فیک

فیک:
The girl I bon’t like
پارت17:
ی هفته بعد:
سانهی:
داشتمـ میرفتم خونهـ کار پیدا کردمـ اما ت ی خونه بزرگ تمام کاراشمـ ب جون منه 😑😑 اوفف چ خیابونا خلوته البته من واسه زود برمـ خونه میونبر میزدمـ اوه اوه چه کوچه ی تاریکی ووییی... ی جورایی ترسیدمـ نگاهـی ب اینور و اونور کردمـ و اب دهنمو قورت دادمـ ی دفعه صداییـ پشت شنیدمـ:
_بالاخره پیدات کردمـ...
ترسیدم و خواستمـ جیغ بزنمـ ک یارو دهنمو گرفت و گفت:
_نفست... فقط نفستـ... در بیاد امشب ب عنوان ی دختر نیستی.... فهمیدی!؟؟؟؟
با دهن بسته جوابشو دادم و همراه خودش بردتمـ ت یه ماشین و دستامو بستـ ترسیدمـ...خیلی تاحدی ک اشکام سرازیر شدنـ...و یه پوزخند صدا دار زد من هنوز چهرشو ندیدمـ اما پوزخندش صدا داشتـ...و گفت:
_نترس جوجهـ...
و سوار ماشین شد این...اینکه...شوگا...بوددد...ینی...دوبارهـ.... عوضی...خواستمـ جبغ بزنم که از پشتـ...ی چیزی برداشت و گذاشت رو دهنم... بعد از چن ثانیه دیه نفهمیدمـ...
چشامو باز کردمـ... نگاه اینور و اونور کردمـ.... اولین چیزی ک دیدمـ لک خونـ رو ملافهـ...اون عوضی متجاز اومدمـ جیغ زدمـ:
_متجاوزعنترکثافط هرزه....
و از ته دلـمـ گریهـ میکردمـ...
یهو یکی وارد اتاق شد نگاش کردمـ با چشای اشکی اینکه شوگا.... اون عوضی بی حیا ب من..... بالشتک کنارمو برداشتم و زدمـ ت سرش ک افتاد زمین نگاه خودمـ کردمـ من ک لباس تنمه پس این لاشی چطور.... داد زدمـ:
+متحاووووووووزززززززززز....
چشتش هشتاد تا شد و گفت:
_بخدا من تمام شبو خواب بودمـ....
+اره خوتب بودی عنتره هرز...
دهنمو گرفت و پرتم کرد رو تخت و خودشو انداخت رومو و خودشو نزدیکم کرد طوری ک نفسش به صورتمـ میهورد... قفسه سینه بالا پایین میشد صدای نغسامون کل اتاقو گرفته بود و اروم گفت:
_ ت تا چن وقت دیگه متل من میشی.... بعد میگی بهت تجاوز کنم......... خط خطیمـ کنیـ.... همین الان کارتو تموم میکنمـ واسمم کاری ندارهـ... فهمیدی جوجه...
از ترس فکم ک زیر دستش بود میلرزید....
رزان:
خیلی میترسیدمـ از دیشب سانهی نیومده بود خونهـ... داشتیم میرفتیم اینور و اونور دونبالشـ.....