آدم بعضی وقتها دلش میخواهد؛برود یک جایی که خیلی بلند باشد
آدم بعضی وقتها دلش میخواهد؛برود یک جایی که خیلی بلند باشد،خیلی بلند؛...مث یکی از همین قله های بلند... چشمهایش راببندد،دستهایش را بگذارد روی گوش هایش،دهانش را باز کند،فریاد بزند،فریاد...بعد که فریاد زد دستش را از روی گوشش بردارد و صدای پژواک فریادش را بشنود،که خیلی محکم می گوید،آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآی،بعد اینطوری فکر کند که،خودش فریاد نکشیده،اینهایی که دارد می شنود،صدای فریادهای غیر اوست،اینطوری فکر کند که همه حالشان از او بدتر است،و پیش خودش بگوید:چه دل پری داشته آنکس که اینطوری فریاد زده،بعدش هم سرش را بالا بگیرد؛رو به آسمان؛ و خدارا شکر کند،که خدایا،شکرت که حالم به بدی این بنده ی خدا نیست!!!!
این است دیگر،فکر کن،من چقدر دلم می خواهد از این فریادها بزنم،...
حالم خوب است انگار،نه؟؟؟؟
این است دیگر،فکر کن،من چقدر دلم می خواهد از این فریادها بزنم،...
حالم خوب است انگار،نه؟؟؟؟
۳.۱k
۱۸ بهمن ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.