Vimin
Part 20🖤
ویو جیمین:
یه نفر به سمتم اومد که یه کت شلوار مشکی به سمتم اومد...
فک کنم بتا باشه چون رایحه ای حس نمیکنم..
¥یه یارو
¥تو کی هستی؟!
_پارک جیمین هستم....
¥دنبالم بیا..
_ا..-وک
ویو جیمین:
خیلی نگران بودم و نمیدونستم چه بلایی به سرم بیاد..
ولی به تنها چیزی که میتوانستم فک کنم این بود
بلاخره میتونم بدهکاریمو با اون هوانگ عوضی صاف کنم...
پنج دقیقه بعد:
جیمین به همراه اون مرد به یه اتاقی رسید..
¥برو این توی این اتاق تا بیان دنبالت..
_براچی اینجا...
یارو پرتش میکنه تو اتاق و درو میبنده..
جیمین نگاهی به دورو ورش میکنه و با یه لباس روی تخت مواجه میشه..
ویو جیمین:
حس خوبی نسبت به این لباس ندارم... شبیه لباسایی که برده ها تو جنگ میپوشن..
اهمیتی به لباس ندادم و منتظر شدم بیان دنبالم...
۱۰دقیقه گذشت و در باز شد و یه مرده خوش تیپ و پول دار که ظاهر خاصی داشت با چند نفر وارد اتاق شدن..(این یارو عربه)
$علامتش
$لباسات کو؟!
_تنمه...
مرد پولدار به لباس روی تخت اشاره میکنه و میگه..
$باید اونو بپوشی..
جیمین کمی مکث میکنه و میگه
_توی قرار دارد همچین چیزی نبود..
$ولی الان من دارم میگم اینو بپوش..
_من اینارو نمیپوشم مگه لباس خودم چشه؟!
$مگه پول نمی خواستی ؟!
جیمین یکم نگاهش میکنه و میگه..
_امر امر شماست...
$افرین پسر خوب
ویو جیمین:داره ازش اوقم میشینه..
_اوک.. لباسو پوشیدم..
مرد پولدار یا یه بطری شراب و یه لیوان به سمت جیمین میاد..
به جیمین تعارف میکنه و بهش به نظر یه سری دارو ی مسکن و آرام بخش میده..
$اینارو بگیر و ازشون استفاده کن...
ممکنه چون اولین بارته آزار دهنده باشه...(س*ک*س)
چون که جیمین هیچی اطلاعی از این کار و خطراتش نداشته ... و حتی از لحاظ قانونیم بهش فک نکرده بود...
قبول میکنه..
_ب..ا-شه .. ممنون
جیمین فکر میکرد فقط همین یه شبه... و برای همین قرصارو خورد...
ویو جیمین:
دو دقیقه گذشت و احساس خواب آلودگی کردم و سرم وحشتناک گیجمیرفت...
خواستم بلند شم که به سمت در برم ولی پاهام جودی نداشت و انگار فلج شده بودم... و روی زمین افتادم.. چشمام داشت بسته میشد که اون مرد بلند شد و بالا سرم ایستاد و گفت..
$به دنیای جدید خوش اومدی...
continues✌️
اینم پارت ۲۰..
حمایت و لایک و کامنت
ویو جیمین:
یه نفر به سمتم اومد که یه کت شلوار مشکی به سمتم اومد...
فک کنم بتا باشه چون رایحه ای حس نمیکنم..
¥یه یارو
¥تو کی هستی؟!
_پارک جیمین هستم....
¥دنبالم بیا..
_ا..-وک
ویو جیمین:
خیلی نگران بودم و نمیدونستم چه بلایی به سرم بیاد..
ولی به تنها چیزی که میتوانستم فک کنم این بود
بلاخره میتونم بدهکاریمو با اون هوانگ عوضی صاف کنم...
پنج دقیقه بعد:
جیمین به همراه اون مرد به یه اتاقی رسید..
¥برو این توی این اتاق تا بیان دنبالت..
_براچی اینجا...
یارو پرتش میکنه تو اتاق و درو میبنده..
جیمین نگاهی به دورو ورش میکنه و با یه لباس روی تخت مواجه میشه..
ویو جیمین:
حس خوبی نسبت به این لباس ندارم... شبیه لباسایی که برده ها تو جنگ میپوشن..
اهمیتی به لباس ندادم و منتظر شدم بیان دنبالم...
۱۰دقیقه گذشت و در باز شد و یه مرده خوش تیپ و پول دار که ظاهر خاصی داشت با چند نفر وارد اتاق شدن..(این یارو عربه)
$علامتش
$لباسات کو؟!
_تنمه...
مرد پولدار به لباس روی تخت اشاره میکنه و میگه..
$باید اونو بپوشی..
جیمین کمی مکث میکنه و میگه
_توی قرار دارد همچین چیزی نبود..
$ولی الان من دارم میگم اینو بپوش..
_من اینارو نمیپوشم مگه لباس خودم چشه؟!
$مگه پول نمی خواستی ؟!
جیمین یکم نگاهش میکنه و میگه..
_امر امر شماست...
$افرین پسر خوب
ویو جیمین:داره ازش اوقم میشینه..
_اوک.. لباسو پوشیدم..
مرد پولدار یا یه بطری شراب و یه لیوان به سمت جیمین میاد..
به جیمین تعارف میکنه و بهش به نظر یه سری دارو ی مسکن و آرام بخش میده..
$اینارو بگیر و ازشون استفاده کن...
ممکنه چون اولین بارته آزار دهنده باشه...(س*ک*س)
چون که جیمین هیچی اطلاعی از این کار و خطراتش نداشته ... و حتی از لحاظ قانونیم بهش فک نکرده بود...
قبول میکنه..
_ب..ا-شه .. ممنون
جیمین فکر میکرد فقط همین یه شبه... و برای همین قرصارو خورد...
ویو جیمین:
دو دقیقه گذشت و احساس خواب آلودگی کردم و سرم وحشتناک گیجمیرفت...
خواستم بلند شم که به سمت در برم ولی پاهام جودی نداشت و انگار فلج شده بودم... و روی زمین افتادم.. چشمام داشت بسته میشد که اون مرد بلند شد و بالا سرم ایستاد و گفت..
$به دنیای جدید خوش اومدی...
continues✌️
اینم پارت ۲۰..
حمایت و لایک و کامنت
۸.۱k
۱۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.