دلهره

# دلهره
ادامه part 46

و فقط به فکر انتقام گرفتن بودم
ولی چی وقتی اومدم انتقام پدر و مادرم
رو بگیرم و همون کاری که باهام کردن رو باهاشون کنم قبیلم یا همون خانوادم مخالفش بودم ولی مگه برام مخالفت اونا مهم بود
همین کار رو کردم اما اونا میخواستن منو نابود کنن پس مجبور شدم اونا رو هم گشتم
ولی اونا با فهمیدن این موضوع منو به مدت ۱۰۰ سال زندگی توی اونجا و اون جسم محکوم کردن
اما اون جسم قرار نبود منو متوقف کنه دیگه هیج کس برام مهم نبود حتی خانواده ای که منو بزرگ کرد
تنها راهی که برای فرار از اون جسم بود اون گردنبند و ده قربانی بودن من سه تا از قربانی ها و نصف اون گردنبند رو داشتم اما برای نجات از اون جسم به هفت قربانی و نصف دیگه ی اون گردنبند نیاز داشتم
ولی قبلش شروع کردن به جمع کردن قربانی ها....

_ بقیه ی ماجرا رو میدونم
پس میخواستی این داستان رو برام تعریف کنی الا اون دختر کجاست
و از همه مهم تر ایا تو عمر طولانی داری
اگه اینطور باشه که الا باید ۶۰ سالت باشه

_ اون دختر پارسال توی یه تصادف مرد و سوال دومت نه عمرم عادیه مثل شما انسان ها
ولی اون چهل سالی که توی اون جسم بودم عمری ازم کم نمیشد و شاید فقط پنج یا شیش سال

_ الا میخوای چیکار کنی الا که هم انتقامت رو گرفتی هم دیگه تو اون جسم زندانی نیستی

_ شاید به نظرت احمقانه بیاد اما شاید الا باز میخوام یکی از اون اشتباهات قبلیمو تکرار کنم
و اینبار باز قراره مثل قبل همون حرفا رو ازش بشنوم
البته خیلی وقته دارم ازش میشنوم
اما شاید روزی اون حرفا تغییر کنن