قسمت سیزده رمان آوازه زیره آب
قسمت سیزده رمان آوازه زیره آب
نفسم بند اومده بود..هر چی سعی میکردم نفسه عمیق بکشم نمیشد..زانو هام سست شده بود..دارم عمو میشم!! یه حالته بینه خنده و گریه.. اشکامو پاک کردم! چه اهمیتی داشت؟یه نیم ساعت همینجور از پنجره ب کوچه زول زدم..تو عالم خلسه بودم..اصن نفهمیدم چیشد نگای ساعته گوشیم کردم 2و نیمه شب بود..دستم ورم کرده بود نمیتونستم تکونش بدم..ضایه بود که شکسته!! خیلی درد داشتم رفتم تو آشپز خونه تا باندی چیزی پیدا کنم ببندمش تکون نخوره تا فردا برم دکتر..یهو مامانم مث عجله معلق پشت سرم ظاهر شد
-چیشده؟
-هیچی..
-کیا خوبی؟
-آره چرا بد باشم؟
-چمدونم...داری دنباله چی میگردی؟
-هیچی..
-ینی چی هیچی دو نصفه شب تو کابینتا چی میخوای؟
اگ تا فردا هم بگم هیچی اونم تا فردا میچرسی چی!!
-دارم دنباله باند میگردم..
-باند واسه چیته؟
-هیچی یکم دستم درد میکنه!!
-کدوم دستت؟
-راست...
-ببینم..
-ول کو چیزی معلوم نیست!!
-حتمن سردیت کرده نبات بخور باند خوبش نمیکنه!
-مامان خودم میدونم چشه!
-چشه؟
-هیچی خو..
-ببینمش!!
-وایی! بیا..
-وای خاک تو سرم چرا اینجور شده؟
-هیچی چمدونم!
-باز مشت زدی تو دیوار؟
جوابش ندادم
-نمیشنوی چی میگم؟
با ی حالته پرو ای گفتم
-آره زدمش تو دیوار!
دره کابینتو بستم ول کردم رفتم تو اتاق هنوز درو نبستم پشته سرم اومد تو اتاق
-الان بابات بیدار میکنم ببرتت بیمارستان..لباسم ک تنته!
-مامان ول کو تو رو خدا!!
-خو واسه چی اینجور کردی؟
از بس واسه عمو شدنم خوشحال شدم!
-من رفتم باباتو بیدار کنم..
-مامان ولش کو خودم میرم!
-با این دستت میخوای رانندگی کنی؟
-میتونم مامان..
-ن تصادف میکنی ی جای دیگتم خورد میشه!
...ساعت سه بود با دسته گچ گرفته برگشتیم خونه..مامانم همچنان بیدار بود..وسط این همه جنگه اعصاب بابام شوخیش گرفته بود!! کی حوصلشو داره؟
-وایسا لباساتو در نیار ببرمت ابنه سینا بستریت کنم!
-بابا حوصله ندارم!!
-روانی هستی دیه..! باید بری ابنه سینا..
من ک ول کردم رفتم فقط شنیدم مامانم گف ولش کو..منم رفتم گرفتم خوابیدم...
نفسم بند اومده بود..هر چی سعی میکردم نفسه عمیق بکشم نمیشد..زانو هام سست شده بود..دارم عمو میشم!! یه حالته بینه خنده و گریه.. اشکامو پاک کردم! چه اهمیتی داشت؟یه نیم ساعت همینجور از پنجره ب کوچه زول زدم..تو عالم خلسه بودم..اصن نفهمیدم چیشد نگای ساعته گوشیم کردم 2و نیمه شب بود..دستم ورم کرده بود نمیتونستم تکونش بدم..ضایه بود که شکسته!! خیلی درد داشتم رفتم تو آشپز خونه تا باندی چیزی پیدا کنم ببندمش تکون نخوره تا فردا برم دکتر..یهو مامانم مث عجله معلق پشت سرم ظاهر شد
-چیشده؟
-هیچی..
-کیا خوبی؟
-آره چرا بد باشم؟
-چمدونم...داری دنباله چی میگردی؟
-هیچی..
-ینی چی هیچی دو نصفه شب تو کابینتا چی میخوای؟
اگ تا فردا هم بگم هیچی اونم تا فردا میچرسی چی!!
-دارم دنباله باند میگردم..
-باند واسه چیته؟
-هیچی یکم دستم درد میکنه!!
-کدوم دستت؟
-راست...
-ببینم..
-ول کو چیزی معلوم نیست!!
-حتمن سردیت کرده نبات بخور باند خوبش نمیکنه!
-مامان خودم میدونم چشه!
-چشه؟
-هیچی خو..
-ببینمش!!
-وایی! بیا..
-وای خاک تو سرم چرا اینجور شده؟
-هیچی چمدونم!
-باز مشت زدی تو دیوار؟
جوابش ندادم
-نمیشنوی چی میگم؟
با ی حالته پرو ای گفتم
-آره زدمش تو دیوار!
دره کابینتو بستم ول کردم رفتم تو اتاق هنوز درو نبستم پشته سرم اومد تو اتاق
-الان بابات بیدار میکنم ببرتت بیمارستان..لباسم ک تنته!
-مامان ول کو تو رو خدا!!
-خو واسه چی اینجور کردی؟
از بس واسه عمو شدنم خوشحال شدم!
-من رفتم باباتو بیدار کنم..
-مامان ولش کو خودم میرم!
-با این دستت میخوای رانندگی کنی؟
-میتونم مامان..
-ن تصادف میکنی ی جای دیگتم خورد میشه!
...ساعت سه بود با دسته گچ گرفته برگشتیم خونه..مامانم همچنان بیدار بود..وسط این همه جنگه اعصاب بابام شوخیش گرفته بود!! کی حوصلشو داره؟
-وایسا لباساتو در نیار ببرمت ابنه سینا بستریت کنم!
-بابا حوصله ندارم!!
-روانی هستی دیه..! باید بری ابنه سینا..
من ک ول کردم رفتم فقط شنیدم مامانم گف ولش کو..منم رفتم گرفتم خوابیدم...
۱۷.۷k
۰۴ خرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.