پارت ۱۹*روما آغوشت آرامش جهانست 🔱
پارت ۱۹*روما آغوشت آرامش جهانست 🔱
ارسلان اومد طرفمون ،بدون سلام کردن یه پوزخند زد و رفت
سهیل :دخترا چخبرا ؟؟؟
گفتم سهیل این ارسلان فکر کنم عمو و زن عمو موقعی که خیلی اخمو بودن این رو درست کردن ،با برج زعرمار یکیه
بعد ادای راه رفتنشو در اوردم و اخماش
عمو محمد علی :وااااییی خدا از دست تو شیطون چیکار کنیم 😅 😅 😅 😅 😅 😅
گفتم عمو ما فعلا بریم تا بعد بدو بدو رفتیم سمت بالکن
ساحل :آرام دارن میان بلندش کنین
رزیتا:وای اومدن آخ جون ☺
با کمک دخترا حوض پلاستیکی رو ریختیم رو سرشون تا نک پاهاشون 😅 😅 😅 😅 😅
ارسلان :آراممممممممممممممممممم:grimacing_face:😬 😬 😬 😬 😬
گفتم جون دل آراممممممم😂
ارسلان :میکشمت 😡
گفتم آرزو بر جوانان عیب نیست به همین خیال باش 😆 😅
آرمان:به خدا میکشمتون😄
از ته دل خندیدم نگار :یعنی به خدا عزیزی آرام عشق خودمی
اوه اوه دارن میان بدویین در اتاق قفل کنین
مامان بزرگ :خدای من پسرا کی این بلا سرتون اورده
پوریا: عجل نازل شد ،جن
هی میکوبیدن به در که دور باز کنیم
آزیتا :درو باز کنیم 😄
گفتم بچه ها من بودم که رفتم ☺
ساحل :کجا اجی ؟
گفتم من از بالکن میرک تو حیاط
رفتم از نرده بالن اویزون شدم ،تاب خوردم خودمو انداختم رو بالکن اتاق بابا جون و مادر جون بعدش تاب خودم خودمو انداختم رو دایوار پریدم اون طرف دیوار 😉
نگاهی به لباسم کردم ،یه تنیک آبی وشلوار و تل به رنگ یخی
صدا یه غریبه اومد
غریبه :میتونم بپرسم تو کی هستی اومدی داخل خونه ما
گفتم :اول اینجا خونه نبست و باغ اگر کوری چشمهم داری دکتر بری بهت عینک میده عالیه
غریبه :از کجا معلوم دزد نباشی
گفتم خدایش از دست غول بیابونی ،برج زهرمار فرار کردم
غریبه :چی من که سر در نیوردم 😧
گفتم :من آرام از آشنایت خوشبختم بعد بدون این که نفس بگیرم شروع کردم ماجرا رو تعریف کردن غش کرده بود از خنده 😅 😅 😅
غریبه :منم آدرینم خوشبختم
آدرین : دختر چرا این بلا سرشون اوردی 😅 😅 😅 😅 😅
گفتم آدی من اذیت نکنم ارام نیستم که من نوه آقای بزرگ نیا هستم
آدرین :جدی 😵
ارع من نوه آقای بزرگ نیا هستم
آدرین :پس دختر عمو محمد طاها تویی 😍
بیا بیرون پیش خانواده ام زود باش بیا
دنبالش رفتم
مامانش سوالی نگاهم میکرد آدرین شروع کرد به گفتن ماجرا و من کیم
پدر آدرین :ماشا الله دختر چه قدر شیطونی
بابات خدا بیامرز همیشه سر به سر من میذاشت
صدا در حیاط که اومد بقین خرفشونزد
گفتم یا خدا غول بیابونی حتما
بابای آدرین :نترس دختر نمی زارم دعوات بکنه
تو دلم گفته ام چه دل خجسته ای دارین به جان خودم این دفعه بدجور اعصبانیش کردم ممکنه بکشتم ترسیدم 😑
رفت دور باز کنه دستم لرزید یه لحظه صدای ارسلان میومد
ارسلان :سلام 😠 😠 😠 اون جوجه اینجاست
آدرین :اگر منظورت شیطون خانمه که اینجاست 😅
صدای داداش اومد آرامممممممم....
بدو بدو رفتم سمت آدرین پشت سرش پناه گرفتم
ارسلان : بیا این طرف
گفتم نمیام ☺
ارسلان :تو لعنتی باعث شدی من مهمترین جلسه رو لغو کنم
گفتم خیلی هم دلت بخواد یه هوری برات این کارو کنه
آدرین و خانوادش مرده بودن از خنده
:smiling_
ارسلان اومد طرفمون ،بدون سلام کردن یه پوزخند زد و رفت
سهیل :دخترا چخبرا ؟؟؟
گفتم سهیل این ارسلان فکر کنم عمو و زن عمو موقعی که خیلی اخمو بودن این رو درست کردن ،با برج زعرمار یکیه
بعد ادای راه رفتنشو در اوردم و اخماش
عمو محمد علی :وااااییی خدا از دست تو شیطون چیکار کنیم 😅 😅 😅 😅 😅 😅
گفتم عمو ما فعلا بریم تا بعد بدو بدو رفتیم سمت بالکن
ساحل :آرام دارن میان بلندش کنین
رزیتا:وای اومدن آخ جون ☺
با کمک دخترا حوض پلاستیکی رو ریختیم رو سرشون تا نک پاهاشون 😅 😅 😅 😅 😅
ارسلان :آراممممممممممممممممممم:grimacing_face:😬 😬 😬 😬 😬
گفتم جون دل آراممممممم😂
ارسلان :میکشمت 😡
گفتم آرزو بر جوانان عیب نیست به همین خیال باش 😆 😅
آرمان:به خدا میکشمتون😄
از ته دل خندیدم نگار :یعنی به خدا عزیزی آرام عشق خودمی
اوه اوه دارن میان بدویین در اتاق قفل کنین
مامان بزرگ :خدای من پسرا کی این بلا سرتون اورده
پوریا: عجل نازل شد ،جن
هی میکوبیدن به در که دور باز کنیم
آزیتا :درو باز کنیم 😄
گفتم بچه ها من بودم که رفتم ☺
ساحل :کجا اجی ؟
گفتم من از بالکن میرک تو حیاط
رفتم از نرده بالن اویزون شدم ،تاب خوردم خودمو انداختم رو بالکن اتاق بابا جون و مادر جون بعدش تاب خودم خودمو انداختم رو دایوار پریدم اون طرف دیوار 😉
نگاهی به لباسم کردم ،یه تنیک آبی وشلوار و تل به رنگ یخی
صدا یه غریبه اومد
غریبه :میتونم بپرسم تو کی هستی اومدی داخل خونه ما
گفتم :اول اینجا خونه نبست و باغ اگر کوری چشمهم داری دکتر بری بهت عینک میده عالیه
غریبه :از کجا معلوم دزد نباشی
گفتم خدایش از دست غول بیابونی ،برج زهرمار فرار کردم
غریبه :چی من که سر در نیوردم 😧
گفتم :من آرام از آشنایت خوشبختم بعد بدون این که نفس بگیرم شروع کردم ماجرا رو تعریف کردن غش کرده بود از خنده 😅 😅 😅
غریبه :منم آدرینم خوشبختم
آدرین : دختر چرا این بلا سرشون اوردی 😅 😅 😅 😅 😅
گفتم آدی من اذیت نکنم ارام نیستم که من نوه آقای بزرگ نیا هستم
آدرین :جدی 😵
ارع من نوه آقای بزرگ نیا هستم
آدرین :پس دختر عمو محمد طاها تویی 😍
بیا بیرون پیش خانواده ام زود باش بیا
دنبالش رفتم
مامانش سوالی نگاهم میکرد آدرین شروع کرد به گفتن ماجرا و من کیم
پدر آدرین :ماشا الله دختر چه قدر شیطونی
بابات خدا بیامرز همیشه سر به سر من میذاشت
صدا در حیاط که اومد بقین خرفشونزد
گفتم یا خدا غول بیابونی حتما
بابای آدرین :نترس دختر نمی زارم دعوات بکنه
تو دلم گفته ام چه دل خجسته ای دارین به جان خودم این دفعه بدجور اعصبانیش کردم ممکنه بکشتم ترسیدم 😑
رفت دور باز کنه دستم لرزید یه لحظه صدای ارسلان میومد
ارسلان :سلام 😠 😠 😠 اون جوجه اینجاست
آدرین :اگر منظورت شیطون خانمه که اینجاست 😅
صدای داداش اومد آرامممممممم....
بدو بدو رفتم سمت آدرین پشت سرش پناه گرفتم
ارسلان : بیا این طرف
گفتم نمیام ☺
ارسلان :تو لعنتی باعث شدی من مهمترین جلسه رو لغو کنم
گفتم خیلی هم دلت بخواد یه هوری برات این کارو کنه
آدرین و خانوادش مرده بودن از خنده
:smiling_
۵.۴k
۲۱ دی ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.