پاشو...پاشو...پاشو...پاشو...پاشو...پاشو...پاشو...پاشو...
_پاشو...پاشو...پاشو...پاشو...پاشو...پاشو...پاشو...پاشو...
من+سمیرا بخدا میزنم لهت میکنما...بازسوزنش گیرکرد...
سمیرا_پندار.پتشو که بدبخت شدیم...
من+چی شده؟!
سمیرا_بهاره نیستش...فقط روی تختش یه نامه بود...
مثل برق ازروی تخت پریدم...بدون لباس عوض کردن محکم درو واکردم که ...تمام بدنم خیس..وای خدا یخیدم!!!!!
سمیرا غش غش میخندید...
من+خنده داره؟!
سمیرا_وایی..چته..چالش آب یخ بود...منم تورو سورپریز کردم...
من+ای بمیری. ...
ازتمام سرو صورتم آب میپاشید..
من+سمیرا من اگردستم بهت برسه...میکشمت...
سمیرا فقط میخندید...
لباسامو عوض کردم صبحونه که نخوردم...
برای ناهار ازرستوران غذاگرفتیم...
ترجیح دادم توی اتاقم باشم دفتربابارو بازکردم .....
فصل هاهمه پاییزو خزان غمگین شد.....دردتوچاره شدو حاصل یک تدبیرشد....من نمازم که قضاست...تکبیرگویی به چه حاصل برود؟!
قبله هاجمع شوددرون آن صورت تو...
گویندکه ازل جمع فراوانی توست...
من که گویم نفس از خوبی و عاریه ی توست...
گویندکه غزل حافظ جان و مال است...
من که گویم این غزل فال وتماشای آدینه ی توست
گل گلخانه ی من ...دنیا ی کوچک من یه وسعت رخسارتوست...
دفترو بستمو نگاهی به ساعت کردم اوه اوه ساعت 6/5بود...
بزورازجام بلندشدم...ازاتاق زدم بیرون...درو بستمو به سمت آشپزخونه رفتم....دریخچالوبازکردم همینجوری خیره شده بودم به قفسه هاش..خودمم نمیدونستم دنبال چی هستم..واسه چی اومدم اینجا...بطری آبوبرداشتمو اهمیتی ندادم به این که لیوان هست یانه؟!بادهنه ی بطری آب خوردم
درحین خوردن بودم که حس کردم کمرم سوخت
آب ازدهنم بیرون پرید و توی گلوم و راه های بینیم گیرکرده بود...
سعی میکردم هم سرفه کنم هم فین فین...داشتم جون میدادم که کمرم دوباره سوخت...ازدماغ و دهنم آب پاشید بیرون...بالاخره تونستم نفس بکشم...
اولین کاری که کردم یه نفس عمیق کشیدم بعدم روکردم به پشتم تاببینم این جن کی بود که اینجوری منو تاپای مرگ برد...
با دیدن نگاه نگران سمیرا پشمون شدم...
من_هووو.چه خبرته...داشتم آب میخوردما...
سمیرا+دهنی؟!بابطری؟!شعورنداری بز...
من_توکه داری چرا میزنی...
سمیرا+پندارجااااان...
من_این طرزصدازدنت یعنی پندارعزیز...برادرم...گوشاتو مخملی کن..بیا یه کاری که دیگران بهم سپردنو مث خرانجام بده برام.
سمیرا+آفرین حالا بیا کوبیده هاروسیخ بگیر...
من_به من چه؟!
سمیرا+خواهش...بهاره هوس کرده بود...گفتم درست کنم...
من_بده من این سیخارو
سمیرا زد زیرخنده...
من_دروغ گفتی؟!
سمیرا+نه به جون بهاره دیشب خودش میگفت دلم واسه کوبیده هامامانم تنگولیده(مث آدم حرف بزن..)
کوبیده هارو سیخ گرفتم...
من_خوهارم..به شوهر چلمنگت بگوخودش دیگه کباب کنه...
سمیرا گوشامو گرفت تودستاش...
سمیرا+ذغال نداریییم....
من_به جهننننم.
سمیرا+آورین....
من_حال ندارم سمیرا
سمیرا دست به سینه پشت به من به حالت قهرگفت
سمیرا+حیف شد...بهاره هم باید میرفت بازاریه کارکوچولویی داشت...
من_شیطون رگ خوابم دست اومده جوجه...
سمیرا+مااینیم دیگه...راستش ذغال داشتیم..فقط واسه اینکه بهونه جورکنم شمادوتا فرصت زرزدن پیداکنین...ریختمشون دور...خیلی دور..دووووووور....
یه لبخندزدمو لپاشو کشیدم...
من_ای قربون خواهرباشعورم...عروسیت جبران میشه...
سمیرا+عروسی که گرفتیم...
من_خوب واسه بچت جبران میشه...
لپات سرخ شد...یه بوس روی گونه اش کاشتمو زودرفتم تالباسمو عوض کنم...همون پیرهن آبی پررنگ تیره ویک شلوارمشکی که باهم خریدیمو پوشیدمو کمربند مشکی و سگگ نقره ای رو روی شلوارم بستم...آستینامو تا آرنج دادم بالاو یه عطرتلخی که خودش برام انتخاب کرده بود زدمو موهامو اونجور که دوست داشت درست کردم..دستامو به زدم و مث بچه هاکه شکلات گیرشون اومده باشه رفتم دراتاقش.
من_..اهم...چیزه..من دارم میرم بیرون ذغال و یه سری چیزا بخرم...سعیدو سمیرا مشغول کبابان...منم برای این خوراکیا چیزی نمیفهمم یعنی بلدنیستم گفتم توهم اگرکتری داری بریم...بیرون(مث سگ داره دروغ میگه ها...کیه که خیارگوجه رو تشخیص نده...والا حداقل یه دروغی بگو که خنده دارنباشه)
بهارهمینجورخیره منو نگاه میکرد یه ضربه به درزدم به درو حواسش جمع شد.
من_چیشد؟!
بهاره+بزاربپوشم بیام...
#رمان#رمانخونه
من+سمیرا بخدا میزنم لهت میکنما...بازسوزنش گیرکرد...
سمیرا_پندار.پتشو که بدبخت شدیم...
من+چی شده؟!
سمیرا_بهاره نیستش...فقط روی تختش یه نامه بود...
مثل برق ازروی تخت پریدم...بدون لباس عوض کردن محکم درو واکردم که ...تمام بدنم خیس..وای خدا یخیدم!!!!!
سمیرا غش غش میخندید...
من+خنده داره؟!
سمیرا_وایی..چته..چالش آب یخ بود...منم تورو سورپریز کردم...
من+ای بمیری. ...
ازتمام سرو صورتم آب میپاشید..
من+سمیرا من اگردستم بهت برسه...میکشمت...
سمیرا فقط میخندید...
لباسامو عوض کردم صبحونه که نخوردم...
برای ناهار ازرستوران غذاگرفتیم...
ترجیح دادم توی اتاقم باشم دفتربابارو بازکردم .....
فصل هاهمه پاییزو خزان غمگین شد.....دردتوچاره شدو حاصل یک تدبیرشد....من نمازم که قضاست...تکبیرگویی به چه حاصل برود؟!
قبله هاجمع شوددرون آن صورت تو...
گویندکه ازل جمع فراوانی توست...
من که گویم نفس از خوبی و عاریه ی توست...
گویندکه غزل حافظ جان و مال است...
من که گویم این غزل فال وتماشای آدینه ی توست
گل گلخانه ی من ...دنیا ی کوچک من یه وسعت رخسارتوست...
دفترو بستمو نگاهی به ساعت کردم اوه اوه ساعت 6/5بود...
بزورازجام بلندشدم...ازاتاق زدم بیرون...درو بستمو به سمت آشپزخونه رفتم....دریخچالوبازکردم همینجوری خیره شده بودم به قفسه هاش..خودمم نمیدونستم دنبال چی هستم..واسه چی اومدم اینجا...بطری آبوبرداشتمو اهمیتی ندادم به این که لیوان هست یانه؟!بادهنه ی بطری آب خوردم
درحین خوردن بودم که حس کردم کمرم سوخت
آب ازدهنم بیرون پرید و توی گلوم و راه های بینیم گیرکرده بود...
سعی میکردم هم سرفه کنم هم فین فین...داشتم جون میدادم که کمرم دوباره سوخت...ازدماغ و دهنم آب پاشید بیرون...بالاخره تونستم نفس بکشم...
اولین کاری که کردم یه نفس عمیق کشیدم بعدم روکردم به پشتم تاببینم این جن کی بود که اینجوری منو تاپای مرگ برد...
با دیدن نگاه نگران سمیرا پشمون شدم...
من_هووو.چه خبرته...داشتم آب میخوردما...
سمیرا+دهنی؟!بابطری؟!شعورنداری بز...
من_توکه داری چرا میزنی...
سمیرا+پندارجااااان...
من_این طرزصدازدنت یعنی پندارعزیز...برادرم...گوشاتو مخملی کن..بیا یه کاری که دیگران بهم سپردنو مث خرانجام بده برام.
سمیرا+آفرین حالا بیا کوبیده هاروسیخ بگیر...
من_به من چه؟!
سمیرا+خواهش...بهاره هوس کرده بود...گفتم درست کنم...
من_بده من این سیخارو
سمیرا زد زیرخنده...
من_دروغ گفتی؟!
سمیرا+نه به جون بهاره دیشب خودش میگفت دلم واسه کوبیده هامامانم تنگولیده(مث آدم حرف بزن..)
کوبیده هارو سیخ گرفتم...
من_خوهارم..به شوهر چلمنگت بگوخودش دیگه کباب کنه...
سمیرا گوشامو گرفت تودستاش...
سمیرا+ذغال نداریییم....
من_به جهننننم.
سمیرا+آورین....
من_حال ندارم سمیرا
سمیرا دست به سینه پشت به من به حالت قهرگفت
سمیرا+حیف شد...بهاره هم باید میرفت بازاریه کارکوچولویی داشت...
من_شیطون رگ خوابم دست اومده جوجه...
سمیرا+مااینیم دیگه...راستش ذغال داشتیم..فقط واسه اینکه بهونه جورکنم شمادوتا فرصت زرزدن پیداکنین...ریختمشون دور...خیلی دور..دووووووور....
یه لبخندزدمو لپاشو کشیدم...
من_ای قربون خواهرباشعورم...عروسیت جبران میشه...
سمیرا+عروسی که گرفتیم...
من_خوب واسه بچت جبران میشه...
لپات سرخ شد...یه بوس روی گونه اش کاشتمو زودرفتم تالباسمو عوض کنم...همون پیرهن آبی پررنگ تیره ویک شلوارمشکی که باهم خریدیمو پوشیدمو کمربند مشکی و سگگ نقره ای رو روی شلوارم بستم...آستینامو تا آرنج دادم بالاو یه عطرتلخی که خودش برام انتخاب کرده بود زدمو موهامو اونجور که دوست داشت درست کردم..دستامو به زدم و مث بچه هاکه شکلات گیرشون اومده باشه رفتم دراتاقش.
من_..اهم...چیزه..من دارم میرم بیرون ذغال و یه سری چیزا بخرم...سعیدو سمیرا مشغول کبابان...منم برای این خوراکیا چیزی نمیفهمم یعنی بلدنیستم گفتم توهم اگرکتری داری بریم...بیرون(مث سگ داره دروغ میگه ها...کیه که خیارگوجه رو تشخیص نده...والا حداقل یه دروغی بگو که خنده دارنباشه)
بهارهمینجورخیره منو نگاه میکرد یه ضربه به درزدم به درو حواسش جمع شد.
من_چیشد؟!
بهاره+بزاربپوشم بیام...
#رمان#رمانخونه
۱.۹k
۰۶ شهریور ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.