سلام بابا...
سلام بابا...
نمی دونم چرا تا می خوام باهات حرف بزنم اشک هام میریزه,
نمی دونم چرا تا اسمت رو میارم بابا,دلم میگیره...
نمی دونم بابا چرا امشب داغت تو سینه ام شعله ور شده...
ای خدا...
ای خدا..
ای خدا...
تو این شبهایی که همه شادن من کنار جانمازم گریه میکنم...
تو این شبهایی که همه اعضای خانواده اشون کنارشونه من ومامان
کنار عکست تنهاییم...
بابا...
الان باید مثل هر پدری توی خونه باشی,
نگو این عید هم بدون بابام...
نگو بازهم کنار سفره هفت سین امسال یتیم ام,,,
نگو بابا...
باید باشی,
نگو نمیشه...
بابا امشب شکسته در گلویم بغض کهنه...
بعد تو چی میخوام از دنیا..؟
دیشب مامان خوابتو دید,
خواب دید برگشتی خونه ...
ساکتی و فقط
به من نگاه میکنی..
.قربون قدمت بشم,
بابا برگشتی ؟...
برگشتی سوختنم رو ببینی.؟..
ببین بابا...
نگاه ام کن..
خوبه.. خوب ..نگاهم کن.
الهی من دورت بگردم,
ببین زانو به آغوش ام کشیدم...
با رفتنت نصیبم ناله و فریاد کردی...
بابا بیا بشکاف ببین تو قلبم چقدر جای زخم هست...
آه بابا...بابا...
فدای قد و بالات بشم..
قربون چشمهای مهربونت بشم که الان زیر خاکه...
بابا تو رفتی ...تا منو امثال من تو دنیا بمونیم...
چقدر صبوری عزیزم...چقدر صبوری کنم?
بابا تو رو خدا بیا امشب برگرد بخدا قول میدم پسر خوبی باشم...
بزار دست هاتو لمس کنم,
بزار توی بغلت زار بزنم...
بزار اشکهام رو پیراهنت بریزه....
بزار بشنوم صدای قلبت رو...
بزار حس کنم گرم های نفس کشیدنت رو...
بزار باهات درد و دل کنم بزار بگم چی
کشیدم تو مدتی که نبودی ...
بزار بگم در حق دلم چقدر ظلم کردن...
بزار بگم دوستت دارم ..
بزار بابا صدات کنم و تو جوابمو
بدی...
امشب تو گوشم صدای آوازه ..
من با صدای بلند گریه میکنم اما,
صداش به گوش هیچکسی نمیرسه ...
تا کی باید پیراهنت رو در بغل بگیرمو خاطراتت رو مرور
کنم بابا....
دلم تنگه خنده های بچه گونمه...
یادش بخیر ازسر کار که میومدی,
میدوییدم بغلت و بوست میکردم...
بعد تو هم چیزی رو که خریده بودی بهم میدادی...
این روزها جات خیلی خالیه بابا....
ای خدا...
"پیشم نیستی ولی جات همیشه تو قلبمه بابایی"
نمی دونم چرا تا می خوام باهات حرف بزنم اشک هام میریزه,
نمی دونم چرا تا اسمت رو میارم بابا,دلم میگیره...
نمی دونم بابا چرا امشب داغت تو سینه ام شعله ور شده...
ای خدا...
ای خدا..
ای خدا...
تو این شبهایی که همه شادن من کنار جانمازم گریه میکنم...
تو این شبهایی که همه اعضای خانواده اشون کنارشونه من ومامان
کنار عکست تنهاییم...
بابا...
الان باید مثل هر پدری توی خونه باشی,
نگو این عید هم بدون بابام...
نگو بازهم کنار سفره هفت سین امسال یتیم ام,,,
نگو بابا...
باید باشی,
نگو نمیشه...
بابا امشب شکسته در گلویم بغض کهنه...
بعد تو چی میخوام از دنیا..؟
دیشب مامان خوابتو دید,
خواب دید برگشتی خونه ...
ساکتی و فقط
به من نگاه میکنی..
.قربون قدمت بشم,
بابا برگشتی ؟...
برگشتی سوختنم رو ببینی.؟..
ببین بابا...
نگاه ام کن..
خوبه.. خوب ..نگاهم کن.
الهی من دورت بگردم,
ببین زانو به آغوش ام کشیدم...
با رفتنت نصیبم ناله و فریاد کردی...
بابا بیا بشکاف ببین تو قلبم چقدر جای زخم هست...
آه بابا...بابا...
فدای قد و بالات بشم..
قربون چشمهای مهربونت بشم که الان زیر خاکه...
بابا تو رفتی ...تا منو امثال من تو دنیا بمونیم...
چقدر صبوری عزیزم...چقدر صبوری کنم?
بابا تو رو خدا بیا امشب برگرد بخدا قول میدم پسر خوبی باشم...
بزار دست هاتو لمس کنم,
بزار توی بغلت زار بزنم...
بزار اشکهام رو پیراهنت بریزه....
بزار بشنوم صدای قلبت رو...
بزار حس کنم گرم های نفس کشیدنت رو...
بزار باهات درد و دل کنم بزار بگم چی
کشیدم تو مدتی که نبودی ...
بزار بگم در حق دلم چقدر ظلم کردن...
بزار بگم دوستت دارم ..
بزار بابا صدات کنم و تو جوابمو
بدی...
امشب تو گوشم صدای آوازه ..
من با صدای بلند گریه میکنم اما,
صداش به گوش هیچکسی نمیرسه ...
تا کی باید پیراهنت رو در بغل بگیرمو خاطراتت رو مرور
کنم بابا....
دلم تنگه خنده های بچه گونمه...
یادش بخیر ازسر کار که میومدی,
میدوییدم بغلت و بوست میکردم...
بعد تو هم چیزی رو که خریده بودی بهم میدادی...
این روزها جات خیلی خالیه بابا....
ای خدا...
"پیشم نیستی ولی جات همیشه تو قلبمه بابایی"
۱۷.۳k
۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.