ا نگیزه.ای.برای.عشق

ا#نگیزه.ای.برای.عشق
#پارت۲۷
دوست داشتی نخون 🔞🔞🔞🔞🔞🔞









بعدش رفت، رفتم سمت حیاط پشتی همونجایی که اولین بار جیمین بهم گفت باید فرار کنم اما هیچوقت نشد که فرار کنم صدای جیسو بلند شد
_یادته تو دانشگاه عکس داداشمو نشون دادم گفتم میخواد ازدواج کنه بلند داد زدی و گفتی چیییی؟؟
پوزخندی زدم
_آره اما سرنوشتم با داداش خوش اخلاقت بهم خورد!
جیسو محکم بغلم کرد
_منو ببخش
سر جواب دادم
_چرا ببخشم؟؟؟؟
سرشو پایین انداخت مثل اینکه خیلی شرمنده بود
_سر سفره
بلند خندیدم
_دیگه حناتون برای من رنگی نداره
جیسو محکم بغلم کردم
_ببخشید
از خودم جداش کردم
_دست از سرم بردار تو خون اون داداش عوضیتو توی رگهات داری
_پس چرا با جیمین انقدر خوبی؟؟؟
اخم کردم
_چون با شما و خانوادتون فرق داره
_چه فرقی؟؟؟؟!
_به تو ربطی نداره جیسو
این صدای تهیونگ بود که اینو میگفت
_جیسو بهتره باهاش سرو کله نزنی
جیسو سری پایین انداخت
_چشم
تهیونگ اومد سمتم
_جنی
_ها؟؟!
_با خواهر من درست صحبت کن
بلند خندیدم ادامه دادم
_نکه خیلی با شرفی حالا میخوای باهات درست حرف بزنم آره؟؟؟!








حالتون گرفته شد الان چقدر دارین بهم فوش میدین میدونم کسایی هم که دوست نداشتن خوندم وای وای وای وای منحرفا



به هر حال من منحرف نیستم




چاکلت