قسمت 25:
قسمت 25:
فقط یه ماه به برگشتنم مونده بود، باید این ترم رو تموم می کردم ، از واحد روبه روی سوکی بیرون اومده بودم و وسائلم رو برای این یک ماه باقی مونده به عمارت آقابزرگ بردم ، نمی دونم چرا دلم نمی خواست اون واحد رو بفروشم ، از همون روز به بعد دیگه سوکی رو ندیده بودم از مین آ شنیده بودم خودش رو تو کاراش غرق کرده از همیشه بیشتر تمرین می کنه عکسی رو که با هم گرفته بودیم رو از عسلی کنار تختم برداشتم نگاهش کردم این چندوقته کارم همین شده بود تو تاریکی به عکسمون خیره می شدم و گریه می کردم تا به خودم اومدم دیدم دوباره صورتم خیس شده دلم براش تنگ شده بود تو این چندروزه فقط از تو TVمی دیدمش شاید فقط من این طور حس می کردم اما به نظر لاغرتر شده بود . با شنیدن صدای کوبیده شدن در اتاقم اشکام رو پاک کردم
_ نگار منم می تونم بیام تو
_ اینم سوال داره
در اتاق باز شد ، روشن شدن چراغ اتاق باعث شد جلوی چشام رو بگیرم
_تو تاریکی چیکار می کنی دختر خوب
_این طوری راحت ترم
پریا اومد رو تخت کنارم نشست
_ببینمت
سرم رو به طرفش برگردوندم
_باز گریه کردی ؟ آخه چرا با خودت همچین می کنی . دیوونه شدی دختر این چه کاریه تو می کنی
_ پریا ، این طوری واسه همه بهتره
_دلیلت منطقیه اما نمی تونم درک کنم چرا یهویی ، چرا یه خورده صبر نمی کنی شاید
_شاید چی ؟ به نظرت اون به خاطر من حاضره دینش رو عوض کنه این طوری که باید قید همه چی رو بزنه
_لااقل برو ببینش این طوری که داغون می شی
_نمیشه می ترسم نتونم رهاش کنم و برم . اینکه نبینمش خیلی بهتره
همینطور که صحبت می کردم اشکام می ریخت ، پریا که اشکم رو دید اومد جلو و منو بغل کرد منم با خیال راحت زدم زیر گریه
_پریادارم دق می کنم دلم براش یه ذره شده
_ گریه کن اینطوری سبک تر می شی .
امروز کلاسم زودتر از همیشه تموم شد ، بهار اومده بود و بوی گلا و شکوفه ها کل فضای دانشگاه رو پر کرده بود ، رفتار بقیه تقریبا خوب شده بود اما هنوز گاهی بعضی ها پشت سرم حرف می زدن اما دیگه نمی خواستم به حرفای دیگران اعتنا کنم ، تا می خواستم در ماشین رو باز کنم یه ماشین با سرعت از کنارم رد شد یه کم که جلو تر رفت نگه داشت و به عقب برگشت این چشه چرا همچین می کنه؟ ماشین به کنارم که رسید وایستاد پنجره کمک راننده رو داد پایین .اینکه کریسه
_دنبال یه دختر خوشگل بی وفا می گردم پرسیدم گفتن اینجاست احیانا شما ندیدینش؟
این رو به لاتین گفت منم مثل خودش جواب دادم
_ اشتباه بهتون گفتن اینجا اصلا همچین دختری نداریم
_ حیف شد می خواستم یه غذای توپ مهمونش کنم
بدون اینکه چیزی بگم پریدم تو ماشین ، یه نگاه به کریس انداختم اول از این حرکت من مات مونده بود اما بعدش به خودش اومد و خندید
_خوب شد اسم غذا رو بردم والا عمرا اون دختر رو پیدا می کردم
_همیشه غذا جواب می ده ، فکم خسته شد چرا همش لاتین صحبت می کنی کره ای که راحت تره
_ واقعا ولی به نظر من لاتین خیلی هم از کره ای آسون تر و راحت تره اصن مگه تو مجبوری جواب من رو به لاتین بدی به کره ای بگو
_می خوام کم نیارم
-خوشم میاد صادقی
اینبار من خندیدم .
_رابطتون چطور پیش میره خوبه؟
قاشق غذا رو برگردوندم تو بشقابم ، نگاهم به ظرف بود
_مگه تو چیزی نشنیدی
_نه ، چور مگه
_ ما بهم زدیم خیلی وقته
اینبار اون قاشقش رو برگردوند ، نگاش کردم
_ چرا ؟ شما که خیلی همدیگرو می خواستین پس چی شد
_خوب می دونی ما خیلی با هم دیگه تفاوت داشتیم ما حتی دینامون متفاوت بود واس...
_این دیگه چه جورشه ، شما که حتی قبلشم به هم نزدیک بودین چه طور اون موقع متوجه این تفاوت ها نشدین
واسه این حرف کریس جوابی نداشتم ، حق داشت باید از همون اول به این چیزا توجه میکردم نباید میزاشتم کار به اینجا برسه
_ نگار اگه گذاشتم بری فقط به خاطر عشق تو و سوکی بود
_ می دونم کریس ولی این تنها راهمه ، اگه حتی یه ذره امید داشتم به بقیه چیزا توجهی نمیکردم و تا آخر کنارش میموندم اما نمیشه هر جور فکر کنی نمیشه تازه واسه هرچیزی دیگه دیر شده من کمتر از دو هفته دیگه برمیگردم ایران
_چی گفتی؟ تو دیوونه شدی نگار می خوای اون بدبخت رو عذابش بدی
_اتفاقا به خار همین دارم برمیگردم که اون دیگه عذاب نکشه اینجوری فاصله ی زیادمون باعث میشه زودتر منو فراموش کنه
_خودت چی ؟ خودت می تونی فراموشش کنی
نه
_آره،سخته ولی می تونم ، من یه بار دیگه هم این حس رو تجربه کردم می تونم از پسش بر بیام
_ چرا به این زودی ؟ چرا به این زودی میخوای بری ؟ یکم بیشتر صبر کن بذار یه خورده زمان بگذره بعد برو
_بیشتر موندنم چیزی رو عوض نمی کنه وگرنه هزارسال صبرمی کردم.
اون روز کریس هرچی با من حرف زد من قانع نشدم من تصمیم رو گرفته بودم باید بر می گشتم .
ساعت به ساعت به موقع رفتنم نزدیک می شدم امتحانام
فقط یه ماه به برگشتنم مونده بود، باید این ترم رو تموم می کردم ، از واحد روبه روی سوکی بیرون اومده بودم و وسائلم رو برای این یک ماه باقی مونده به عمارت آقابزرگ بردم ، نمی دونم چرا دلم نمی خواست اون واحد رو بفروشم ، از همون روز به بعد دیگه سوکی رو ندیده بودم از مین آ شنیده بودم خودش رو تو کاراش غرق کرده از همیشه بیشتر تمرین می کنه عکسی رو که با هم گرفته بودیم رو از عسلی کنار تختم برداشتم نگاهش کردم این چندوقته کارم همین شده بود تو تاریکی به عکسمون خیره می شدم و گریه می کردم تا به خودم اومدم دیدم دوباره صورتم خیس شده دلم براش تنگ شده بود تو این چندروزه فقط از تو TVمی دیدمش شاید فقط من این طور حس می کردم اما به نظر لاغرتر شده بود . با شنیدن صدای کوبیده شدن در اتاقم اشکام رو پاک کردم
_ نگار منم می تونم بیام تو
_ اینم سوال داره
در اتاق باز شد ، روشن شدن چراغ اتاق باعث شد جلوی چشام رو بگیرم
_تو تاریکی چیکار می کنی دختر خوب
_این طوری راحت ترم
پریا اومد رو تخت کنارم نشست
_ببینمت
سرم رو به طرفش برگردوندم
_باز گریه کردی ؟ آخه چرا با خودت همچین می کنی . دیوونه شدی دختر این چه کاریه تو می کنی
_ پریا ، این طوری واسه همه بهتره
_دلیلت منطقیه اما نمی تونم درک کنم چرا یهویی ، چرا یه خورده صبر نمی کنی شاید
_شاید چی ؟ به نظرت اون به خاطر من حاضره دینش رو عوض کنه این طوری که باید قید همه چی رو بزنه
_لااقل برو ببینش این طوری که داغون می شی
_نمیشه می ترسم نتونم رهاش کنم و برم . اینکه نبینمش خیلی بهتره
همینطور که صحبت می کردم اشکام می ریخت ، پریا که اشکم رو دید اومد جلو و منو بغل کرد منم با خیال راحت زدم زیر گریه
_پریادارم دق می کنم دلم براش یه ذره شده
_ گریه کن اینطوری سبک تر می شی .
امروز کلاسم زودتر از همیشه تموم شد ، بهار اومده بود و بوی گلا و شکوفه ها کل فضای دانشگاه رو پر کرده بود ، رفتار بقیه تقریبا خوب شده بود اما هنوز گاهی بعضی ها پشت سرم حرف می زدن اما دیگه نمی خواستم به حرفای دیگران اعتنا کنم ، تا می خواستم در ماشین رو باز کنم یه ماشین با سرعت از کنارم رد شد یه کم که جلو تر رفت نگه داشت و به عقب برگشت این چشه چرا همچین می کنه؟ ماشین به کنارم که رسید وایستاد پنجره کمک راننده رو داد پایین .اینکه کریسه
_دنبال یه دختر خوشگل بی وفا می گردم پرسیدم گفتن اینجاست احیانا شما ندیدینش؟
این رو به لاتین گفت منم مثل خودش جواب دادم
_ اشتباه بهتون گفتن اینجا اصلا همچین دختری نداریم
_ حیف شد می خواستم یه غذای توپ مهمونش کنم
بدون اینکه چیزی بگم پریدم تو ماشین ، یه نگاه به کریس انداختم اول از این حرکت من مات مونده بود اما بعدش به خودش اومد و خندید
_خوب شد اسم غذا رو بردم والا عمرا اون دختر رو پیدا می کردم
_همیشه غذا جواب می ده ، فکم خسته شد چرا همش لاتین صحبت می کنی کره ای که راحت تره
_ واقعا ولی به نظر من لاتین خیلی هم از کره ای آسون تر و راحت تره اصن مگه تو مجبوری جواب من رو به لاتین بدی به کره ای بگو
_می خوام کم نیارم
-خوشم میاد صادقی
اینبار من خندیدم .
_رابطتون چطور پیش میره خوبه؟
قاشق غذا رو برگردوندم تو بشقابم ، نگاهم به ظرف بود
_مگه تو چیزی نشنیدی
_نه ، چور مگه
_ ما بهم زدیم خیلی وقته
اینبار اون قاشقش رو برگردوند ، نگاش کردم
_ چرا ؟ شما که خیلی همدیگرو می خواستین پس چی شد
_خوب می دونی ما خیلی با هم دیگه تفاوت داشتیم ما حتی دینامون متفاوت بود واس...
_این دیگه چه جورشه ، شما که حتی قبلشم به هم نزدیک بودین چه طور اون موقع متوجه این تفاوت ها نشدین
واسه این حرف کریس جوابی نداشتم ، حق داشت باید از همون اول به این چیزا توجه میکردم نباید میزاشتم کار به اینجا برسه
_ نگار اگه گذاشتم بری فقط به خاطر عشق تو و سوکی بود
_ می دونم کریس ولی این تنها راهمه ، اگه حتی یه ذره امید داشتم به بقیه چیزا توجهی نمیکردم و تا آخر کنارش میموندم اما نمیشه هر جور فکر کنی نمیشه تازه واسه هرچیزی دیگه دیر شده من کمتر از دو هفته دیگه برمیگردم ایران
_چی گفتی؟ تو دیوونه شدی نگار می خوای اون بدبخت رو عذابش بدی
_اتفاقا به خار همین دارم برمیگردم که اون دیگه عذاب نکشه اینجوری فاصله ی زیادمون باعث میشه زودتر منو فراموش کنه
_خودت چی ؟ خودت می تونی فراموشش کنی
نه
_آره،سخته ولی می تونم ، من یه بار دیگه هم این حس رو تجربه کردم می تونم از پسش بر بیام
_ چرا به این زودی ؟ چرا به این زودی میخوای بری ؟ یکم بیشتر صبر کن بذار یه خورده زمان بگذره بعد برو
_بیشتر موندنم چیزی رو عوض نمی کنه وگرنه هزارسال صبرمی کردم.
اون روز کریس هرچی با من حرف زد من قانع نشدم من تصمیم رو گرفته بودم باید بر می گشتم .
ساعت به ساعت به موقع رفتنم نزدیک می شدم امتحانام
۱۸۹.۲k
۰۳ اسفند ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.