دل تودلم نبود...رفتم پیش سمیرا
دل تودلم نبود...رفتم پیش سمیرا
من_چیزه..میگم سمی..چیزه...
سمیرا+خیالت راحت اینقدرخوشتیپی که حدنداره..
من_نه میدونی..چیزه..لیست خریدارو بگو من بخرم..
سمیرا+عه...چیشده اینقدرمسئولیت پذیرشدی؟!هان؟!
من_خوب سمیرا من...
سمیرا+هیس داداشم.. اخه خره...یعنی چیزه برادرمن...شما بعدخریدا یه بستنی چیزی بهش بده...بیین اصن تندخویی نکن...یه وقتم زورنگیا...ازسمت ساحل ببرش...اوخی...ببین منو..دوست داره..نترسه..ولی هیچ چیز بدترووحشتناک ترازاین نیست که کسی بشه تمام دنیات و همون تموم دنیات درخطرباشه...حاضری بری دلتو چال کنی..ولی اونی که تمام دنیاته....تمام نشه...ببین...خودت باش...خودتو میخواد...خودت باش...پندارمحبی....همون خدای غرور...ولی ببین...جلوی معشوق غرورخوب نیس...توی مرزای خودت...فقط اون سفیرعشقه...درسته یهویی اومد...ولی اومد...پذیرفتیش...مراقب باش...اینم لیست خریدای دروغکی...
یه کاغذگذاشت کف دستم
من_من اگرخواهری مث تورو نداشتم چیکارمیکردم.
سمیرا+بروبرو خودتو لوس نکن...اشکه گوشه ی چشمشو پاک کرد...راهمو کشیدم رفتم
بهاره+من حاضرم...
چشمام قفل شده بود روش...وای خدا بامن ست کرده بود...
آبی و مشکی...حتی یه تارموشم بیرون نبود...خوبه که به من اهمیت میده...
بهاره+اگرچشم چرونی هیزاتموم شده بریم...
لبخندی زدمو سوییچو ازروی میزبرداشتم
من_بریم...
درو براش بازکردمو نشست....پشت رل نشستم...درو باریموتش واکردمو باسرعت به سمت بازارروز حرکت کردم...
یه آهنگ بی کلام گذاشته بودم....
من_میگم...چه هوای خنکیه....
بهاره+اوهوم...
من_میگم بهترین ذغال چجوریاس؟!
بهاره+بلوط...درخت بلوط...
من_راستی...خیارقلمی بهتره برای سالادی دیگه؟!
بهاره+فرقی نداره...
سری تکون دادمو کنار یه فروشگاه موادغذایی پارک کردم...
من_میای؟!
بهاره+اوکی...
همراه من اومد...توی دلم بلوابرپابود...دلم مث قلب قناری هزارباردرثانیه میزد...حس کردم یه لحظه حس کردم..بهارشده خانوم من...همراه هم بریم خرید...این یعنی زندگی ...مگه چیزی غیرازاینه؟!.
هرچیزی میخواستم بردارم الکی ازش نظر میگرفتم...فقط میخواستم بشنوم.... بشنوم اون صدای لعنتیشو...چه نیکوتین قوی داشت...معتادش بودم .
#رمان#رمانخونه
من_چیزه..میگم سمی..چیزه...
سمیرا+خیالت راحت اینقدرخوشتیپی که حدنداره..
من_نه میدونی..چیزه..لیست خریدارو بگو من بخرم..
سمیرا+عه...چیشده اینقدرمسئولیت پذیرشدی؟!هان؟!
من_خوب سمیرا من...
سمیرا+هیس داداشم.. اخه خره...یعنی چیزه برادرمن...شما بعدخریدا یه بستنی چیزی بهش بده...بیین اصن تندخویی نکن...یه وقتم زورنگیا...ازسمت ساحل ببرش...اوخی...ببین منو..دوست داره..نترسه..ولی هیچ چیز بدترووحشتناک ترازاین نیست که کسی بشه تمام دنیات و همون تموم دنیات درخطرباشه...حاضری بری دلتو چال کنی..ولی اونی که تمام دنیاته....تمام نشه...ببین...خودت باش...خودتو میخواد...خودت باش...پندارمحبی....همون خدای غرور...ولی ببین...جلوی معشوق غرورخوب نیس...توی مرزای خودت...فقط اون سفیرعشقه...درسته یهویی اومد...ولی اومد...پذیرفتیش...مراقب باش...اینم لیست خریدای دروغکی...
یه کاغذگذاشت کف دستم
من_من اگرخواهری مث تورو نداشتم چیکارمیکردم.
سمیرا+بروبرو خودتو لوس نکن...اشکه گوشه ی چشمشو پاک کرد...راهمو کشیدم رفتم
بهاره+من حاضرم...
چشمام قفل شده بود روش...وای خدا بامن ست کرده بود...
آبی و مشکی...حتی یه تارموشم بیرون نبود...خوبه که به من اهمیت میده...
بهاره+اگرچشم چرونی هیزاتموم شده بریم...
لبخندی زدمو سوییچو ازروی میزبرداشتم
من_بریم...
درو براش بازکردمو نشست....پشت رل نشستم...درو باریموتش واکردمو باسرعت به سمت بازارروز حرکت کردم...
یه آهنگ بی کلام گذاشته بودم....
من_میگم...چه هوای خنکیه....
بهاره+اوهوم...
من_میگم بهترین ذغال چجوریاس؟!
بهاره+بلوط...درخت بلوط...
من_راستی...خیارقلمی بهتره برای سالادی دیگه؟!
بهاره+فرقی نداره...
سری تکون دادمو کنار یه فروشگاه موادغذایی پارک کردم...
من_میای؟!
بهاره+اوکی...
همراه من اومد...توی دلم بلوابرپابود...دلم مث قلب قناری هزارباردرثانیه میزد...حس کردم یه لحظه حس کردم..بهارشده خانوم من...همراه هم بریم خرید...این یعنی زندگی ...مگه چیزی غیرازاینه؟!.
هرچیزی میخواستم بردارم الکی ازش نظر میگرفتم...فقط میخواستم بشنوم.... بشنوم اون صدای لعنتیشو...چه نیکوتین قوی داشت...معتادش بودم .
#رمان#رمانخونه
۲.۵k
۰۶ شهریور ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.