آلفاواومگا
#آلفاواومگا
#part36
پرش به چند ساعت بعد کوک تو حوزه حموم نشسته بود دستشو رو شونه ها عضلانیش میکشید حوزی که با گل رز پر شده بود به خواسته خودش مثل اسم دخترکش خوشگل بودن دیگه باید میرفت بیرون از آب بیرون اومد سمت لباسایی که آویزون شده بود رفت لباسی از پوست جگوار سیاه(ببره سیاه) این بی نظیر ترین لباسش بود بافتش نرم و گرم بود و هیچ بویه بدی نمیداد و بویه نارگیل و چوب میداد موهاش زیادی بلند شده بودن پس خواست تا موهاش رو کمی کوتاه کنن موهایی که بین تار های مشکیش سفید هم بود بعد از اون خدمتکار براش موهاش رو کمی بالاتر بستن
...خیلی خواستنی شدید ارباب جوان میدرخشید
کوک:ممنون(سرد)
و بعد از کنارش رد شد رفت عجیب بود ولی تو قصر اومگاها برای شام دعوت شده بود کادویی که نیاز بود رو که خودش داده بود بسازن رو تو جعبه کریستالی رنگ گذاشت و با اسبش رفت جلو قصر وایساده بود تو این مدت رز با لباس یونانیش و تاج طلایی رنگش کنار پنجره منتظر بود استرس داشت با دیدن مردی مشکی پوش با اسب قهوه ایش کمی چشماشو کوچیک کرد وقتی فهمید کیه لبخندی زد و از پنجره عقب رفت و درش رو بست و زود رفت پایین پدر تو پذیرایی دو میزد
رز:بابا کوک اومد
پ.ر:بهتر نیست انقدر پرروش نکنی دخترم؟
رز:یااا بابا
رز کنار پدرش وایستاده بود پاهاش رو به هم چسبونده بود و به در نگاه میکرد در از دو طرف باز شد و کوک با کادویی که تو دستش بود وارد قصر شد
....شاهزاده جئون تشریف آوردن ارباب
پ.ر:خوش اومدی پسرم
کوک:ممنون عمو
کوک به رز نگاه کرد خیلی زیبا شده بود رز که میدونست کوک شاید جلو پدرش معذب باشه خودش پیش قدم شد و از پله ها پایین رفت و کوک رو محکم بغل کرد کوک که فهمیده بود محکم رز رو بغل کرد از هم جدا شدن و کوک دسته رز رو بوسید
رز:خیلی خوشتیپ شدی
کوک:تو خیلی خوشگل شدی
رز:دلم خواست امشب تیپ یونانی بزنم برعکس تو
همون موقع پدر رز اهمی کرد که اون دوتا کمی از هم فاصله گرفتن
پ.ر:بیاید بشینید
هردو روبه رو جونگ هیون نشستن کنار همدیگه
رز:میشنویم بابا
پ.ر:من به کوک هم گفتم همیشه واسه آدما یه فرصت دوباره هست منم بهت یه فرصت دادم تا از دخترم به خوبی مراقبت کنی تا زمانی که پدرت تشنه انتقامه شما دوتا هیچ جوره نمیتونید آزادانه بگردید اینم بین دو قبیله من هیچ اجبارتون نمیکنم ولی دلم میخواد دخترم خوشحال باشه من آینده رو تو چشما جفتتون میبینم که دیگه این وضعیت مرزی پیش نمیاد گرگینه ها بالغی هستید پس من کار بهتون ندارم ولی مخفیانه
کوک:عمو مطمئن باشید ناامیدتون نمیکنم تا وقتی من هستم پدرم نمیتونه بهش صدمه بزنه پدرمو کنترل میکنم عمو قول میدم
#part36
پرش به چند ساعت بعد کوک تو حوزه حموم نشسته بود دستشو رو شونه ها عضلانیش میکشید حوزی که با گل رز پر شده بود به خواسته خودش مثل اسم دخترکش خوشگل بودن دیگه باید میرفت بیرون از آب بیرون اومد سمت لباسایی که آویزون شده بود رفت لباسی از پوست جگوار سیاه(ببره سیاه) این بی نظیر ترین لباسش بود بافتش نرم و گرم بود و هیچ بویه بدی نمیداد و بویه نارگیل و چوب میداد موهاش زیادی بلند شده بودن پس خواست تا موهاش رو کمی کوتاه کنن موهایی که بین تار های مشکیش سفید هم بود بعد از اون خدمتکار براش موهاش رو کمی بالاتر بستن
...خیلی خواستنی شدید ارباب جوان میدرخشید
کوک:ممنون(سرد)
و بعد از کنارش رد شد رفت عجیب بود ولی تو قصر اومگاها برای شام دعوت شده بود کادویی که نیاز بود رو که خودش داده بود بسازن رو تو جعبه کریستالی رنگ گذاشت و با اسبش رفت جلو قصر وایساده بود تو این مدت رز با لباس یونانیش و تاج طلایی رنگش کنار پنجره منتظر بود استرس داشت با دیدن مردی مشکی پوش با اسب قهوه ایش کمی چشماشو کوچیک کرد وقتی فهمید کیه لبخندی زد و از پنجره عقب رفت و درش رو بست و زود رفت پایین پدر تو پذیرایی دو میزد
رز:بابا کوک اومد
پ.ر:بهتر نیست انقدر پرروش نکنی دخترم؟
رز:یااا بابا
رز کنار پدرش وایستاده بود پاهاش رو به هم چسبونده بود و به در نگاه میکرد در از دو طرف باز شد و کوک با کادویی که تو دستش بود وارد قصر شد
....شاهزاده جئون تشریف آوردن ارباب
پ.ر:خوش اومدی پسرم
کوک:ممنون عمو
کوک به رز نگاه کرد خیلی زیبا شده بود رز که میدونست کوک شاید جلو پدرش معذب باشه خودش پیش قدم شد و از پله ها پایین رفت و کوک رو محکم بغل کرد کوک که فهمیده بود محکم رز رو بغل کرد از هم جدا شدن و کوک دسته رز رو بوسید
رز:خیلی خوشتیپ شدی
کوک:تو خیلی خوشگل شدی
رز:دلم خواست امشب تیپ یونانی بزنم برعکس تو
همون موقع پدر رز اهمی کرد که اون دوتا کمی از هم فاصله گرفتن
پ.ر:بیاید بشینید
هردو روبه رو جونگ هیون نشستن کنار همدیگه
رز:میشنویم بابا
پ.ر:من به کوک هم گفتم همیشه واسه آدما یه فرصت دوباره هست منم بهت یه فرصت دادم تا از دخترم به خوبی مراقبت کنی تا زمانی که پدرت تشنه انتقامه شما دوتا هیچ جوره نمیتونید آزادانه بگردید اینم بین دو قبیله من هیچ اجبارتون نمیکنم ولی دلم میخواد دخترم خوشحال باشه من آینده رو تو چشما جفتتون میبینم که دیگه این وضعیت مرزی پیش نمیاد گرگینه ها بالغی هستید پس من کار بهتون ندارم ولی مخفیانه
کوک:عمو مطمئن باشید ناامیدتون نمیکنم تا وقتی من هستم پدرم نمیتونه بهش صدمه بزنه پدرمو کنترل میکنم عمو قول میدم
۸.۵k
۳۰ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.