Part248
#Part248
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
با دیدن من یه لحظه جا خورد
صد در صد متوجه شده بود که متوجه نگاه هاش شدم
سام همون لحظه سینی بدست که روش صبحونه چیده بود از در آشپزخونه زد بیرون
تو سکوت همه داشتیم بهم دیگه نگاه میکردیم
پارمیس نگاهی به حوله من و حوله ی سام انداخت
مرطوب شدن چشماش رو حس کردم
لبش رو گاز گرفت و سرش رو انداخت پایین
حس بدی پیدا کردم
کاش ما رو نمیدید
انقدر درگیر مشکلاتی که برام پیش اومده بود بودم یادم رفت با سام حرف بزنم میخوام بدونم چی به سر پارمیس اومده
یا الان باید بدونم دلیل این نگاه های پر حسرت چیه
پارمیس خیلی آروم با همون سر افتاده از بغل من و سام رد شد و رفت سمت در اسانسور
خیلی آروم بود ولی من حس کردم آشفتگیش رو
حساسیت های زنانم بدجور به جنب و جوش افتاده بود ولی نمیخوام پیش داوری کنم
سام با تردید نگام کرد
نخواستم فکر کنه که من باورش ندارم یا بهش شک دارم
لبخندی به روش زدم
و اروم و ملوس رفتم سمتش و گونش رو بوسیدم و لیوانم رو برداشتم و یه نفس سر کشیدم
انگار یادم رفته بود که تشنمه
_ آقایی یادت رفت به من اب بدی ها
لبخندی زد و پیشونیش رو به پیشونیم چسبوند
_ شیطونی نکن وروجک
ریز خندیدم
که با هم رفتیم بالا و...
.........
_شیرین
با صدای آشنایی که چند وقتی بود ازش بی خبر بودم برگشتم سمت صدا
_ یارا؟
با ناراحتی نگام کرد تا اومد حرفی بزنه سریع گفتم
_ به خدا اونجوری که فکر میکنی نیست هزارتا بدبختی بسر من و سام اومده
یه ابرویی بالا انداخت و شاکی نگام کرد
_ مثلاً چی؟
+ مثلاً پلیس مارو با هم گرفت، مجبور شدیم عقد کنیم، خونوادم طردم کردند و ما الان زن و شوهریم
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
با دیدن من یه لحظه جا خورد
صد در صد متوجه شده بود که متوجه نگاه هاش شدم
سام همون لحظه سینی بدست که روش صبحونه چیده بود از در آشپزخونه زد بیرون
تو سکوت همه داشتیم بهم دیگه نگاه میکردیم
پارمیس نگاهی به حوله من و حوله ی سام انداخت
مرطوب شدن چشماش رو حس کردم
لبش رو گاز گرفت و سرش رو انداخت پایین
حس بدی پیدا کردم
کاش ما رو نمیدید
انقدر درگیر مشکلاتی که برام پیش اومده بود بودم یادم رفت با سام حرف بزنم میخوام بدونم چی به سر پارمیس اومده
یا الان باید بدونم دلیل این نگاه های پر حسرت چیه
پارمیس خیلی آروم با همون سر افتاده از بغل من و سام رد شد و رفت سمت در اسانسور
خیلی آروم بود ولی من حس کردم آشفتگیش رو
حساسیت های زنانم بدجور به جنب و جوش افتاده بود ولی نمیخوام پیش داوری کنم
سام با تردید نگام کرد
نخواستم فکر کنه که من باورش ندارم یا بهش شک دارم
لبخندی به روش زدم
و اروم و ملوس رفتم سمتش و گونش رو بوسیدم و لیوانم رو برداشتم و یه نفس سر کشیدم
انگار یادم رفته بود که تشنمه
_ آقایی یادت رفت به من اب بدی ها
لبخندی زد و پیشونیش رو به پیشونیم چسبوند
_ شیطونی نکن وروجک
ریز خندیدم
که با هم رفتیم بالا و...
.........
_شیرین
با صدای آشنایی که چند وقتی بود ازش بی خبر بودم برگشتم سمت صدا
_ یارا؟
با ناراحتی نگام کرد تا اومد حرفی بزنه سریع گفتم
_ به خدا اونجوری که فکر میکنی نیست هزارتا بدبختی بسر من و سام اومده
یه ابرویی بالا انداخت و شاکی نگام کرد
_ مثلاً چی؟
+ مثلاً پلیس مارو با هم گرفت، مجبور شدیم عقد کنیم، خونوادم طردم کردند و ما الان زن و شوهریم
۳.۹k
۰۵ فروردین ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.