سلام دوستان
سلام دوستان
ان شاءالله که حال و احوال همه تون خوب خوب خوب باشه
من کلا ویس نبودم یه بار بعد چند ماه اومدم که به دلیل مشکلی نتونستم دیگه بیام تا امشب
رفقا میخوام یکم باهاتون درد و دل کنم.....
من حدودا یک ماه که18ساله شدم امسال کنکور دادم
پارسال حدودا از یک هفته بعد امتحانات نهایی سخت شروع کردم برای کنکور خوندم تا چندساعت قبل از کنکور همممممش داشتم میخوندم توی این یک سال خیلی زجر کشیدم
خونمون روستاست هر روز برای مدرسه باید میرفتم شهر و کلی از وقتم توی مسیر بودم آخر هفته ها هم که کلاسای کنکور و...
توی این یک سال همه زندگیم شده بود درس گرچه من از اول ابتدایی به بعد همه زندگیم درسم بود و زجر کشیدناش و بحث با بچه ها و...
بخاطر همینم چندان دوستی ندارم...
خدا خودش شاهد از همه چیزم بخاطر درس زدم...
حتی از جونمم مایه گذاشتم...
چه برسه بخ تحمل مشکلات و زخم زبونهایی که اقوام و دوست و آشنا و معلما و...بهم میزدن
و بعضی ها هم که خدا خیرشون بده هر کاری کردن که من رو از درس و مشق منصرف کنند که موفق نشدن
البته من بیشتر این چیزا رو بخاطر پدرو مادرم تحمل کردم چون اونا همه امیدشون به من......
من توی این یک سال از وجودم مایه گذاشتم تا آرزوی مامان و بابام رو براورده کنم
شکر خدا همیشه هم درسم خوب بود .....
به طوری که مشاورم همیشه میگفت *پریسا خانم من مطططمننننننننم تو موفق میشی،اگ ندیدی پزشکی شهید بهشتی قبول بشی... *میگفت *من از تو یک دانشجوی پزشکی شهید بهشتی بسازم که بیا و ببین*و...
خیلی بهم مطمن بود یعنی خییییلییا...
کم کم همه بهم مطمن شدن که میتونم و زخم زبوناشون هم کم و کمتر شد درحدی که دیگه کاملا بهم امیدوار شدن و خانم دکتر صدام میزدن...
کل شهرمون که چه عرض کنم بلکه خیلی ها از استانهای دیگه حتی چشمشون به من بود....
صبح کنکور همه منو تحویل میگرفتن مسولین بهم سر میزدن میومدن بالای سرم و...
ولی من خیلی وقت کم اوردم:(
منتظر یه رتبه 2رقمی نهایت3رقمی بودم ولی وقتی نتیجمو دیدم...4رقمی بود
البته چندان هم بد نبود یعنی خوب بود ولی نه برای شخص من اون شب تا خود صبح گریه کردم آخه حقم نبود حق من نبود که رتبم این بشهمنی که از همه چیزم بختطر کنکور مایه گذاشته بودم منی که شبا یاعت1-2رو کتاب خوابم میبرد و باز فردا صبحش از اذان صب شروع میکردم
من که با همه جنگیده بودم بخاطر کنکورم حتی با خودم...
منی که هیچ وقت برای کسی بد نخواستم حتی اونایی که برام بد خواستن منی که هر کس هرجا درسش مشکلی داشت کمکش میکردم با اینکه همه اونا رقیبام بودن
ولی.....
من حقم نبود
وقتی به مشاورم گفتم فقط دلدارم میداد خودشم بغض کرده بود نزدیک بود گریش بگیره ولی بیچاره منو دلداری میداد...
دلم خیلی براش سوخت خیلی....
بیشتر از هر کسی بعد مامان و بابام اون برام زحمت کشید ....
هیچ وقت اون شب رو یادم نمیره شبی که عین جنازه افتاده بودم از بس گریه کرده بودم شبی که که تا صب با مامانم نشستیم و اون دلداری داد و من گریه کردم شبی که جلو خیلیا شرمنده شدم.... آخ که چقدرررر دردناک وقتی ناامیدی و بغض پدرومادرمو میدیدم الهی که خدا نصیب دشمن نکنه....
ولی بازم به کرمش امید دارم
به هر کی که بگین خدا رو قسم دادم که حداقل نتیجه پایانیم خوب بشه پارسال کسی با رتبه نزدیک به ده هزارم پزشکی دولتی آورده بود
بچه ها برام دعا کنید لطفا دعا کنید خدا به دل پدر و مادر منم رحم کنه اگه من قبول بشم خیلیای دیگه هم به درس خوندن رو میارن چون همه چشمشون به من بود و اگرنه که....
تو رو خدا دعام کنید4شنبه نتایجم میاد..
دعا کنید قبول بشم به حق5تن.....
بحق زینب کبری به حق ابالفضل العباس بحق اءمه المعصومین(ع)
چون منم رو حرف خدا حساب باز کردم.....
ان شاءالله که حال و احوال همه تون خوب خوب خوب باشه
من کلا ویس نبودم یه بار بعد چند ماه اومدم که به دلیل مشکلی نتونستم دیگه بیام تا امشب
رفقا میخوام یکم باهاتون درد و دل کنم.....
من حدودا یک ماه که18ساله شدم امسال کنکور دادم
پارسال حدودا از یک هفته بعد امتحانات نهایی سخت شروع کردم برای کنکور خوندم تا چندساعت قبل از کنکور همممممش داشتم میخوندم توی این یک سال خیلی زجر کشیدم
خونمون روستاست هر روز برای مدرسه باید میرفتم شهر و کلی از وقتم توی مسیر بودم آخر هفته ها هم که کلاسای کنکور و...
توی این یک سال همه زندگیم شده بود درس گرچه من از اول ابتدایی به بعد همه زندگیم درسم بود و زجر کشیدناش و بحث با بچه ها و...
بخاطر همینم چندان دوستی ندارم...
خدا خودش شاهد از همه چیزم بخاطر درس زدم...
حتی از جونمم مایه گذاشتم...
چه برسه بخ تحمل مشکلات و زخم زبونهایی که اقوام و دوست و آشنا و معلما و...بهم میزدن
و بعضی ها هم که خدا خیرشون بده هر کاری کردن که من رو از درس و مشق منصرف کنند که موفق نشدن
البته من بیشتر این چیزا رو بخاطر پدرو مادرم تحمل کردم چون اونا همه امیدشون به من......
من توی این یک سال از وجودم مایه گذاشتم تا آرزوی مامان و بابام رو براورده کنم
شکر خدا همیشه هم درسم خوب بود .....
به طوری که مشاورم همیشه میگفت *پریسا خانم من مطططمننننننننم تو موفق میشی،اگ ندیدی پزشکی شهید بهشتی قبول بشی... *میگفت *من از تو یک دانشجوی پزشکی شهید بهشتی بسازم که بیا و ببین*و...
خیلی بهم مطمن بود یعنی خییییلییا...
کم کم همه بهم مطمن شدن که میتونم و زخم زبوناشون هم کم و کمتر شد درحدی که دیگه کاملا بهم امیدوار شدن و خانم دکتر صدام میزدن...
کل شهرمون که چه عرض کنم بلکه خیلی ها از استانهای دیگه حتی چشمشون به من بود....
صبح کنکور همه منو تحویل میگرفتن مسولین بهم سر میزدن میومدن بالای سرم و...
ولی من خیلی وقت کم اوردم:(
منتظر یه رتبه 2رقمی نهایت3رقمی بودم ولی وقتی نتیجمو دیدم...4رقمی بود
البته چندان هم بد نبود یعنی خوب بود ولی نه برای شخص من اون شب تا خود صبح گریه کردم آخه حقم نبود حق من نبود که رتبم این بشهمنی که از همه چیزم بختطر کنکور مایه گذاشته بودم منی که شبا یاعت1-2رو کتاب خوابم میبرد و باز فردا صبحش از اذان صب شروع میکردم
من که با همه جنگیده بودم بخاطر کنکورم حتی با خودم...
منی که هیچ وقت برای کسی بد نخواستم حتی اونایی که برام بد خواستن منی که هر کس هرجا درسش مشکلی داشت کمکش میکردم با اینکه همه اونا رقیبام بودن
ولی.....
من حقم نبود
وقتی به مشاورم گفتم فقط دلدارم میداد خودشم بغض کرده بود نزدیک بود گریش بگیره ولی بیچاره منو دلداری میداد...
دلم خیلی براش سوخت خیلی....
بیشتر از هر کسی بعد مامان و بابام اون برام زحمت کشید ....
هیچ وقت اون شب رو یادم نمیره شبی که عین جنازه افتاده بودم از بس گریه کرده بودم شبی که که تا صب با مامانم نشستیم و اون دلداری داد و من گریه کردم شبی که جلو خیلیا شرمنده شدم.... آخ که چقدرررر دردناک وقتی ناامیدی و بغض پدرومادرمو میدیدم الهی که خدا نصیب دشمن نکنه....
ولی بازم به کرمش امید دارم
به هر کی که بگین خدا رو قسم دادم که حداقل نتیجه پایانیم خوب بشه پارسال کسی با رتبه نزدیک به ده هزارم پزشکی دولتی آورده بود
بچه ها برام دعا کنید لطفا دعا کنید خدا به دل پدر و مادر منم رحم کنه اگه من قبول بشم خیلیای دیگه هم به درس خوندن رو میارن چون همه چشمشون به من بود و اگرنه که....
تو رو خدا دعام کنید4شنبه نتایجم میاد..
دعا کنید قبول بشم به حق5تن.....
بحق زینب کبری به حق ابالفضل العباس بحق اءمه المعصومین(ع)
چون منم رو حرف خدا حساب باز کردم.....
۱۳.۵k
۲۷ شهریور ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.