خوناشام وحشی 🍷🦇
#خوناشام_وحشی 🍷🦇
℗⍺ℽ⍑_۱۰
یه جعبه ی قهوه ای مانند که روش عکسای عجیبی از خوناشام هک شدع بود...
(ادمین: همونی که تو تیزر بود)
روش رو گرد و خاک برداشته بود..
ا.ت روی اون جعبه ی عجیب رو فوت کرد...
واضع تمام اجزای جعبه دیده شد...
از نظر ا.ت این یه چیز کهنه اما با ارزش بود...
ا.ت یوری رو صدا کرد..
یوری به سمت ا.ت اومد و با جعبه ی تو دست ا.ت مواجه شد...
یوری: این چیه..؟
ا.ت: نمیدونم...ولی انگار خیلی با ارزشه...
یوری نگاهی به ا.ت کرد...
لبخندی زد و گفت..
یوری: نظرت چیه اینو با خودمون ببریم و برای خودت نگهش داری..؟*لبخند*
ا.ت: اما این صاحب دارع....*نگران*
یوری: صاحبش اگه میدونست این چیز باارزشی هست اینجا اینو نمیزاشت..*جدی*
ا.ت: راسش میگی...
داخل عمارت کسی نبود...
ا.ت و یوری از عمارت خارج شدن..
ا.ت اون جعبه ی زیبا و عجیب رو با خودش آورده بود...
یهو گوشیه یوری پیام اومد....
لوکیشن بود...که هانجین فرستاده بود...
پا تند کردن و با لوکیشن به مقصد رسیدن...
پرش زمانی ساعت 10 شب "ویو نویسنده"
وارد کلبه شدن..
که بچه ها گفتن...
هانجین: این چیه..؟
چقدر عجیبه...*تعجب*
یوری: این برای ا.ت هست..خودش پیدا کرده..*جدی*
جانگ: این برام اشناعه...یه لحظه وایسین...*تعجب*
جانگ با تعجب و کمی ترس تویه اینترنت سرچ کرد...
که بعد از چند دقیقه به ا.ت با ترس خیره شد...
جانگ: چرا به این دست زدی..!!!*تعجب*
ا.ت: مگه چی شدع..؟؟*ترس*
جانگ: این..این جعبه تیله ی قرمز خوناشام توشه....تو چرا چیزی رو که نمیدونی بهش دست میزنی...*ترس*
ا.ت جعبه رو گذاشت زمین و بهش خیره شد...
چطور ممکنه..؟!
اون خونه ی یه خوناشام بود که رفتن..؟!
چطوری اینو برگردونه...؟!
ا.ت: من..من چطوری برگردونم....*اشک و لکنت*
جانگ: باید فردا شب اینو برگردونی...
کسی تو خونه بود..؟!
یوری: نه..برقا روشن بود..اما کسی نبود...*ترس*
جانگ: میگن اگه برای خونشون روشن باشه اما خودشون نباشن...برای تغذیه خون رفتن و تا 2 روز نمیان...اما ما نمیدونیم که کی رفته...ممکنه همین امشب بیاد...
یا فردا شب...اما تو باید اینو برگردونی وگرنه تو دردسر میرفتیم...*ترس*
هانجین زد زیر خنده و روبه یوری گفت...
هانجین : یوری تو دیگه چرا باور کردی...؟*خنده*
بچه ها این یه خرافه هست..باور نکنین...
ا.ت فردا شب اینو میزاره تو اون خونه ی کوفتی و میاد...
یوری:راس میگی*خنده*
#اد_جیمین
℗⍺ℽ⍑_۱۰
یه جعبه ی قهوه ای مانند که روش عکسای عجیبی از خوناشام هک شدع بود...
(ادمین: همونی که تو تیزر بود)
روش رو گرد و خاک برداشته بود..
ا.ت روی اون جعبه ی عجیب رو فوت کرد...
واضع تمام اجزای جعبه دیده شد...
از نظر ا.ت این یه چیز کهنه اما با ارزش بود...
ا.ت یوری رو صدا کرد..
یوری به سمت ا.ت اومد و با جعبه ی تو دست ا.ت مواجه شد...
یوری: این چیه..؟
ا.ت: نمیدونم...ولی انگار خیلی با ارزشه...
یوری نگاهی به ا.ت کرد...
لبخندی زد و گفت..
یوری: نظرت چیه اینو با خودمون ببریم و برای خودت نگهش داری..؟*لبخند*
ا.ت: اما این صاحب دارع....*نگران*
یوری: صاحبش اگه میدونست این چیز باارزشی هست اینجا اینو نمیزاشت..*جدی*
ا.ت: راسش میگی...
داخل عمارت کسی نبود...
ا.ت و یوری از عمارت خارج شدن..
ا.ت اون جعبه ی زیبا و عجیب رو با خودش آورده بود...
یهو گوشیه یوری پیام اومد....
لوکیشن بود...که هانجین فرستاده بود...
پا تند کردن و با لوکیشن به مقصد رسیدن...
پرش زمانی ساعت 10 شب "ویو نویسنده"
وارد کلبه شدن..
که بچه ها گفتن...
هانجین: این چیه..؟
چقدر عجیبه...*تعجب*
یوری: این برای ا.ت هست..خودش پیدا کرده..*جدی*
جانگ: این برام اشناعه...یه لحظه وایسین...*تعجب*
جانگ با تعجب و کمی ترس تویه اینترنت سرچ کرد...
که بعد از چند دقیقه به ا.ت با ترس خیره شد...
جانگ: چرا به این دست زدی..!!!*تعجب*
ا.ت: مگه چی شدع..؟؟*ترس*
جانگ: این..این جعبه تیله ی قرمز خوناشام توشه....تو چرا چیزی رو که نمیدونی بهش دست میزنی...*ترس*
ا.ت جعبه رو گذاشت زمین و بهش خیره شد...
چطور ممکنه..؟!
اون خونه ی یه خوناشام بود که رفتن..؟!
چطوری اینو برگردونه...؟!
ا.ت: من..من چطوری برگردونم....*اشک و لکنت*
جانگ: باید فردا شب اینو برگردونی...
کسی تو خونه بود..؟!
یوری: نه..برقا روشن بود..اما کسی نبود...*ترس*
جانگ: میگن اگه برای خونشون روشن باشه اما خودشون نباشن...برای تغذیه خون رفتن و تا 2 روز نمیان...اما ما نمیدونیم که کی رفته...ممکنه همین امشب بیاد...
یا فردا شب...اما تو باید اینو برگردونی وگرنه تو دردسر میرفتیم...*ترس*
هانجین زد زیر خنده و روبه یوری گفت...
هانجین : یوری تو دیگه چرا باور کردی...؟*خنده*
بچه ها این یه خرافه هست..باور نکنین...
ا.ت فردا شب اینو میزاره تو اون خونه ی کوفتی و میاد...
یوری:راس میگی*خنده*
#اد_جیمین
۵۵۷
۱۹ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.