Part247
#Part247
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
لپم رو نزدیک کردم که گاز ارومی از لپم گرفت
_ ســام؟!
ماچ محکمی زد رو لپم
_ جانم خوشمزه ی سام؟
+ آب!!
_ چشم!
از رو تخت بلند شد و با همون حوله از اتاق زد بیرون
خوبه کسی خونه نیست
نهایتش فروغ میبینه!
که البته ساعت ٨ صبحه فکر نکنم بیدار باشند
تشنگی انقدر بهم فشار آورد که نتونستم منتظر سام بمونم
منم با همون حوله از اتاق اومدم بیرون
حتی طاقت نداشتم این همه پله روبرم پایین
رفتم سمت در اسانسور که به شکل یه در چوبی و کنده کاری شده ست
طبقه ی همکف رو زدم که سه سوت رسیدم در اسانسور دقیق رو به در اشپزخونه باز میشد
در رو باز کردم که دیدم سام داشت آب میریخت تو لیوان ولی دم در آشپزخونه یه چهره ی آشنا وایساده بود و با حسرت به سامی که حواسش نبود نگاه میکرد
نگاه پر از حسرت پارمیس رو درک نمیکردم
میتونم بگم تنها دختری بود که از نظر زیبایی هیچی کم نداشت
این دختر با این همه ظرافت و زیبایی لیاقت این رو نداشت انقدر افسرده باشه، همیشه حس خوبی به پارمیس داشتم
ولی از نگاهش نسبت به سام اصلاً خوشم نیومد
یه حس زنونه، حسی که فقط ما زنا از نگاه های همدیگه میتونیم حس کنیم رو حس کردم
نه!
نمیخوام هیچ وقت پارمیس رقیبم بشه!
نمیخوام برداشتم از نگاهش این باشه که تو حیرت داشتن سام هست
ساک دستیش رو تو دستش فشرد و نگاهش رو از سام گرفت
و برگشت سمت آسانسور انقدر تو افکار خودش غرق بود که حتی صدای باز شدن در اسانسور رو نشنیده بود
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
لپم رو نزدیک کردم که گاز ارومی از لپم گرفت
_ ســام؟!
ماچ محکمی زد رو لپم
_ جانم خوشمزه ی سام؟
+ آب!!
_ چشم!
از رو تخت بلند شد و با همون حوله از اتاق زد بیرون
خوبه کسی خونه نیست
نهایتش فروغ میبینه!
که البته ساعت ٨ صبحه فکر نکنم بیدار باشند
تشنگی انقدر بهم فشار آورد که نتونستم منتظر سام بمونم
منم با همون حوله از اتاق اومدم بیرون
حتی طاقت نداشتم این همه پله روبرم پایین
رفتم سمت در اسانسور که به شکل یه در چوبی و کنده کاری شده ست
طبقه ی همکف رو زدم که سه سوت رسیدم در اسانسور دقیق رو به در اشپزخونه باز میشد
در رو باز کردم که دیدم سام داشت آب میریخت تو لیوان ولی دم در آشپزخونه یه چهره ی آشنا وایساده بود و با حسرت به سامی که حواسش نبود نگاه میکرد
نگاه پر از حسرت پارمیس رو درک نمیکردم
میتونم بگم تنها دختری بود که از نظر زیبایی هیچی کم نداشت
این دختر با این همه ظرافت و زیبایی لیاقت این رو نداشت انقدر افسرده باشه، همیشه حس خوبی به پارمیس داشتم
ولی از نگاهش نسبت به سام اصلاً خوشم نیومد
یه حس زنونه، حسی که فقط ما زنا از نگاه های همدیگه میتونیم حس کنیم رو حس کردم
نه!
نمیخوام هیچ وقت پارمیس رقیبم بشه!
نمیخوام برداشتم از نگاهش این باشه که تو حیرت داشتن سام هست
ساک دستیش رو تو دستش فشرد و نگاهش رو از سام گرفت
و برگشت سمت آسانسور انقدر تو افکار خودش غرق بود که حتی صدای باز شدن در اسانسور رو نشنیده بود
۴.۸k
۰۵ فروردین ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.