پارت ۱۷*رمان آغوشت آرامش جهانست 🔱
پارت ۱۷*رمان آغوشت آرامش جهانست 🔱
از اون طرف سالن که وایستاده بود برام هی خط و نشون میکشید ،زیز لب گفت حالیتتتتتتتتتت میکنم😈
دکتر هم اومد ،سهیل و بقیه بی حال به زور عموکمک کردن نشوندنشون رو مبل
دکتر :چی شده چرا به این حال افتادن ؟
عمو:دخترا یه چیزی به خودشون دادن این بلا سرشون اومده☺ 😄 😃
دکتر :تا من ندونم که نمی تونم کاری کنم ؟؟؟؟
ساحل :😅 😅 😅 آقای دکتر نتونست بقیشو بگه
مهرنوش تمام جریانو گفت اروم اروم به دکتر
دکتر :یه کم آبلیمو و یک لیوان آب بیار
پوریا :اخ اخ خدا من که چیزیم نبود ،واااایی دلم
ارمان :اخ وای دلممممممم
سهیل :حالم بده اخ عققققق
دکتر به هر کدومشون یه یوان اب به همراه آبلیمو داد که یه کم مونده آخرش هر چی خورده بودن وسط سالن اوردن بالا
افتضاحی بود بیا و ببین 😅 😅 😅 😅
یه یک ساعتی گذاشت حالشون اوکی شد ولی بازم رنگشون زرد بود 😀
بارمان :اقای دکتر من یه کم بهتر شدم
پوریا :سهیل ماشا الله معده تو که سنگ هم حمز میکرد هیچیت نمیشد چرا این جوری شدی
هومن :اقای دکتر میشه بگین چه اتفاقی برامون افتاده بود؟؟؟
اقای دکتر تمام ماجرا گفت ما که هنوز میخندیدیم
پوریا :😱 😱 😤 😠 😠 😤 😤 😤 😤 خجالت بکشین کثافت هاااااااا الان به حسابتون میرسم
سهیل :خیلی خرین به مولا فقط دستم بهتون برسه تکیه تیکه تون میکنم
بارمان :😈 😈 😈 😈 صب کنین الان حالیتون میکنم
دختر هر کدمشون رفتن یه طرفی پست عمه و خاله قایم شدن فقط من موندم
پوریا :ارام کنار وایستا ،آرام که متمعنم بیچاره خبر نداره
رزیتا :سر دستمون ارام بود اون پیشنهاد داد
بارمان :دروغ نگو من شما انگل هارو میشناسم
رزیتا :به جون بابای بچه نداشتم ارام گفت این کارو کنیم بعد دوبار زدیم زیر خنده
ارسلان :آرامممممممممممممممممممم:smiling_face_with_horns:😈 😈 😤 😠 😤 😠 😤 😠 😤
یاااااااااااااااااااااااااا خداااااااااتااا😅
گفتم جونم هم شیره صدت بلند میدی بچت نیوفته 😂
ارسلان :به قرآن خونت پای خودت افتادن دنبالم بدون بدون رفتم سمت درختا برگشتم پشت سرمو نگاه کنم یا خدااااااااااااااااااااااا
نگاه صورت قمزش و اخمش یا خدا ترسیدممممممم
با صدا بلند هی پشت سرم هم میگفتم :خداااااااااااااااااااااا به جون به جون زن نفهم پوریا که فعلا ندارع دیگه این کارو نمیکنم
خداااااااآااااا به جون خودم و شیر خشک نشد هنوز هم شیره ام این داستان بگذره میشم مظلوم و آروم
ارسلان :باز تکرارش کردی الان نشونت میدم
رفتم سمت ته باغ مثل کؤلاااا پریدم رفتم بالا بالا دختره😆 😅
رفتم نشستم رو شاخه
نفس کم اورده بودم 😦
ارسلان:بیا پایین بیاااااااا😠 😠 😠 😠 😠 😠 😡 😡 😡 😡 😡 😡 😡 😡
نوموخامممممممم اخمو نچسب چسب غیر دقولو 😜 😜 😜 😜 😜
پوریا :ارام خجالت بکش یه جو عقل تو سرت نبود که ممکنه بمیریم هان خدا نکنه
گفتم اوخی اگر بمیرین آخ جونمیییییییییییییییی جونننننننننننننننننن حلوه میخوردیم بعد مردنت
و هچی ولی خواهش :smiling_face_with_open_mouth
از اون طرف سالن که وایستاده بود برام هی خط و نشون میکشید ،زیز لب گفت حالیتتتتتتتتتت میکنم😈
دکتر هم اومد ،سهیل و بقیه بی حال به زور عموکمک کردن نشوندنشون رو مبل
دکتر :چی شده چرا به این حال افتادن ؟
عمو:دخترا یه چیزی به خودشون دادن این بلا سرشون اومده☺ 😄 😃
دکتر :تا من ندونم که نمی تونم کاری کنم ؟؟؟؟
ساحل :😅 😅 😅 آقای دکتر نتونست بقیشو بگه
مهرنوش تمام جریانو گفت اروم اروم به دکتر
دکتر :یه کم آبلیمو و یک لیوان آب بیار
پوریا :اخ اخ خدا من که چیزیم نبود ،واااایی دلم
ارمان :اخ وای دلممممممم
سهیل :حالم بده اخ عققققق
دکتر به هر کدومشون یه یوان اب به همراه آبلیمو داد که یه کم مونده آخرش هر چی خورده بودن وسط سالن اوردن بالا
افتضاحی بود بیا و ببین 😅 😅 😅 😅
یه یک ساعتی گذاشت حالشون اوکی شد ولی بازم رنگشون زرد بود 😀
بارمان :اقای دکتر من یه کم بهتر شدم
پوریا :سهیل ماشا الله معده تو که سنگ هم حمز میکرد هیچیت نمیشد چرا این جوری شدی
هومن :اقای دکتر میشه بگین چه اتفاقی برامون افتاده بود؟؟؟
اقای دکتر تمام ماجرا گفت ما که هنوز میخندیدیم
پوریا :😱 😱 😤 😠 😠 😤 😤 😤 😤 خجالت بکشین کثافت هاااااااا الان به حسابتون میرسم
سهیل :خیلی خرین به مولا فقط دستم بهتون برسه تکیه تیکه تون میکنم
بارمان :😈 😈 😈 😈 صب کنین الان حالیتون میکنم
دختر هر کدمشون رفتن یه طرفی پست عمه و خاله قایم شدن فقط من موندم
پوریا :ارام کنار وایستا ،آرام که متمعنم بیچاره خبر نداره
رزیتا :سر دستمون ارام بود اون پیشنهاد داد
بارمان :دروغ نگو من شما انگل هارو میشناسم
رزیتا :به جون بابای بچه نداشتم ارام گفت این کارو کنیم بعد دوبار زدیم زیر خنده
ارسلان :آرامممممممممممممممممممم:smiling_face_with_horns:😈 😈 😤 😠 😤 😠 😤 😠 😤
یاااااااااااااااااااااااااا خداااااااااتااا😅
گفتم جونم هم شیره صدت بلند میدی بچت نیوفته 😂
ارسلان :به قرآن خونت پای خودت افتادن دنبالم بدون بدون رفتم سمت درختا برگشتم پشت سرمو نگاه کنم یا خدااااااااااااااااااااااا
نگاه صورت قمزش و اخمش یا خدا ترسیدممممممم
با صدا بلند هی پشت سرم هم میگفتم :خداااااااااااااااااااااا به جون به جون زن نفهم پوریا که فعلا ندارع دیگه این کارو نمیکنم
خداااااااآااااا به جون خودم و شیر خشک نشد هنوز هم شیره ام این داستان بگذره میشم مظلوم و آروم
ارسلان :باز تکرارش کردی الان نشونت میدم
رفتم سمت ته باغ مثل کؤلاااا پریدم رفتم بالا بالا دختره😆 😅
رفتم نشستم رو شاخه
نفس کم اورده بودم 😦
ارسلان:بیا پایین بیاااااااا😠 😠 😠 😠 😠 😠 😡 😡 😡 😡 😡 😡 😡 😡
نوموخامممممممم اخمو نچسب چسب غیر دقولو 😜 😜 😜 😜 😜
پوریا :ارام خجالت بکش یه جو عقل تو سرت نبود که ممکنه بمیریم هان خدا نکنه
گفتم اوخی اگر بمیرین آخ جونمیییییییییییییییی جونننننننننننننننننن حلوه میخوردیم بعد مردنت
و هچی ولی خواهش :smiling_face_with_open_mouth
۳.۸k
۲۱ دی ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.