قسمت 16:
قسمت 16:
تو ماشین در پاکت رو باز کردم یه چک بود با دیدن رقم چک مخم سوت کشید ، اوه مای گاد 3 میلیارد وون ؟ وااااااااااااااو . حالا درسته خسارتی که پویان به من وارد کرد بیشتر از این حرف ها بود ولی آخه آقابزرگ چرا باید خسارت من رو جبران کنه . بیش تر از دو سوم اون پول رو به حساب بانکیم تو ایران منتقل کردم البته با کلی سختی و معطل شدن . مقدار باقیمونده رو هم واسه خرج خودم تو حسابم نگه داشتم . وارد خونه جدید که شدم فک می کردم باید کثیف باشه و کلی خاک رو همه چی نشسته باشه اما با دیدن خونه فهمیدم که اشتباه می کردم خیلی هم تمیز و مرتب بود . از خیلی از وسائل این خونه نمی خواستم استفاده کنم واسه همین باید وسائل جدید می گرفتم اما چون وقتش رو نداشتم از خانم جون خواهش کردم تا اینکار رو به یکی از خدمتکار هاش بسپاره ، سر شب تمام وسائلی که می خواستم به دستم رسید چه زود . بعد جابه جا کردن وسائل جدید از خستگی رو زمین افتادم ، پریا اصرار کرد بیاد کمکم اما اون هم خودش کار زیاد داره . حتی سوکی هم امشب رو تو آپارتمانش نبود با بیگ برادر دوتایی رفته بودن اسکی بهم گفت امشب رو همون جا می مونه و فردا صب برمی گرده . دیدم دیگه کاری واسه انجام دادن ندارم یه نگاهی به برنامه ی سوکی تو این هفته انداختم تا دو روز بیکار بود کاری واسه انجام دادن نداشت که باعث تعجبم بود اما آخر هفته رو عکس برداری داشت تو جنگلهای اطراف سئول واسه تبلیغ ست های جدید زمستونه ی زوجی ، حتما زوجش هم نگین بود وای من چرا این طوری شدم من که آدم حسودی نبودم حالا چرا تو جنگل ؟ کاری که از وقتی مدیر برنامه سوکی شدم دوست داشتم انجامش بدم رو فردا می تونم اجراش کنم تو این دو روزه بیکاری سوکی می تونم اوودیشن غذاهای ایرانی واسه سوکی بذارم چون خسته بودم متوجه نشدم کی خوابم برد. صب با صدای زنگ گوشیم از خواب بلند شدم دلم می خواست بازم بخوابم ولی به این حسم غلبه کردم بلند شدم اول یه دوش گرفتم تا این خستگی و خواب آلودگیم رفع شه بعدش ساک خریدی رو پریا بهم داده بود رو برداشتم و از خونه زدم بیرون اول از همه به قصابی اسلامی که آدرسش رو از پریا گرفته بودم سر زدم دومین چیز سبزیجات و حبوبات لازم بود که پیدا کردنشون اسون هم نبود و بقیه مواد لازم رو هم از هایپر مارکت سر خیابون نزدیک آپارتمان گرفتم وقتی از کامل شدن خرید هام مطمئن شدم به خونه برگشتم . یکی از استعداد های ذاتی دیگه ام که بابتش از خدا ممنون بودم ، آشپزی خوبم بود این رو هم از مامانم به ارث برده بودم . لیست غذاهارو گذاشتم جلوم اول از همه به سراغ آش رفتم چون درست شدنش بیشتر از بقیه طول می کشید بعد از اون به سراغ قورمه سبزی ، فسنجون ، زرشک پلو با مرغ ، باقالی پلو رفتم کباب رو هم از یه رستوران ایرانی که آشپزش هم یه پسر جوون ایرانی بود ، گرفتم . وقتی از پخت همه غذاها مطمئن شدم لباس هام رو عوض کردم به سوکی گفته بودم که امروز ناهار مهمون منه اونم تو جواب فقط یه شکلک ذوق زده فرستاده بود . میز رو مطابق با غذا ها و دسر ها چیندم . ساعت 12 بود که صدای در آپارتمان سوکی رو شنیدم آدم فضولی نبودم اما خودم رو رسوندم به در و چشام رو گذاشتم رو چشمی در ، سوکی تنها بود در رو باز کردم و یهو با جیغ پریدم بیرون سوکی بدبخت یه متر از جا پرید
_ترسوندیم
_خوب منم همینو می خواستم
_چیه شاد میزنی ؟ نکنه واسه اینکه من رو بعد دو روز می بینی خوشحالی
_چیش چه از خود راضی آ اومدم بگم ناهار آماده اس بیا اینطرف ولی منصرف شدم
_نه وایسا اون غذا ماله منه پس خودم باید بخورمش
بعد گفتن این حرف بدون هیچ حرفی زودتر از من وارد خونه شد ، منم پشت سرش وارد شدم و در رو باز گذاشتم
_اوه چه میزی مطمئنی خودت چیدی؟
په نه په به لیلا گفتم از ایران بیاد کمکم اما کار اضطراری واسش پیش اومد برگشت خونه
_خوب معلومه
_ آخه به استایلت نمی خوره از این کارا بلد باشی
_ چرا اتفاقا من همه هنری رو بلدم
_ حتی خوندن و رقصیدن
_ آره اونم بلد....
تازه متوجه منظور حرفش شدم یه شکلات از رو میز برداشتم و به طرفش پرتاپ کردم اونم رو هوا گرفتش
_یااااااااااااا
_ خوب حالا مگه من چی گفتم این واسه تو بده واسه ما عادیه
_ واسه شما همه چی عادیه
_ چیزی گفتی ؟
_ نه
تمام غذاهارو آوردم جلوش چیدم، دهنش باز مونده بود
_ چیه چرا اون طوری نگاه می کنی؟
_نکنه توقع داری من همه ی این هارو بخورم
_ مقدارش به خودت بستگی داره ولی باید از همه اش بخوری این یک اوودیشن غذای ایرانیه
یه ربع طول کشید تا همه رو امتحان کنه تو این یه ربع من بهش زل زدم بعد یه ربع تموم کرد
_ کدوم رو می پسندی ؟
_همشون خوبن فقط این یکی که ترشه از همشون بهتره
سلیقه هامون یکیه سوکی هم مثل من فسنجون رو انتخاب کرد
بعدی
_ این سبزه
خوبه حدس می زدم قورمه سبزی رو
تو ماشین در پاکت رو باز کردم یه چک بود با دیدن رقم چک مخم سوت کشید ، اوه مای گاد 3 میلیارد وون ؟ وااااااااااااااو . حالا درسته خسارتی که پویان به من وارد کرد بیشتر از این حرف ها بود ولی آخه آقابزرگ چرا باید خسارت من رو جبران کنه . بیش تر از دو سوم اون پول رو به حساب بانکیم تو ایران منتقل کردم البته با کلی سختی و معطل شدن . مقدار باقیمونده رو هم واسه خرج خودم تو حسابم نگه داشتم . وارد خونه جدید که شدم فک می کردم باید کثیف باشه و کلی خاک رو همه چی نشسته باشه اما با دیدن خونه فهمیدم که اشتباه می کردم خیلی هم تمیز و مرتب بود . از خیلی از وسائل این خونه نمی خواستم استفاده کنم واسه همین باید وسائل جدید می گرفتم اما چون وقتش رو نداشتم از خانم جون خواهش کردم تا اینکار رو به یکی از خدمتکار هاش بسپاره ، سر شب تمام وسائلی که می خواستم به دستم رسید چه زود . بعد جابه جا کردن وسائل جدید از خستگی رو زمین افتادم ، پریا اصرار کرد بیاد کمکم اما اون هم خودش کار زیاد داره . حتی سوکی هم امشب رو تو آپارتمانش نبود با بیگ برادر دوتایی رفته بودن اسکی بهم گفت امشب رو همون جا می مونه و فردا صب برمی گرده . دیدم دیگه کاری واسه انجام دادن ندارم یه نگاهی به برنامه ی سوکی تو این هفته انداختم تا دو روز بیکار بود کاری واسه انجام دادن نداشت که باعث تعجبم بود اما آخر هفته رو عکس برداری داشت تو جنگلهای اطراف سئول واسه تبلیغ ست های جدید زمستونه ی زوجی ، حتما زوجش هم نگین بود وای من چرا این طوری شدم من که آدم حسودی نبودم حالا چرا تو جنگل ؟ کاری که از وقتی مدیر برنامه سوکی شدم دوست داشتم انجامش بدم رو فردا می تونم اجراش کنم تو این دو روزه بیکاری سوکی می تونم اوودیشن غذاهای ایرانی واسه سوکی بذارم چون خسته بودم متوجه نشدم کی خوابم برد. صب با صدای زنگ گوشیم از خواب بلند شدم دلم می خواست بازم بخوابم ولی به این حسم غلبه کردم بلند شدم اول یه دوش گرفتم تا این خستگی و خواب آلودگیم رفع شه بعدش ساک خریدی رو پریا بهم داده بود رو برداشتم و از خونه زدم بیرون اول از همه به قصابی اسلامی که آدرسش رو از پریا گرفته بودم سر زدم دومین چیز سبزیجات و حبوبات لازم بود که پیدا کردنشون اسون هم نبود و بقیه مواد لازم رو هم از هایپر مارکت سر خیابون نزدیک آپارتمان گرفتم وقتی از کامل شدن خرید هام مطمئن شدم به خونه برگشتم . یکی از استعداد های ذاتی دیگه ام که بابتش از خدا ممنون بودم ، آشپزی خوبم بود این رو هم از مامانم به ارث برده بودم . لیست غذاهارو گذاشتم جلوم اول از همه به سراغ آش رفتم چون درست شدنش بیشتر از بقیه طول می کشید بعد از اون به سراغ قورمه سبزی ، فسنجون ، زرشک پلو با مرغ ، باقالی پلو رفتم کباب رو هم از یه رستوران ایرانی که آشپزش هم یه پسر جوون ایرانی بود ، گرفتم . وقتی از پخت همه غذاها مطمئن شدم لباس هام رو عوض کردم به سوکی گفته بودم که امروز ناهار مهمون منه اونم تو جواب فقط یه شکلک ذوق زده فرستاده بود . میز رو مطابق با غذا ها و دسر ها چیندم . ساعت 12 بود که صدای در آپارتمان سوکی رو شنیدم آدم فضولی نبودم اما خودم رو رسوندم به در و چشام رو گذاشتم رو چشمی در ، سوکی تنها بود در رو باز کردم و یهو با جیغ پریدم بیرون سوکی بدبخت یه متر از جا پرید
_ترسوندیم
_خوب منم همینو می خواستم
_چیه شاد میزنی ؟ نکنه واسه اینکه من رو بعد دو روز می بینی خوشحالی
_چیش چه از خود راضی آ اومدم بگم ناهار آماده اس بیا اینطرف ولی منصرف شدم
_نه وایسا اون غذا ماله منه پس خودم باید بخورمش
بعد گفتن این حرف بدون هیچ حرفی زودتر از من وارد خونه شد ، منم پشت سرش وارد شدم و در رو باز گذاشتم
_اوه چه میزی مطمئنی خودت چیدی؟
په نه په به لیلا گفتم از ایران بیاد کمکم اما کار اضطراری واسش پیش اومد برگشت خونه
_خوب معلومه
_ آخه به استایلت نمی خوره از این کارا بلد باشی
_ چرا اتفاقا من همه هنری رو بلدم
_ حتی خوندن و رقصیدن
_ آره اونم بلد....
تازه متوجه منظور حرفش شدم یه شکلات از رو میز برداشتم و به طرفش پرتاپ کردم اونم رو هوا گرفتش
_یااااااااااااا
_ خوب حالا مگه من چی گفتم این واسه تو بده واسه ما عادیه
_ واسه شما همه چی عادیه
_ چیزی گفتی ؟
_ نه
تمام غذاهارو آوردم جلوش چیدم، دهنش باز مونده بود
_ چیه چرا اون طوری نگاه می کنی؟
_نکنه توقع داری من همه ی این هارو بخورم
_ مقدارش به خودت بستگی داره ولی باید از همه اش بخوری این یک اوودیشن غذای ایرانیه
یه ربع طول کشید تا همه رو امتحان کنه تو این یه ربع من بهش زل زدم بعد یه ربع تموم کرد
_ کدوم رو می پسندی ؟
_همشون خوبن فقط این یکی که ترشه از همشون بهتره
سلیقه هامون یکیه سوکی هم مثل من فسنجون رو انتخاب کرد
بعدی
_ این سبزه
خوبه حدس می زدم قورمه سبزی رو
۵۹.۱k
۲۸ مرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.