you for me
پارت ۲۴
هان: لینو لینو!
لینو: بله؟
هان: بریم بیرون؟ این زنگ ورزش داریم ، معلم ورزش قطعا این جلسه هم نمیاد.
ویو لینو
لبخندی زدم و دستش رو گرفتم.
لینو: بریم
باهم دیگه از کلاس رفتیم بیرون و به سمت حیاط رفتیم. یه گوشه خلوت نشستیم. به درخت تکیه دادم و هان هم تو بغلم نشست. لبخندی زدم و موهاش رو نوازش کردم.
لینو: هان...باورم نمیشه قبلا انقدر با تو گوگولی سرد بودم.
لپشو کشیدم و لبخندی زد.
لینو: هان میدونی ، من دوساله که دوشت دارم ، اولش فکر میکردم ، که یه هوسه ، ولی بعد چند ماه دیدم نمیتونم تورو از ذهنم بیرون کنم.
هان: لینو...منم دوساله که دوست دارم لینو. تا یک سال اول جدی نگرفتم ، ولی بعد فهمیدم که چقدر دوست دارم.
خنده ای کردم و موهاشو بهم ریختم.
هان: کنجکاوم بدونم اون دوتا مرغ عشق چیکار میکنن.
لینو: منم ، امیدوارم هیونجین کتری با اون بچه نکنه.
باهم دیگه خندیدیم
ویو هیونجین
اخیش بالاخره تنها شدیم...میتونیم حرف بزنیم. زنگ بعد هم که قطعا معلم نداریم..پس عالیه.
هیونجین: خوبه تنها شدیم.
لبخندی زد و جواب داد
فلیکس: اره ، میتونیم حرف بزنیم.
نزدیکش شدم و با حالتی شیطون گفتم
هیونجین: مگه قراره چه حرف هایی بزنیم؟
گونه هاش سرخ شد و گفت
فلیکس: ن-نه منظورم اون نیست..میخواستم یکم باهات درد و دل کنم.
هیونجین: درد و دل؟
کمی نگرانش شدم و دستم رو روی گونه هاش گذاشتم
هیونجین: حالت خوبه؟
فلیکس: اره خوبم ، فقط خواستم حرف بزنیم.
هیونجین: مطمئن؟
لبخندی زد و گفت
فلیکس: مطمئن
هیونجین: خوبه..میگم فلیکس
فلیکس: بله
هیونجین: گفتی پدرت همیشه شما رو اذیت میکرد؟
فلیکس: راستش..مامان و بابام همیشه دعوا میکردن..از پنج سالگی یهو باهم اختلاف پیدا کردن. اولش جلو من دعوا نمیکردن ، ولی از یه نقطه به بعد دیگه براشون مهم نبود جلو منن یا نه.
هان: لینو لینو!
لینو: بله؟
هان: بریم بیرون؟ این زنگ ورزش داریم ، معلم ورزش قطعا این جلسه هم نمیاد.
ویو لینو
لبخندی زدم و دستش رو گرفتم.
لینو: بریم
باهم دیگه از کلاس رفتیم بیرون و به سمت حیاط رفتیم. یه گوشه خلوت نشستیم. به درخت تکیه دادم و هان هم تو بغلم نشست. لبخندی زدم و موهاش رو نوازش کردم.
لینو: هان...باورم نمیشه قبلا انقدر با تو گوگولی سرد بودم.
لپشو کشیدم و لبخندی زد.
لینو: هان میدونی ، من دوساله که دوشت دارم ، اولش فکر میکردم ، که یه هوسه ، ولی بعد چند ماه دیدم نمیتونم تورو از ذهنم بیرون کنم.
هان: لینو...منم دوساله که دوست دارم لینو. تا یک سال اول جدی نگرفتم ، ولی بعد فهمیدم که چقدر دوست دارم.
خنده ای کردم و موهاشو بهم ریختم.
هان: کنجکاوم بدونم اون دوتا مرغ عشق چیکار میکنن.
لینو: منم ، امیدوارم هیونجین کتری با اون بچه نکنه.
باهم دیگه خندیدیم
ویو هیونجین
اخیش بالاخره تنها شدیم...میتونیم حرف بزنیم. زنگ بعد هم که قطعا معلم نداریم..پس عالیه.
هیونجین: خوبه تنها شدیم.
لبخندی زد و جواب داد
فلیکس: اره ، میتونیم حرف بزنیم.
نزدیکش شدم و با حالتی شیطون گفتم
هیونجین: مگه قراره چه حرف هایی بزنیم؟
گونه هاش سرخ شد و گفت
فلیکس: ن-نه منظورم اون نیست..میخواستم یکم باهات درد و دل کنم.
هیونجین: درد و دل؟
کمی نگرانش شدم و دستم رو روی گونه هاش گذاشتم
هیونجین: حالت خوبه؟
فلیکس: اره خوبم ، فقط خواستم حرف بزنیم.
هیونجین: مطمئن؟
لبخندی زد و گفت
فلیکس: مطمئن
هیونجین: خوبه..میگم فلیکس
فلیکس: بله
هیونجین: گفتی پدرت همیشه شما رو اذیت میکرد؟
فلیکس: راستش..مامان و بابام همیشه دعوا میکردن..از پنج سالگی یهو باهم اختلاف پیدا کردن. اولش جلو من دعوا نمیکردن ، ولی از یه نقطه به بعد دیگه براشون مهم نبود جلو منن یا نه.
۱.۹k
۰۸ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.