قسمت 8
قسمت 8
_چی؟!خواستگار؟کی هس؟
دنیا:پسرعمومه....
_کی قراره بیان؟!
دنیا:ساعت هفت چطور؟!
_جواب توچیه؟!
دنیا:من که راضی نیسم ولی خانوادم خیلی راضین
_دنیاآدرس این پسره رومیدی
دنیا:میخوای چیکار؟!
_میخوام کاری کنم نیادخواستگاری؟!
دنیاباتعجب گفت:چطوری؟!
_اونش بامن فقط آدرس روبده
دنیا:گونش کاری نکنی آبروم پیش خانوادم بره
_نه عزیزم نگران نباش
دنیا:باشه....
_اگه عکسی هم ازاین پسره داری بفرس
دنیا:خیلی خب
_پس منتظرم فعلا
دنیا:فعلا
پدرام:میخوای چیکارکنی؟!
_میخوام نیادخواستگاری
پدرام:چجوری؟!
_بریم اونجابهت میگم
دنیاآدرس وعکس پسره روفرستادوهمراه پدرام رفتیم به آدرس وکشیک میدادیم.
_پدرام من بایدبرم جایی موقع برگشت هم غذامیگیرم میام.
پدرام:خیلی خب...
پدرام ازماشین پیاده شدومنم رفتم دنبال ایلیا.
ایلیا:سلام خاله
_سلام عزیز دلم مدرسه چطور بود؟!
ایلیا:خوب بود خاله...معلم واسه نقاشی که کشیدم بیست گذاشت
_ایول عشق خاله....
ایلیاروبردم خونشون.سولمازکلی تعارف کردکه بیام داخل ولی گفتم که کاردارم وباید برم.ازدرخونه سولمازاومدم بیرون که به آدم قدبلندخوردم.سرم روآوردم بالا...
وای خدای من....سردار.....ضربان قلب بی جنبه من رفت بالا....ازعشق بود...ازنفرت بود...ازدلخوری بود...نمیدونم فقط خیلی تندمیزد....چقدلاغرشده بود....پای چشش گودافتاده بود.ته ریشاشم دراومده بود که جذاب ترازقبل میکردش.....
سردار:ببخشید
سعی کردم نسبت بهش بی تفاوت وسردباشم.
_مهم نیس....لطفابرین کناربایدبرم....
سردارازجاش تکون نخورد....
سردار:گونش میشه باهم حرف بزنیم؟!
_اولاگونش نه وگونش خانم دوما فک نکنم ماباهم حرفی داشته باشیم
سرداردستشوگذاشت روبازوم وبالحن التماسی گفت:گونش خواهش میکنم
بازوموازدستش کشیدم بیرون وگفتم:بارآخرت باشه به من دست میزنی بروکنار
اونقدری محکم گفتم که سرداوبی اختیارکنار رفت.قبل سوارشدن به ماشین نگاهی بهش انداختم.چشماش پرازغم بود.
دیگه چراسردار؟!من که رفتم اززندگیت بیرون بازچراغمگینی؟!
غم تواون چشمای عسلی ازجلوی چشمام کنارنمیرفت وذهنم روبه خودش مشغول کرده بود.سعی کردم برای لحظه ای هم که شده فراموش کنم وبه آینده داداشم برسم.
برای خودم وپدرام غذاگرفتم.تاساعت شش منتظر بودیم.وقتی پسره اومدماشیش جلوی درپارک شده بود.ازماشین پیاده شدیم ومن مشغول پنجرکردن لاستیکای ماشینش شدم وپدرام هم بنزین ماشین روخالی میکرد.خداروشکر جای خلوتی بودوکسس مارونمیدید.چقدحال میداد.هیجان زده شده بودم.هرچهارچرخش روپنجر کردم.
_پدرام تموم شد؟!
پدرام:بابا بی انصاف حداقل یکی روپنچر میکردی
_اینجوری امن تره....
چشمکی براش زدم اونم گفت:امان ازدست تو
سوارماشین شدیم ومنتظرموندیم.
پسره همراه خانوادش شیک ومرتب اومد بیرون بادیدن ماشینش عصبانی شد.
من ازاین ور میخندیدم....
پدرام:نخنددیوونه اگه دستج بهت برسه تیکه بزرگت گوشته
_فعلاکه نمیرسه....اینم ازاین بریم داش پدی؟!
پدرام:بازگفت پدی
_دوش دالم دیگه
پدارم:اه لووووس....بریم بریم....
ماشین روروشن کردم ورفتیم.به دنیاهم اس ام اس دادم که بیخودی اماده نشین شادوماد نمیاد.
دایان ازصبح کلی زنگ زدواس ام اس داد ولی بهش جواب ندادم.به پدرام هم گفتم جواب نده
پدرام:دایان داره زنگ میزنه
_جواب نده بزار بریم خونه جواب بده
پدرام:دختر توکرم داری؟!
_فک کنم
پدرام:فک نکن مطمئن باش....
کمی که گذشت پدرام گفت:گونش؟!
_بله؟!
پدرام:احساس میکنم اون ماشین مشکیه داره ماروتعقیب میکنه
ازآینه نگاهی به عقب انداختم.سردار بود...
ای خدا این چی میخواد؟!چرادنبالمی سردار....
پدرام:میشناسیش؟
_نه....
به خونه رسیدیم.ماشین روجلوی درخونه پارک کردم.
پدرام:بریم که این پسر عاشقمون رو از این دلشوره دربیاریم
_نه درنیاریم
پدرام:چرا؟!
_چون چ چسبیده به را
پدرام:بی مزه
خندیدم وگفتم:حرص نخور داداش پدی
پدرام باحرص اومدسمتم ومنوانداخت رودوشش.
جیغ خفیفی کشیدم وگفتم:پدی بزارزمین همه دل ورودم اومد تودهنم
پدرام:نه من بایدآدمت کنم
_غلط کردم پدرام خواهش میکنم....الان روت بالامیارم هاااا
پدرام سریع منوگذاشت روی زمین وگفت:اه اه اه چندش
زبونم روبراش درآوردم اومددنبالم ومنم در رفتم.تابالا دنبالم کرد.
دایان:به به خوبه والا من اینجاازنگرانی میمرم شماهم بخندین
_باورکن همش تقصیراین پدیه بهش میگم نخند میخنده تازه منم میخندونه
پدرام:إ إ إ بیین دختره چش سفیدو من بودم که زبوم درآوردم؟!
دایان:ول کنین این حرفارو...چی شد؟!
پدرام:چی چی شد؟!
دایان:اههههه ماجرای خواستگاری دنیا دیگه
_بوووو بابا بزاربیایم تو عرقمون خشک شه بعدبپرس...
واردخونه شدیم هم من هم پدرام روی مبل نشستیم.
دایان:خب؟!
پدرام:خب به جمالت
دایان:میگین یانه؟!
_چیز خاصی واسه گفتن نیس داداشم فقط
_چی؟!خواستگار؟کی هس؟
دنیا:پسرعمومه....
_کی قراره بیان؟!
دنیا:ساعت هفت چطور؟!
_جواب توچیه؟!
دنیا:من که راضی نیسم ولی خانوادم خیلی راضین
_دنیاآدرس این پسره رومیدی
دنیا:میخوای چیکار؟!
_میخوام کاری کنم نیادخواستگاری؟!
دنیاباتعجب گفت:چطوری؟!
_اونش بامن فقط آدرس روبده
دنیا:گونش کاری نکنی آبروم پیش خانوادم بره
_نه عزیزم نگران نباش
دنیا:باشه....
_اگه عکسی هم ازاین پسره داری بفرس
دنیا:خیلی خب
_پس منتظرم فعلا
دنیا:فعلا
پدرام:میخوای چیکارکنی؟!
_میخوام نیادخواستگاری
پدرام:چجوری؟!
_بریم اونجابهت میگم
دنیاآدرس وعکس پسره روفرستادوهمراه پدرام رفتیم به آدرس وکشیک میدادیم.
_پدرام من بایدبرم جایی موقع برگشت هم غذامیگیرم میام.
پدرام:خیلی خب...
پدرام ازماشین پیاده شدومنم رفتم دنبال ایلیا.
ایلیا:سلام خاله
_سلام عزیز دلم مدرسه چطور بود؟!
ایلیا:خوب بود خاله...معلم واسه نقاشی که کشیدم بیست گذاشت
_ایول عشق خاله....
ایلیاروبردم خونشون.سولمازکلی تعارف کردکه بیام داخل ولی گفتم که کاردارم وباید برم.ازدرخونه سولمازاومدم بیرون که به آدم قدبلندخوردم.سرم روآوردم بالا...
وای خدای من....سردار.....ضربان قلب بی جنبه من رفت بالا....ازعشق بود...ازنفرت بود...ازدلخوری بود...نمیدونم فقط خیلی تندمیزد....چقدلاغرشده بود....پای چشش گودافتاده بود.ته ریشاشم دراومده بود که جذاب ترازقبل میکردش.....
سردار:ببخشید
سعی کردم نسبت بهش بی تفاوت وسردباشم.
_مهم نیس....لطفابرین کناربایدبرم....
سردارازجاش تکون نخورد....
سردار:گونش میشه باهم حرف بزنیم؟!
_اولاگونش نه وگونش خانم دوما فک نکنم ماباهم حرفی داشته باشیم
سرداردستشوگذاشت روبازوم وبالحن التماسی گفت:گونش خواهش میکنم
بازوموازدستش کشیدم بیرون وگفتم:بارآخرت باشه به من دست میزنی بروکنار
اونقدری محکم گفتم که سرداوبی اختیارکنار رفت.قبل سوارشدن به ماشین نگاهی بهش انداختم.چشماش پرازغم بود.
دیگه چراسردار؟!من که رفتم اززندگیت بیرون بازچراغمگینی؟!
غم تواون چشمای عسلی ازجلوی چشمام کنارنمیرفت وذهنم روبه خودش مشغول کرده بود.سعی کردم برای لحظه ای هم که شده فراموش کنم وبه آینده داداشم برسم.
برای خودم وپدرام غذاگرفتم.تاساعت شش منتظر بودیم.وقتی پسره اومدماشیش جلوی درپارک شده بود.ازماشین پیاده شدیم ومن مشغول پنجرکردن لاستیکای ماشینش شدم وپدرام هم بنزین ماشین روخالی میکرد.خداروشکر جای خلوتی بودوکسس مارونمیدید.چقدحال میداد.هیجان زده شده بودم.هرچهارچرخش روپنجر کردم.
_پدرام تموم شد؟!
پدرام:بابا بی انصاف حداقل یکی روپنچر میکردی
_اینجوری امن تره....
چشمکی براش زدم اونم گفت:امان ازدست تو
سوارماشین شدیم ومنتظرموندیم.
پسره همراه خانوادش شیک ومرتب اومد بیرون بادیدن ماشینش عصبانی شد.
من ازاین ور میخندیدم....
پدرام:نخنددیوونه اگه دستج بهت برسه تیکه بزرگت گوشته
_فعلاکه نمیرسه....اینم ازاین بریم داش پدی؟!
پدرام:بازگفت پدی
_دوش دالم دیگه
پدارم:اه لووووس....بریم بریم....
ماشین روروشن کردم ورفتیم.به دنیاهم اس ام اس دادم که بیخودی اماده نشین شادوماد نمیاد.
دایان ازصبح کلی زنگ زدواس ام اس داد ولی بهش جواب ندادم.به پدرام هم گفتم جواب نده
پدرام:دایان داره زنگ میزنه
_جواب نده بزار بریم خونه جواب بده
پدرام:دختر توکرم داری؟!
_فک کنم
پدرام:فک نکن مطمئن باش....
کمی که گذشت پدرام گفت:گونش؟!
_بله؟!
پدرام:احساس میکنم اون ماشین مشکیه داره ماروتعقیب میکنه
ازآینه نگاهی به عقب انداختم.سردار بود...
ای خدا این چی میخواد؟!چرادنبالمی سردار....
پدرام:میشناسیش؟
_نه....
به خونه رسیدیم.ماشین روجلوی درخونه پارک کردم.
پدرام:بریم که این پسر عاشقمون رو از این دلشوره دربیاریم
_نه درنیاریم
پدرام:چرا؟!
_چون چ چسبیده به را
پدرام:بی مزه
خندیدم وگفتم:حرص نخور داداش پدی
پدرام باحرص اومدسمتم ومنوانداخت رودوشش.
جیغ خفیفی کشیدم وگفتم:پدی بزارزمین همه دل ورودم اومد تودهنم
پدرام:نه من بایدآدمت کنم
_غلط کردم پدرام خواهش میکنم....الان روت بالامیارم هاااا
پدرام سریع منوگذاشت روی زمین وگفت:اه اه اه چندش
زبونم روبراش درآوردم اومددنبالم ومنم در رفتم.تابالا دنبالم کرد.
دایان:به به خوبه والا من اینجاازنگرانی میمرم شماهم بخندین
_باورکن همش تقصیراین پدیه بهش میگم نخند میخنده تازه منم میخندونه
پدرام:إ إ إ بیین دختره چش سفیدو من بودم که زبوم درآوردم؟!
دایان:ول کنین این حرفارو...چی شد؟!
پدرام:چی چی شد؟!
دایان:اههههه ماجرای خواستگاری دنیا دیگه
_بوووو بابا بزاربیایم تو عرقمون خشک شه بعدبپرس...
واردخونه شدیم هم من هم پدرام روی مبل نشستیم.
دایان:خب؟!
پدرام:خب به جمالت
دایان:میگین یانه؟!
_چیز خاصی واسه گفتن نیس داداشم فقط
۴۷.۴k
۱۷ آذر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.