زمانی که جواب کنورم اومد اولش خیلی ذوق کردم که دانشگاه خ
زمانی که جواب کنورم اومد اولش خیلی ذوق کردم که دانشگاه خوبی قبول شدم ولی بعدش ناراحت شدم.
چون باید از پیش مامانم اینا می رفتم .. بالاخره بزرگ شده بودم .. برای ثبت نام رفتیم دانشگاه ..
خوشحال بودم که با درسی که خوندم تونستم دانشگاه تهران قبول شم اون هم با یه رتبه 1 رقمی .
ثبت نام انجام شد . و منم شدم دانشجو دانشگاه تهران .. حس خوبی داشتم .
کارای خوابگاه رو هم جور کردیم و زندگی خوابگاهی شروع شد .
اولین روز دانشگاه بود که باید می رفتیم سر کلاس ...اولین روز خیلی خوب بود . احساس بزرگی میکردم .
اون سال دانشجو کم گرفته بودن نصف پسر بودن نصف هم دختر.همه هم درس خون .
اولش احساس پوچی کردم در برابر اونا. ولی خودم و دس کم گرفته بودم . منم مث اونا رتبه 1 رقمی بودم.
همه چیز خوب بود و خوب پیش میرفت . من همیشه برای درس خوندن میرفتم مرجع و یا کتابخونه .
همیشه یکی از پسرای کلاسمون اونجا درس میخوند . من هم خوب اونجا میرفتم برای درس خوندن.
همیشه یه سلام و خسته نباشید بخاطر همکلاسی بودن بینمون رد و بدل میشد .
نمیدونم چرا کیان انقدر درسش خوب بود . از همون ترم اول تو دل همه جا شده بود .
همه ازش سوال می پرسیدن . ولی من ازش نمیپرسیدم . چون خیلی خجالتی بودم .
روزام همینجوری با درس و دانشگاه میگذشت .فقط درس درس درس شده بود روزمرگیم .
ترم 6 بودیم که ...
یه روز امتحان سختی داشتیم من یه مبحثش رو اصلا متوجه نشده بودم . رفتم مرجع تا درسو بخونم.
دیدم کیان هم اونجاست داره درس میخونه .پیش خودم گفتم رها برو ازش بپرس.
بالاخره با هر ترفتدی که بود رفتم جلو ازش پرسیدم .
سلام آقای حسینی . سلام خسته نباشید .
ببخشید مزاحم درستون شدم میتونم یه سوالی بپرسم ؟ بله بفرمایید .
ممکنه این مبحث رو برام توضیح بدید .؟ با کمال میل .
نفس عمیقی کشیدم و نشستم . شروع کرد به توضیح دادن .
نمیدونم چرا چیزایی که میگفت اصلا شبیه به چیزی که استاد میگفت شبیه نبود ..
من هم که ضعیف بودم درین زمینه . 1 ساعت دیگه هم انتحان داشتیم ..
گفتم میشه چند تا مثال برام حل کنید . وقتی نمونده. گفت چشم .
مسائل و برام حل کرد ولی یه جوری بود حلش . منم گفتم حتما درسته دیگه .
راه حلی که گفت و یاد گرفتم تشکر کردم و رفتم . موقع امتحان شد . سوالارو دیدم خوشحال شدم .
چون اکثرش مثالایی بود که برام کیان حلش کرده بود . منم راه حلی و که گفت و نوشتم و حلشون کردم .
خیالم راحت بود . برگمو دادم و منتظر شدم تا دوستام بیان .
دیدم کیان اومد بیرون . پرسید خانم رضایی امتحان خوب بود ؟ گفتم بله . خیلی محبتت کردید..
یه کوچولو خندیدو گفت خواهش می کنم.
موقع اعلام نمره هاشد . من مطمئن بودم که قبولم .با نمره خوب .
دیدم نمرم شده 7 . وای خدا این دیگه چیه .. استاد چرا من 7 شدم .؟ من که همشو درست انجام دادم .
خانم رضایی همه راه حلاتون اشتباه بود . از شمایی که شاگرد خوب من هستید انتظار این نمررو نداشتم .
رفتم پیش دوستم گفت عیبی نداره . ولی رها اینا چیه تو نوشتی ..
سرمو برگردوندم و کیان رو نگاه کردم اشک تو چشام جمع شده بود . با نگاهم فهموندم چقدر ازت بدم میاد .
پسره از خود راضی . یه کاری کرد نمرم کم بشه . راه حل اشتباه گفته بود بهم که این راه راحت تره .
منم گفتم زرنگه حتما میدونه دیگه .
جلو اشکمو نتونستم بگیرم/ از کلاس رفتم بیرون . کیان فهمید چه کار زشتی کرده .
دنبالم اومد. خانم رضایی صبر کنید . منو ببخشید . من قصد بدی نداشتم .
گفتم لطفا چیزی نگید ازین بدتر میخواستید . شدم 7 . میدونید ینی چی ؟؟
گفت میرم به استاد میگم . نذاشتم حرفشو ادامه بدم . گفتم چیز نمیخوام بشنوم و رفتم .
خیلی صدام کرد جواب ندادم . رفتم تو پارک انقدر گریه کردم .
خوب واس من خیلی زشت بود همچین نمره ای بگیرم .و بیشتر برای اینکه کیان باعث شد.
ازش بدم اومد .
چند روزی گذشت . رفتم با استادم حرف زدم . گفت چرا آقای حسینی اومدن و گفتن.
ولی خانم رضایی ... ... ایشاا.. ترم بعد . گفتم استاد !!! حرفمو خوردم و تشکر کردم و اومدم بیرون .
تو این مدت اصلا به کیان نگاه نمیکردم . ازش متنفر شده بودم .
1 هفته ای گذشت . یه روز دیدم یه شماره ای بهم اس داده .شما ؟ حسینی هستم .
حسینی؟ بجا نیاوردم .. کیان .
جواب ندادم . کلی خواهش که جواب اسمو بده . کلی تو اس نوشت که من ازین کارم ممنظور خوبی داشتم .
من و ببخشید . من قصدم چیزی که فکر میکنید نبود .
آقای حسینی خواهش میکنم دیگه توضیح ندید . باشع قبول کردم و بخشیدم .
گفت واقعا ؟ گفتم اره . دیگه کشش ندید لطفا . تو این درس ضعیف بودم باید میفتادم تا خوب یاد بگیرم .
گفت خیلی ازتون ممنونم.
خدافظی کرد . فردا که رفتم دانشگاه دیدم اون هم هست . دوباره عذر خواهی کرد.
گفتم فراموش کنید اون قضیه رو . یه
چون باید از پیش مامانم اینا می رفتم .. بالاخره بزرگ شده بودم .. برای ثبت نام رفتیم دانشگاه ..
خوشحال بودم که با درسی که خوندم تونستم دانشگاه تهران قبول شم اون هم با یه رتبه 1 رقمی .
ثبت نام انجام شد . و منم شدم دانشجو دانشگاه تهران .. حس خوبی داشتم .
کارای خوابگاه رو هم جور کردیم و زندگی خوابگاهی شروع شد .
اولین روز دانشگاه بود که باید می رفتیم سر کلاس ...اولین روز خیلی خوب بود . احساس بزرگی میکردم .
اون سال دانشجو کم گرفته بودن نصف پسر بودن نصف هم دختر.همه هم درس خون .
اولش احساس پوچی کردم در برابر اونا. ولی خودم و دس کم گرفته بودم . منم مث اونا رتبه 1 رقمی بودم.
همه چیز خوب بود و خوب پیش میرفت . من همیشه برای درس خوندن میرفتم مرجع و یا کتابخونه .
همیشه یکی از پسرای کلاسمون اونجا درس میخوند . من هم خوب اونجا میرفتم برای درس خوندن.
همیشه یه سلام و خسته نباشید بخاطر همکلاسی بودن بینمون رد و بدل میشد .
نمیدونم چرا کیان انقدر درسش خوب بود . از همون ترم اول تو دل همه جا شده بود .
همه ازش سوال می پرسیدن . ولی من ازش نمیپرسیدم . چون خیلی خجالتی بودم .
روزام همینجوری با درس و دانشگاه میگذشت .فقط درس درس درس شده بود روزمرگیم .
ترم 6 بودیم که ...
یه روز امتحان سختی داشتیم من یه مبحثش رو اصلا متوجه نشده بودم . رفتم مرجع تا درسو بخونم.
دیدم کیان هم اونجاست داره درس میخونه .پیش خودم گفتم رها برو ازش بپرس.
بالاخره با هر ترفتدی که بود رفتم جلو ازش پرسیدم .
سلام آقای حسینی . سلام خسته نباشید .
ببخشید مزاحم درستون شدم میتونم یه سوالی بپرسم ؟ بله بفرمایید .
ممکنه این مبحث رو برام توضیح بدید .؟ با کمال میل .
نفس عمیقی کشیدم و نشستم . شروع کرد به توضیح دادن .
نمیدونم چرا چیزایی که میگفت اصلا شبیه به چیزی که استاد میگفت شبیه نبود ..
من هم که ضعیف بودم درین زمینه . 1 ساعت دیگه هم انتحان داشتیم ..
گفتم میشه چند تا مثال برام حل کنید . وقتی نمونده. گفت چشم .
مسائل و برام حل کرد ولی یه جوری بود حلش . منم گفتم حتما درسته دیگه .
راه حلی که گفت و یاد گرفتم تشکر کردم و رفتم . موقع امتحان شد . سوالارو دیدم خوشحال شدم .
چون اکثرش مثالایی بود که برام کیان حلش کرده بود . منم راه حلی و که گفت و نوشتم و حلشون کردم .
خیالم راحت بود . برگمو دادم و منتظر شدم تا دوستام بیان .
دیدم کیان اومد بیرون . پرسید خانم رضایی امتحان خوب بود ؟ گفتم بله . خیلی محبتت کردید..
یه کوچولو خندیدو گفت خواهش می کنم.
موقع اعلام نمره هاشد . من مطمئن بودم که قبولم .با نمره خوب .
دیدم نمرم شده 7 . وای خدا این دیگه چیه .. استاد چرا من 7 شدم .؟ من که همشو درست انجام دادم .
خانم رضایی همه راه حلاتون اشتباه بود . از شمایی که شاگرد خوب من هستید انتظار این نمررو نداشتم .
رفتم پیش دوستم گفت عیبی نداره . ولی رها اینا چیه تو نوشتی ..
سرمو برگردوندم و کیان رو نگاه کردم اشک تو چشام جمع شده بود . با نگاهم فهموندم چقدر ازت بدم میاد .
پسره از خود راضی . یه کاری کرد نمرم کم بشه . راه حل اشتباه گفته بود بهم که این راه راحت تره .
منم گفتم زرنگه حتما میدونه دیگه .
جلو اشکمو نتونستم بگیرم/ از کلاس رفتم بیرون . کیان فهمید چه کار زشتی کرده .
دنبالم اومد. خانم رضایی صبر کنید . منو ببخشید . من قصد بدی نداشتم .
گفتم لطفا چیزی نگید ازین بدتر میخواستید . شدم 7 . میدونید ینی چی ؟؟
گفت میرم به استاد میگم . نذاشتم حرفشو ادامه بدم . گفتم چیز نمیخوام بشنوم و رفتم .
خیلی صدام کرد جواب ندادم . رفتم تو پارک انقدر گریه کردم .
خوب واس من خیلی زشت بود همچین نمره ای بگیرم .و بیشتر برای اینکه کیان باعث شد.
ازش بدم اومد .
چند روزی گذشت . رفتم با استادم حرف زدم . گفت چرا آقای حسینی اومدن و گفتن.
ولی خانم رضایی ... ... ایشاا.. ترم بعد . گفتم استاد !!! حرفمو خوردم و تشکر کردم و اومدم بیرون .
تو این مدت اصلا به کیان نگاه نمیکردم . ازش متنفر شده بودم .
1 هفته ای گذشت . یه روز دیدم یه شماره ای بهم اس داده .شما ؟ حسینی هستم .
حسینی؟ بجا نیاوردم .. کیان .
جواب ندادم . کلی خواهش که جواب اسمو بده . کلی تو اس نوشت که من ازین کارم ممنظور خوبی داشتم .
من و ببخشید . من قصدم چیزی که فکر میکنید نبود .
آقای حسینی خواهش میکنم دیگه توضیح ندید . باشع قبول کردم و بخشیدم .
گفت واقعا ؟ گفتم اره . دیگه کشش ندید لطفا . تو این درس ضعیف بودم باید میفتادم تا خوب یاد بگیرم .
گفت خیلی ازتون ممنونم.
خدافظی کرد . فردا که رفتم دانشگاه دیدم اون هم هست . دوباره عذر خواهی کرد.
گفتم فراموش کنید اون قضیه رو . یه
۵۷.۰k
۰۹ آذر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.