم نکش
منو از تو بغلش در آورد و دستشو روی شونه هام گذاشت و برگردوندم و هدایتم کرد به سمت تخت و گفت : حالا هم میخوابی که از فردا شروع میکنیم
خیلی خجالت میکشیدم عین گوجه فرنگی قرمز شده بودم
نشستم روی تخت و اهنگ هام رو گذاشتم روی پاتختی و دراز کشیدم که یونگی پتو رو کشید رویَم و من سریع صورتم رو کردم زیر پتو
صدای خنده های قشنگ یونگی میومد
یونگی : قرار شد خجالت نکشی ازم هاا.......خوب بخوابی
صبح از خواب پاشدم و خمیازه ای کشیدم و پاشدم و رفتم حموم و یه تاپ سفید ساده با یه شلوار مشکی ساده و رفتم بیرون
دیدم جنازه های اعضا افتاده و هانول هم با لباسای خونی بالا سرشون
ادامه دارد ....
پارت ۳۴
از دید یونگی :
از این فرصت استفاده کردم و منم دستامو آروم گذاشتم دور کمرش و بغلش کردم حیلی حس خوبی بود که یهو ازم فاصله گرفت و تند تند معذرت خواهی میکرد
از دید یونجی :
یهو به خودم اومدم و فهمیدم چه غلطی کردم
شت
من به چه حقی بغلش کردم
من : معذرت میخوام ببخشید ببخشید من......من نمیخواستم من...من واایی
سریع دویدم به سمت حموم توی اتاقم
خیلی خجالت کشیدم بغلش کردم
امیدوارم از دستم ناراحت نشده باشه
پشت در نشستم که در حموم رو یکی میزد که صدای یونگی از پشت در میومد
یونگی : یونجییی ؟ خوبی؟ بیا بیرون ! خجالت نکش ! لطفا اگه دوست نداری ایدلت ناراحت بشه بیا بیرون
من پاشدم و در رو آروم باز کردم یکم و از لای در بیرون رو نگاه کردم که یونگی رو دیدم پشت دره
من که لپ هام رنگ گوجه فرنگی شده بود گفتم : ا..اگه نیام ناراحت میشی؟
یونگی : بله که ناراحت میشم حالا هم بیا بیرون
اروم لای در رو باز کردم و اومدم بیرون که دستم رو گرفت و کشید توی بغلش و بغلم کرد
یونگی : اشکال نداره اگه بغلم کنی ناراحت نمیشم و خجالتم نکش
منو از تو بغلش در آورد و دستشو روی شونه هام گذاشت و برگردوندم و هدایتم کرد به سمت تخت و گفت : حالا هم میخوابی که از فردا شروع میکنیم
خیلی خجالت میکشیدم عین گوجه فرنگی قرمز شده بودم
نشستم روی تخت و اهنگ هام رو گذاشتم روی پاتختی و دراز کشیدم که یونگی پتو رو کشید رویَم و من سریع صورتم رو کردم زیر پتو
صدای خنده های قشنگ یونگی میومد
یونگی : قرار شد خجالت نکشی ازم هاا.......خوب بخوابی
صبح از خواب پاشدم و خمیازه ای کشیدم و پاشدم و رفتم حموم و یه تاپ سفید ساده با یه شلوار مشکی ساده و رفتم بیرون
دیدم جنازه های اعضا افتاده و هانول هم با لباسای خونی بالا سرشون
ادامه دارد ....
- ۲.۳k
- ۱۲ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط