ᴘᴀʀᴛ 3

ᴘᴀʀᴛ 3
کوک: چرا نتونی بگی؟
با لبخند بهش زل زده بودی هربار با گفتن حرفاش باعث میشد قلبت محکمتر تو سینت بکوبه
(کوک ریز ریز میخندید)
برای اینکه از جواب دادن سوال طفره بری به تاج تخت تکیه دادی و بدنتو کشیدی
ا/ت: آیگووو
کوک: چیکار داری میکنی؟
ا/ت: هیچی فقط میخوام به بدنم استراحت بدم
کوک: ولی باید بهم جواب بدی
همونطور که داشتین حرف میزدین
نگاه جونگ کوک رفت سمت قاب عکسی که داخل قفسه بالای تخت بود و داشت روی سرت می افتاد
قبل از اینکه روی سرت بی افته تورو محکم گرفت سمت خودش کشید
وقتی به خودت اومدی دیدی که تورو محکم توی بغلش گرفته و با تعجب نگاه میکنه
کوک: چاگیا چرا یهو انقدر صورتت قرمز شده؟
ا/ت: هممم... من؟... فکر کنم چون گرمه اره گرمه نگران نباش
کوک: چرا انقدر قرمز میشی هی؟
ا/ت میخوای بگی که نمیدونی واقعا؟
کوک: نه یعنی واسه چیه؟؟
ا/ت: ت..... تو
کوک: ولی من که هیچ کاری نکردم!!!
ا/ت: ولی اخه....
کوک: هومم؟ چی گفتی؟
خیلی اروم حرف میزدی و این باعث میشد متوجه حرفاش نشی
ا/ت: واقعا نمیدونی دلیلش چیه؟
کوک: نمیشنوم چی میگیاا
ا/ت: خب راستش واسه اینه که خیلی بهم نزدیکیم
کوک: عااا چون یه کوچولو بهت دست زدم؟
کوک: اون.... بخاطر همینه که هی خجالت میکشیدی؟
ا/ت: و اینجوری منو توی بغلت نگه داشتی هنوزم
کوک: این که بغل محسوب نمیشه
ا/ت: چی؟
کوک: ایگووو خیلی کیوتی (با خنده)
ا/ت: اینا همه واسه ی اینه که حس عجیبی بهم میدی هربار که بهم نزدیک میشی
کوک: عاا منم همینطور منم کلی مظطرب میشم ولی فک کنم تو بیشتر
(هردوتون خندیدین)
کوک: چاگیا؟
کوک: یعنی....
کوک: اگه اینطوری کنم قلبت تندتر میزنه؟
همونطور که بغلت کرده بود خودش رو انداخت رو تخت و محکم تر بغلت کرد
کوک: مثلا تو این حالت باشیم؟
چشمات از تعجب گرد شده بود و فقط نگاش میکردی
کوک: نیاز داشتم صدای قلبتو بشنوم که واسه ی من میزنه
ا/ت: یعنی داری میشنوی؟
منتظر جوابش بودی ولی هیچ صدایی ازش در نمیومد و وقتی به صورتش نگاه کردی دیدی خوابش برده

عین فرشته ها خوابیده بود این روزا با اینکه سرش شلوغ بود بازم میخواست که وقتشو با تو بگذرونه و تو از این قضیه خیلی خوشحال بودی:))))
ا/ت: میدونی که خیلی دوست دارم کوکی مننن
محکم تر از قبل بغلش کردی و سرتو به سینش فشار دادی و با گوش دادن به صدای قفسه سینش توهم به خواب عمیق فرو رفتی!

بچها تو کامنتا بگین از اینجور فیکا بزارم یا صحنه دار😂