قسمت دوازده رمان آوازه زیره آب
قسمت دوازده رمان آوازه زیره آب
...ی دو هفته ای بود ک دیه دانشگاه باز شده بود..زنگه درو زدم مامانم گف
-کیه؟
-منم
باز کرد من درو بستم یهو دره سالن باز شد..عه ج خانوم هم اومده..یهو دوید سمتم یا خدا.. اومدم اینور رفت دسشویی.. مجبوره دسشوییشو نگه داره ک الان اینجور بدو ئه دسشویی؟ ول کردم اومدم داخل با کیا چش تو چش شدم ی سلام بلند کردم حالا هر کی میخوات جواب بده..رفتم تو جهنم و کفه اتاق شیرجه زدم و ی سه چار دقیقه ای دراز کشیدم بیرون هم درگیره پهن کردن سفره بودن..مامانم باز بدونه در زدن اومد تو..
-وای مامان در بزن خب درررر بزن!
-بیا واست ناهار آوردم...
-میام سره سفره دیه..!
-ن حالا تو اتاقت بخور خسته ای!!
-مامان..
-بله؟
-کیا گفته من نیام سره سفره آره؟
یکم با بهت نگام کرد..لباسم ک آماده بود از در زدم بیرون
-وایسا ناهار نخوردی..خورد و خسته کجا میری؟
بیو برو دس خدا!! از در زدم بیرون واقعن ممنون....ساعت 3 بود گوشیم زنگ خورد
-الو بله بابا؟
-دو ساعته کجا رفتی؟لنگه ظهره!
-اومدم بیرون چون هیزم معظبشون نکنم..
-چرت نگو توله سگ برگرد خونه..
-هر وقت برگشت خونش!!
-اینا واسه شام هم هستن بت میگم برگرد خونه!!
-خب شب هر وقت رفتن زنگ بزن میام!
...شب برگشتم خونه تو کوچه ماشینشونو دیدم گفتم شاید دارن میرن دیه..رفتم داخل خیلی عادی نشسته بودن..ساعت 12 شبه گمشین برین دیه!! رفتم تو جهنم همینجور رو تخت ولو شدم ک یهو یکی بعده سال ها در زد!!چ عجب..! یادگرفتن!!
-بیا..
در ک باز شد اصن زحمت ندادم ببینم ک کیه..یهو صدای کیا اومد
-مژده بده..
ریدم تو پوزت!! مژده از این بهتر؟با بی حوصلگی گفتم
-دادم..
-درنا بارداره..هه!
یکم جا خوردم..ی چیزی شبیه بغض ولی بد تر گلومو گرفت خیلی سعی کردم خودمو جمع و جور کنم چون ضایه بود واسه اینکه اذیتم کنه داره بهم میگه..هچی نگفتم ولی پرو پرو لامپو روشن کرد و گفت
-روتو اینور کو صورتت رو ببینم!!
هنگ بودم.. فک کنم خیلی ضایه گفتم
-مبارک باشه!!خوشحال شدم...
-قیافت ک اینو نمیگه..
-خستم..
-چته؟؟ خوشحال نشدی داری عمو میشی؟
-خیلی هم خوشحال شدم..حداقل باعث میشه دس از سرم برداری!!
-هه.. اصن احساسات واسم مهم نیس! چرا فک کردی دس رو سرت کذاشتم؟
رفت و درو بست..بلند شدم نشستم..چنان مشتی زدم تو دیواره کناره تخت ک حس کردم دستم سبک شد..خیلی محکم زدم نمیتونستم از درد تکونش بدم..با دسته چپم لامپو خاموش کردم و رفتم پنجره رو باز کردم..
...ی دو هفته ای بود ک دیه دانشگاه باز شده بود..زنگه درو زدم مامانم گف
-کیه؟
-منم
باز کرد من درو بستم یهو دره سالن باز شد..عه ج خانوم هم اومده..یهو دوید سمتم یا خدا.. اومدم اینور رفت دسشویی.. مجبوره دسشوییشو نگه داره ک الان اینجور بدو ئه دسشویی؟ ول کردم اومدم داخل با کیا چش تو چش شدم ی سلام بلند کردم حالا هر کی میخوات جواب بده..رفتم تو جهنم و کفه اتاق شیرجه زدم و ی سه چار دقیقه ای دراز کشیدم بیرون هم درگیره پهن کردن سفره بودن..مامانم باز بدونه در زدن اومد تو..
-وای مامان در بزن خب درررر بزن!
-بیا واست ناهار آوردم...
-میام سره سفره دیه..!
-ن حالا تو اتاقت بخور خسته ای!!
-مامان..
-بله؟
-کیا گفته من نیام سره سفره آره؟
یکم با بهت نگام کرد..لباسم ک آماده بود از در زدم بیرون
-وایسا ناهار نخوردی..خورد و خسته کجا میری؟
بیو برو دس خدا!! از در زدم بیرون واقعن ممنون....ساعت 3 بود گوشیم زنگ خورد
-الو بله بابا؟
-دو ساعته کجا رفتی؟لنگه ظهره!
-اومدم بیرون چون هیزم معظبشون نکنم..
-چرت نگو توله سگ برگرد خونه..
-هر وقت برگشت خونش!!
-اینا واسه شام هم هستن بت میگم برگرد خونه!!
-خب شب هر وقت رفتن زنگ بزن میام!
...شب برگشتم خونه تو کوچه ماشینشونو دیدم گفتم شاید دارن میرن دیه..رفتم داخل خیلی عادی نشسته بودن..ساعت 12 شبه گمشین برین دیه!! رفتم تو جهنم همینجور رو تخت ولو شدم ک یهو یکی بعده سال ها در زد!!چ عجب..! یادگرفتن!!
-بیا..
در ک باز شد اصن زحمت ندادم ببینم ک کیه..یهو صدای کیا اومد
-مژده بده..
ریدم تو پوزت!! مژده از این بهتر؟با بی حوصلگی گفتم
-دادم..
-درنا بارداره..هه!
یکم جا خوردم..ی چیزی شبیه بغض ولی بد تر گلومو گرفت خیلی سعی کردم خودمو جمع و جور کنم چون ضایه بود واسه اینکه اذیتم کنه داره بهم میگه..هچی نگفتم ولی پرو پرو لامپو روشن کرد و گفت
-روتو اینور کو صورتت رو ببینم!!
هنگ بودم.. فک کنم خیلی ضایه گفتم
-مبارک باشه!!خوشحال شدم...
-قیافت ک اینو نمیگه..
-خستم..
-چته؟؟ خوشحال نشدی داری عمو میشی؟
-خیلی هم خوشحال شدم..حداقل باعث میشه دس از سرم برداری!!
-هه.. اصن احساسات واسم مهم نیس! چرا فک کردی دس رو سرت کذاشتم؟
رفت و درو بست..بلند شدم نشستم..چنان مشتی زدم تو دیواره کناره تخت ک حس کردم دستم سبک شد..خیلی محکم زدم نمیتونستم از درد تکونش بدم..با دسته چپم لامپو خاموش کردم و رفتم پنجره رو باز کردم..
۹.۹k
۰۴ خرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.