یه خاطر بگم از اعتکاف
یه خاطر بگم از اعتکاف
یه حسین داشتیم ما تو اعتکاف خونشون بغل مسجد بود این ی چیزایی از زندگی شخصی ما فهمیده بود هی میگفت بهم همسایه روبروییتون و دیگه هیچی نمی گفت خلاصه منم یه بار که خوابیده بود با ماجیک صورتشا رنگ کردم خدایا منو ببخش
یه حسین داشتیم ما تو اعتکاف خونشون بغل مسجد بود این ی چیزایی از زندگی شخصی ما فهمیده بود هی میگفت بهم همسایه روبروییتون و دیگه هیچی نمی گفت خلاصه منم یه بار که خوابیده بود با ماجیک صورتشا رنگ کردم خدایا منو ببخش
۱.۵k
۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.