p35
ویو مینجی
بیدار شدم دیدم بغل یونجونم افتاب به صورتش میتابید(درست نوشتم؟😂) صورتش طلایی شده بود خیلی کیوت بود لعنتی رفتم جلو تر و یه بوسه روی بینیش گذاشتم بیدار نشد فک کنم سنگینه خوابش
یهو حرف زد
یونجون: چرا بینیمو بوسیدی لبم رو نه؟(چشاش بستس)
مینجی: یاخدا این تو خواب حرف میزنه(تو ذهنش)
یونجون: چیه چرا تعجب میکنی؟(خنده)
مینجی: ت ت تو بیدار بودی؟
یونجون: اره
مینجی: خب چرا خودتو زدی بودی به خواب؟
یونجون: تا بغلت بمونم
مینجی: لبخند ریزی زد بعد یهو جدی شد
دستتو بکش اون ور گشنمه
یونجون: برمیگرده و روش خیمه میزنه به صورت مینجی خیره میشه
یونجون: حیف که بارداری..
مینجی: بکش کنار(اخم)
یونجون: مینجی رو بوس میکنه(من چرا لبمو گنچه میکنم؟ 😂)
بعد2مین جدا میشن(اخه اول صبحی باشه بابا فهمیدیم تو هم عشق داری😬)
مینجی: یااا اخه اول صبحی هم راحتم نمیزاری
یونجون: نه
مینجی: بچتو دوست داری؟
یونجون: یااا این چه حرفیه معلومه که اره
مینجی: پس نمیخوای که بمیره؟
یونجون: نه چرا همچین حرفی میزنی
مینجی: چون بدبخت گشنشه بکش کنار برم غذا بخورم(عصبی)
یونجون: اوکی اوکی عصبی نشو ریلکس آفرین میره کنار
مینجی: آدم شده واسه من اینگلسی حرف میزنه زارت
یونجون: 😂
خب اینا رفتن غذا بخورن
میرسیم به............ لوسی(چیه فک کردین ات. رو میگم😂)
ویو صبح
با داد یکی از خواب پریدم
لوسی: چ چ چیشده؟(ترس)
تهیونگ: ااااا چ چیشده... خب راسستش.. از اتاق بیرون نیا خطر ناکه
لوسی: خب بگو چیشده دیگه(عصیی)
تهیونگ: بعدا توضیح میدم خب؟
لوسی: باشه
تهیونگ: نیا بیرون من رفتم
رفت پایین
ویو تهیونگ
رفتم پایین که دیدم لی مین هو عه
(علامت لیمین هو~)
~: جناب کیم خوشحالم که میبینمتون از اخرین دیدارمون1سال گذشته
تهیونگ: اینجاچیکار داری؟
~: شنیدم دوست دختر داری و خیلی عاشقشی همونطور که من سولا رو دوست داشتم
تهیونگ: تو از کجا میدونی؟(داد)
~: آروم باش من مثل تو نمیکشمش (گایز تهیونگ بخاطر چند دلایل زن لی مین هوروکشته بعدا میفهمید چرا)
فقط شاید...
تهیونگ: خفه شو که یهو تهیونگ اسلحه رو در ارود
~: من قرار نیست کاری کنم فقط امدم که اختار بدم بهت مواظب عشقت باش شاید مثل سولا سرنوشتش کوتاه باشه
و رفت
(گایز همه اینا رو لوسی از پنجره اتاق میدید و میشندید)
تهیونگ امد بالا دید لوسی داره گریه میکنه
تهیونگ: چیشده عشقم منو چرا گریه میکنی بغلش میکنه
لوسی: ت ت تو ادم میکشی؟(گریه)
تهیونگ: ت ت ت تو از کجا میدونی(عصبی)
لوسی: حرفاتونو شنیدم
تهیونگ: نگا لوسی من خب مافیام جیمین یونگی یونجون همه مافیاییم و تو هم باید عادت کنی از این به بعد
لوسی: چی واقعا من همیشه دوست داشتم با یه مافیا ازدواج کنممممم(ذوق)
ادامه دارد...
حمایت کنید🥺♥
بیدار شدم دیدم بغل یونجونم افتاب به صورتش میتابید(درست نوشتم؟😂) صورتش طلایی شده بود خیلی کیوت بود لعنتی رفتم جلو تر و یه بوسه روی بینیش گذاشتم بیدار نشد فک کنم سنگینه خوابش
یهو حرف زد
یونجون: چرا بینیمو بوسیدی لبم رو نه؟(چشاش بستس)
مینجی: یاخدا این تو خواب حرف میزنه(تو ذهنش)
یونجون: چیه چرا تعجب میکنی؟(خنده)
مینجی: ت ت تو بیدار بودی؟
یونجون: اره
مینجی: خب چرا خودتو زدی بودی به خواب؟
یونجون: تا بغلت بمونم
مینجی: لبخند ریزی زد بعد یهو جدی شد
دستتو بکش اون ور گشنمه
یونجون: برمیگرده و روش خیمه میزنه به صورت مینجی خیره میشه
یونجون: حیف که بارداری..
مینجی: بکش کنار(اخم)
یونجون: مینجی رو بوس میکنه(من چرا لبمو گنچه میکنم؟ 😂)
بعد2مین جدا میشن(اخه اول صبحی باشه بابا فهمیدیم تو هم عشق داری😬)
مینجی: یااا اخه اول صبحی هم راحتم نمیزاری
یونجون: نه
مینجی: بچتو دوست داری؟
یونجون: یااا این چه حرفیه معلومه که اره
مینجی: پس نمیخوای که بمیره؟
یونجون: نه چرا همچین حرفی میزنی
مینجی: چون بدبخت گشنشه بکش کنار برم غذا بخورم(عصبی)
یونجون: اوکی اوکی عصبی نشو ریلکس آفرین میره کنار
مینجی: آدم شده واسه من اینگلسی حرف میزنه زارت
یونجون: 😂
خب اینا رفتن غذا بخورن
میرسیم به............ لوسی(چیه فک کردین ات. رو میگم😂)
ویو صبح
با داد یکی از خواب پریدم
لوسی: چ چ چیشده؟(ترس)
تهیونگ: ااااا چ چیشده... خب راسستش.. از اتاق بیرون نیا خطر ناکه
لوسی: خب بگو چیشده دیگه(عصیی)
تهیونگ: بعدا توضیح میدم خب؟
لوسی: باشه
تهیونگ: نیا بیرون من رفتم
رفت پایین
ویو تهیونگ
رفتم پایین که دیدم لی مین هو عه
(علامت لیمین هو~)
~: جناب کیم خوشحالم که میبینمتون از اخرین دیدارمون1سال گذشته
تهیونگ: اینجاچیکار داری؟
~: شنیدم دوست دختر داری و خیلی عاشقشی همونطور که من سولا رو دوست داشتم
تهیونگ: تو از کجا میدونی؟(داد)
~: آروم باش من مثل تو نمیکشمش (گایز تهیونگ بخاطر چند دلایل زن لی مین هوروکشته بعدا میفهمید چرا)
فقط شاید...
تهیونگ: خفه شو که یهو تهیونگ اسلحه رو در ارود
~: من قرار نیست کاری کنم فقط امدم که اختار بدم بهت مواظب عشقت باش شاید مثل سولا سرنوشتش کوتاه باشه
و رفت
(گایز همه اینا رو لوسی از پنجره اتاق میدید و میشندید)
تهیونگ امد بالا دید لوسی داره گریه میکنه
تهیونگ: چیشده عشقم منو چرا گریه میکنی بغلش میکنه
لوسی: ت ت تو ادم میکشی؟(گریه)
تهیونگ: ت ت ت تو از کجا میدونی(عصبی)
لوسی: حرفاتونو شنیدم
تهیونگ: نگا لوسی من خب مافیام جیمین یونگی یونجون همه مافیاییم و تو هم باید عادت کنی از این به بعد
لوسی: چی واقعا من همیشه دوست داشتم با یه مافیا ازدواج کنممممم(ذوق)
ادامه دارد...
حمایت کنید🥺♥
۱۴.۳k
۲۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.