×قسمت چهار×پارت سه
×قسمت چهار×پارت سه
_بچرخ ببینم چطور شدی؟؟
_علی جدی نمیشه یکم لباس راحت تر بپوشم؟؟
_مثلا چه لباسی...کت اسپرت به این قشنگی چشه؟!لامصب سلیقه کیه که انقد شیکه...توکه از این سلیقه ها نداری
دوست نداشتم علی از فرشته چیزی بدونه..واسه همیندروغکی گفتم:مامانم..خو بزار همون سوییشرت قهوه ای جدذمو بپوشم..خیلی راحت تره ها
_اهان...اونوقت فک کنم شما قصد داری از کار اخراج شی؟!
_نه خب..ولی جونه داداش دارم میترکم...اصلا نمیشه تواین جم بخورم
_همینه که هس..اوه اوه پسر...برو که دیرت شد
هول شدم و با عجله از اتاق رفتم بیرون
_صب کنصب کن..یه دیقه بیا..
برگشتم سمت علی..یکم به موهام ور رفت وبالا پایینشون کرد و بعد محکم زد پشت کمرموو گفت:بری برنگردی داداش
خندیدم وگفتم:علی مرسی بابت ماشینت
_خواهش میکنم..بعدا میخری جبران میکنی
بازم خندیدم و با اون کت تنگ سعی کردمبا وقارانه راه برم..مامان کلی قربون صدقم رفت و کلی خوراکی به جونم بست که یهموقع اونجا ضعف نکنم
بعدم که با ماشین علی رفتم سمت موسسه
استرس وجودمو گرفته بود..ترس از اینکه ممکنه دانش اموزاباهام چه رفتاری داشته باشن و من چیکار باید بکنم..اینکه میتونم از پسش بربیام یا نه..
وقتی رسیدم کیفمو از صندلی کناری ماشین عای برداشتم و از ماشینپیاده شدم..رفتم سمت درسفید موسسه و به سمت اتاق اقای حسینی رفتم و اونجا با پذیرایی کیک و چایی اقای حسینی تا جمع شدن دانش اموزا منتظر موندم..
وقتی همه اومدن رفتم سمت کلاس..صدای داد و بیدادشون از پشت در میومد..نفس عمیقی کشیدمو دستمرفت سمت دستکیره در که:اوووم..چیزه..ببخشیداقا
یهدختر ریزه میزه..حتی کوچیک تر از ریزه میزه..اندازه جا سوییچی بود..خیلی فسقلی بود ..ادمدوست داشت بغلش کنه همچین که له بشه..اومد از وسط من ودر بهراحتی عبور کرد و رفت تو..فکر کنمنمیدونست من معلمجدیدشونم..
پشت سرشبا مکثی پارد کلاس شدم که موشککاغذی توسینمفروداومد..کاغذودنبال کردموبعد به دانش اموزا نگاه کردم..خیلیاشون بی توجه به من کاره خودشونو میکردنوبعضی از دخترا هم منو انالیز میکردن..خوشبحالشونمعلم به خوشتیپی مندارنا
رفتم سمت میز کهبعضیا تعجب کردن..شاید فهمیده بودن من معلمشونمو و از سنم تعجب کردهبودن..اون دختر جا سوییچی هم تو ردیف جلو نشسته بود..یه پسرهبهش تیکه پروند که اونم یه چیزی جوابشو داد ..نشنیدم چی گفت...فقط سرخشدن پسره رودیدم..بعدمسعی کردمکلاسو روبراهکنم
چندبار دستمو محکمرویه میز کوبیدم
همه ساکت شدن وبهم نگاه کردن..
یهپسره پاهاشو انداخت روی هم وسوتی کشید:اگه قراره این استادمونباشه خوشبحال دخترا
جدی گفتم:کلاس من جایی واسه این مسخره بازیا نداره..
یکم از جدیتمشوکه شده بودن..هول شدم
وای خدا الانچیکار کنم..الانه که بیرونم کنن..دیالا ایمان یه چی بگو...
_خب..من رادان هستم..معلمکلاس طراحیتون..یهخلاصه از روش طراحیم و قوانین کلاسمو میگم..اول اینکه تو کلاس من توهین و شوخی واینجور چیزا جایی نداره..
_ببخشیداستاد
بهدختریکهازماجازهخواسته بود نگاهکردم که گفت:میشه اسمکوچیکتونو بگید؟
_فکر نمیکنم نیازی بهش باشه
بغل دستش ارنجشو تو شیکم دخترهکوبوند و ریز ریز خندید واونماز اینکه ضایع شدهبود لبشو گاز گرفت
ادامه دادم:قرار نیستمن یه استاد سخت گیر باشم و شمامیه دانش اموزی که عمم از دستش ارامش نداره..ما اینجا همه باهمدوستیم..ولی ازنوعمحترمانش..از یکساعت ونیم کلاس یک ساعتاول تدریس میشه وبقیشو رفع اشکال میکنیم..طرحمیزنید ومنمشکلاتتونو برطرف میکنم..تا اینجا که مشکلی نیست؟؟
کسیچیزینگفت و ازشون خواستم که جلسه اول رو یهیاداوری کلی از طراحی داشته باشیم..سوال میکردن و جواب میدادم..بعدمازشون خواستم یه طرحاز یه موضوع دلخواه خودشون بزنن و اسمشونو بالاش یادداشت کنن..میخواستم با کارا و سطحکارشون اشنا بشم..یه جورایی قویا رو از ضعیفا تشخیص بدم...همه مشغول بودن..تقریبا کلاس اروم بود..خوشحال بودم کهتونستم کلاسو اداره کنم..خودمتو دانشگاه یکیاز اتیشای کلاسم کهاستادا از دستم عذابمیکشن..ولی اینکه کسی منو عذاب نمیده خیلی خوشحل کننده بود..بالای سر دانش اموزا میرفتم وطرحاشونو بررسی میکردم..به طرحجاسوییچی که رسیدمچنانروش پهنشده بودکه هیچی ازشپیدا نبود..میخواستم ازش بخوام اجازه بده طرحشو ببینم ولی گفتم فلفل نبین چه ریزه..یه موقع یه چیمبار منمیکنه بدتر از اون پسره قرمز میشم..داشتماز کنارش رد میشدمکه دیدم یه پسره پاشو دراز کرد تا گلوپایی واسم بگیره..ازروی پاش رد شدم و اونم شدید ضایع شد..جاسوییچی زد زیر خنده..پسره اروم گفت:تو خفه زرشک
حتما فکر کرده اینم نشنیدم..بیخیال ازش رد شدم..اخر کلاس طرحای بچه هارو گرفتمتا خونه بررسیشون کنم و از کلتس خارج شدم.
_بچرخ ببینم چطور شدی؟؟
_علی جدی نمیشه یکم لباس راحت تر بپوشم؟؟
_مثلا چه لباسی...کت اسپرت به این قشنگی چشه؟!لامصب سلیقه کیه که انقد شیکه...توکه از این سلیقه ها نداری
دوست نداشتم علی از فرشته چیزی بدونه..واسه همیندروغکی گفتم:مامانم..خو بزار همون سوییشرت قهوه ای جدذمو بپوشم..خیلی راحت تره ها
_اهان...اونوقت فک کنم شما قصد داری از کار اخراج شی؟!
_نه خب..ولی جونه داداش دارم میترکم...اصلا نمیشه تواین جم بخورم
_همینه که هس..اوه اوه پسر...برو که دیرت شد
هول شدم و با عجله از اتاق رفتم بیرون
_صب کنصب کن..یه دیقه بیا..
برگشتم سمت علی..یکم به موهام ور رفت وبالا پایینشون کرد و بعد محکم زد پشت کمرموو گفت:بری برنگردی داداش
خندیدم وگفتم:علی مرسی بابت ماشینت
_خواهش میکنم..بعدا میخری جبران میکنی
بازم خندیدم و با اون کت تنگ سعی کردمبا وقارانه راه برم..مامان کلی قربون صدقم رفت و کلی خوراکی به جونم بست که یهموقع اونجا ضعف نکنم
بعدم که با ماشین علی رفتم سمت موسسه
استرس وجودمو گرفته بود..ترس از اینکه ممکنه دانش اموزاباهام چه رفتاری داشته باشن و من چیکار باید بکنم..اینکه میتونم از پسش بربیام یا نه..
وقتی رسیدم کیفمو از صندلی کناری ماشین عای برداشتم و از ماشینپیاده شدم..رفتم سمت درسفید موسسه و به سمت اتاق اقای حسینی رفتم و اونجا با پذیرایی کیک و چایی اقای حسینی تا جمع شدن دانش اموزا منتظر موندم..
وقتی همه اومدن رفتم سمت کلاس..صدای داد و بیدادشون از پشت در میومد..نفس عمیقی کشیدمو دستمرفت سمت دستکیره در که:اوووم..چیزه..ببخشیداقا
یهدختر ریزه میزه..حتی کوچیک تر از ریزه میزه..اندازه جا سوییچی بود..خیلی فسقلی بود ..ادمدوست داشت بغلش کنه همچین که له بشه..اومد از وسط من ودر بهراحتی عبور کرد و رفت تو..فکر کنمنمیدونست من معلمجدیدشونم..
پشت سرشبا مکثی پارد کلاس شدم که موشککاغذی توسینمفروداومد..کاغذودنبال کردموبعد به دانش اموزا نگاه کردم..خیلیاشون بی توجه به من کاره خودشونو میکردنوبعضی از دخترا هم منو انالیز میکردن..خوشبحالشونمعلم به خوشتیپی مندارنا
رفتم سمت میز کهبعضیا تعجب کردن..شاید فهمیده بودن من معلمشونمو و از سنم تعجب کردهبودن..اون دختر جا سوییچی هم تو ردیف جلو نشسته بود..یه پسرهبهش تیکه پروند که اونم یه چیزی جوابشو داد ..نشنیدم چی گفت...فقط سرخشدن پسره رودیدم..بعدمسعی کردمکلاسو روبراهکنم
چندبار دستمو محکمرویه میز کوبیدم
همه ساکت شدن وبهم نگاه کردن..
یهپسره پاهاشو انداخت روی هم وسوتی کشید:اگه قراره این استادمونباشه خوشبحال دخترا
جدی گفتم:کلاس من جایی واسه این مسخره بازیا نداره..
یکم از جدیتمشوکه شده بودن..هول شدم
وای خدا الانچیکار کنم..الانه که بیرونم کنن..دیالا ایمان یه چی بگو...
_خب..من رادان هستم..معلمکلاس طراحیتون..یهخلاصه از روش طراحیم و قوانین کلاسمو میگم..اول اینکه تو کلاس من توهین و شوخی واینجور چیزا جایی نداره..
_ببخشیداستاد
بهدختریکهازماجازهخواسته بود نگاهکردم که گفت:میشه اسمکوچیکتونو بگید؟
_فکر نمیکنم نیازی بهش باشه
بغل دستش ارنجشو تو شیکم دخترهکوبوند و ریز ریز خندید واونماز اینکه ضایع شدهبود لبشو گاز گرفت
ادامه دادم:قرار نیستمن یه استاد سخت گیر باشم و شمامیه دانش اموزی که عمم از دستش ارامش نداره..ما اینجا همه باهمدوستیم..ولی ازنوعمحترمانش..از یکساعت ونیم کلاس یک ساعتاول تدریس میشه وبقیشو رفع اشکال میکنیم..طرحمیزنید ومنمشکلاتتونو برطرف میکنم..تا اینجا که مشکلی نیست؟؟
کسیچیزینگفت و ازشون خواستم که جلسه اول رو یهیاداوری کلی از طراحی داشته باشیم..سوال میکردن و جواب میدادم..بعدمازشون خواستم یه طرحاز یه موضوع دلخواه خودشون بزنن و اسمشونو بالاش یادداشت کنن..میخواستم با کارا و سطحکارشون اشنا بشم..یه جورایی قویا رو از ضعیفا تشخیص بدم...همه مشغول بودن..تقریبا کلاس اروم بود..خوشحال بودم کهتونستم کلاسو اداره کنم..خودمتو دانشگاه یکیاز اتیشای کلاسم کهاستادا از دستم عذابمیکشن..ولی اینکه کسی منو عذاب نمیده خیلی خوشحل کننده بود..بالای سر دانش اموزا میرفتم وطرحاشونو بررسی میکردم..به طرحجاسوییچی که رسیدمچنانروش پهنشده بودکه هیچی ازشپیدا نبود..میخواستم ازش بخوام اجازه بده طرحشو ببینم ولی گفتم فلفل نبین چه ریزه..یه موقع یه چیمبار منمیکنه بدتر از اون پسره قرمز میشم..داشتماز کنارش رد میشدمکه دیدم یه پسره پاشو دراز کرد تا گلوپایی واسم بگیره..ازروی پاش رد شدم و اونم شدید ضایع شد..جاسوییچی زد زیر خنده..پسره اروم گفت:تو خفه زرشک
حتما فکر کرده اینم نشنیدم..بیخیال ازش رد شدم..اخر کلاس طرحای بچه هارو گرفتمتا خونه بررسیشون کنم و از کلتس خارج شدم.
۵.۸k
۰۳ اسفند ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.