_سناریو_

وقتی میخوان بهت اعتراف کنن

تام«توی جنگل ممنوعه بودین دستتو گرفته بود و جلوتر از تو حرکت می‌کرد و همه جوره اسکورتت میکرد"تامی تو آینده رو چطور میبینی؟"
تام"منظورت چیه؟"
ا.ت"دوست داری در آینده چکار کنی؟"
تام"نمیدونم"
ا.ت"منظورم ازدواج ایناس...میدونی همکلاسی هامون دارن ازدواج میکنن.فقط منو توییم که برنامه ای نداریم*خنده"
تام"کی گفته من برنامه ای ندارم؟"
ا.ت"پس فقط من موندم"
تام"منظورمو متوجه نشدی.برنامه من تویی ا.ت.آوردمت اینجا تا بهت اعتراف کنم ولی خودت زودتر بحثشو پیش کشیدی...نمیدونم چطور کسی که حاصل معجون عشقه تونسته عاشق بشه اینم نمیدونم که از کی این حس رو پیدا کردم.ا.ت من عاشقتم نمیدونم چطور و از کی.فقط میدونم اگه قراره آینده ای باشه با تو میخوامش"
ا.ت"شوخی میکنی؟"
تام"من با تو شوخی دارم؟"
ا.ت"نمیدونم آخه خیلی دور از ذهنه"
تام‌"الان نزدیکش میکنم*میبوستش"»

دریکو«دعوتت میکنه به سه دسته جارو
دریکو"ا.ت میخوام یه چیزی بهت بگم...."
ا.ت"وای اینجا خیلی باحاله!تا حالا نیومده بودم"
دریکو"خوشت میاد؟"
ا.ت"آره خوبه"
دریکو"چیزی که میخوام بگم..هوفف ا‌.ت من عاشقتم.میدونی.‌‌‌...ازت خوشم میاد خیلی خیلی زیاد ازت خوشم میاد هرکاری میکنم تا با تو باشم نمیخوام مجبورت کنم تو حق انتخاب داری ولی من خب من واقعا دوست دارم"
ا.ت"او.‌‌‌‌‌....منم دوست دارم"
دریکو"واقعاً؟"
ا.ت"آره.واقعاً"»

ریگی«دعوتت میکنه با خانوادش آشنا شی و با سیریوس میبرتت بیرون یه روز تو باهاش دعوا میکنی و اون سرت داد میزنه تو با بغض از پیشش میری و وقتی پیدات میکنه زیر بارون داری گریه میکنی"ا.ت؟"
ا.ت"تنهام بذار!*صدای گرفته"
ریگی"میشه منو ببخشی؟اشتباه کردم"
ا.ت"تو به من گفتی ازم متنفری!"
ریگی"حواسم نبود...ا.ت خیلی وقته میخوام یه چیزی بهت بگم.از. همون روز که دیدمت..‌عاشقتم!بابت کارام عذر میخوام واقعاً میخوام منو ببخشی‌‌.به خودم اجازه نمیدم بهت پیشنهاد بدم اونم وقتی انقد ناراحتت کردم.ولی لطفاً بهش فکر کن"
ا.ت"یا ریش مرلین....ریگی داری راست میگی؟"
ریگی"از اعماق قلبم"
ا.ت"منم عاشقتم"
ریگی"چی؟"
ا.ت"منم دوست دارم ریگولوس بلک.عاشقتم و ناراحتیم برای این بود که فکر کردم عشقم یه طرفه ست"
ریگی"*بغلش میکنه تو هوا میچرخونتش"