*راز دل*
*راز دل*
کیهان :
نشسته بودم داشتم کتاب می خوندم در باز شد
- سلام عجقم کجایی کیهان جانم
- اینجام
فانی اومد ومثله همیشه رو پام نشست ومحکم لبمو بوسید وگفت: دلم خیلی برات تنگ شده بود
- تهران چطور بود
فانی : عالی جای تو خالی رفتیم تولد دختر عموم اونجا من مثله همیشه تک بودم کاش میومدی
- می دونی که کار داشتم
فانی : پاشو کیهان باز داری کتاب می خونی بریم استخر
- نه حوصله شنا ندارم
فانو : پس چی تو که همش خسته ای خستگیتو در کنم
- چجوری
فانی : دستامو گرفت وکشوندم طرف تخت وخودشو لوس کرد وگفت : دلم برات تنگ شده
- فانی واقعا خستم
فانی : تو چرا از من فرار می کنی
- فرار نمی کنم
فانی : خیلی خوب تو که خسته بخواب
رفت طرف در دستشو گرفتم وکشیدمش تو بغلم وبوسیدمش اون مثله همیشه تشنه تر بود یهو در باز شد از فانی فاصله گرفتم
فانی عصبی گفت : چرا در نمی زنی
ماه وش سرشوانداخت پایین وگفت : آقا کیهان گفتن قهوه بیارم
فانی : یعنی چی وقتی تنهاستم در نمی زنی
- چیزی نشده که فانی.قهوه رو بزار رو میز
ماه وش قهوه رو گذاشت ورفت فانی با اخم نگام کرد
- حسود
فانی : ازش خوشم نمیاد کیهان اخراجش کن
کیهان : کافیه فانی می دونی که حوصله ای بحث ندارم
رفتم نشستم وقهوه ام رو می خوردم فانی رفت طرف کمد لباسشو عوض کرد واومد کنارم لبخند زد ورو پاهام نشست
فنجون خالی قهوه رو از دستم در اورد گذاشت رو میز نمی دونم چرا حسی نداشتم فانی راست می گفت عوض شده بودم لباشو گذاشت رو لبم وبوسید چند بار این کارو کردوگفت : کیهان داری عصبیم می کنی
- می دونی وقتی خسته ام اصلا دوست ندارم رابطه داشته باشیم قرار بود بخوابیم
فانی : خیلی خوب
بلند شدم رفتم رو تخت اونم اومد تو بغلم وخودشو بهم چسبوند واقعا که آخر سماجت بودهمیشه در برابرش کم می اوردم وتن به خواسته هاش می دادم فانی زیبا ولوند بود پر از ناز
چشامو باز کردم واقعا خسته بودم فانی بیدار بود وداشت عصرونه می خورد لبخند زد وگفت : چطوری بیا یه چیزی بخور ضعف نکنی
جوابشو ندادم ورفتم حمام دوش آب داغ یکمم ارومم کردفانی اومد تو در حمام وایساد
فانی: کیهان من برم
- برو
لبخند زد وگفت : عمرا اگه تنهات بزارم اومد زیر دوش اخم کردم گفتم : فانی دیگه داری اذیت می کنی
بهم چسبید وگفت : زنتم
- فعلا نامزادیم عزیزم می دونی که اینجوری نمی پسندم
فانی نگاهی بهم انداخت ورفت عقب آب وان رو پر کرد ونشست تو وان لباسهاش همیشه کوتاه وتوری بود می دونستم می خواد منو راضی کنه ولی اینجوری نمی پسندیدم حولمو پوشیدم ورفتم رو مبل نشستم زنگ زدم پایین بانو جواب داد گفتم برام چای بیارن فانی با حوله اومد بیرون رفت لباس پوشید داشت موهاشو خشک می کرد در زدن وبعدم ماه وش اومد قوری چای رو گذاشت وگفت : چیزی لازم ندارین
فانی : نه برو
ماه وش رفت بیرون نگاهی به فانی انداختم وگفتم : رفتارتو درست کن
موهاشو بست وگفت : رفتم دیگه راحت باش
رفت ومنم چای ریختم لباس پوشیدم واومدم عصرونه خوردم ولی فکرم بدجور درگیر بود
کیهان :
نشسته بودم داشتم کتاب می خوندم در باز شد
- سلام عجقم کجایی کیهان جانم
- اینجام
فانی اومد ومثله همیشه رو پام نشست ومحکم لبمو بوسید وگفت: دلم خیلی برات تنگ شده بود
- تهران چطور بود
فانی : عالی جای تو خالی رفتیم تولد دختر عموم اونجا من مثله همیشه تک بودم کاش میومدی
- می دونی که کار داشتم
فانی : پاشو کیهان باز داری کتاب می خونی بریم استخر
- نه حوصله شنا ندارم
فانو : پس چی تو که همش خسته ای خستگیتو در کنم
- چجوری
فانی : دستامو گرفت وکشوندم طرف تخت وخودشو لوس کرد وگفت : دلم برات تنگ شده
- فانی واقعا خستم
فانی : تو چرا از من فرار می کنی
- فرار نمی کنم
فانی : خیلی خوب تو که خسته بخواب
رفت طرف در دستشو گرفتم وکشیدمش تو بغلم وبوسیدمش اون مثله همیشه تشنه تر بود یهو در باز شد از فانی فاصله گرفتم
فانی عصبی گفت : چرا در نمی زنی
ماه وش سرشوانداخت پایین وگفت : آقا کیهان گفتن قهوه بیارم
فانی : یعنی چی وقتی تنهاستم در نمی زنی
- چیزی نشده که فانی.قهوه رو بزار رو میز
ماه وش قهوه رو گذاشت ورفت فانی با اخم نگام کرد
- حسود
فانی : ازش خوشم نمیاد کیهان اخراجش کن
کیهان : کافیه فانی می دونی که حوصله ای بحث ندارم
رفتم نشستم وقهوه ام رو می خوردم فانی رفت طرف کمد لباسشو عوض کرد واومد کنارم لبخند زد ورو پاهام نشست
فنجون خالی قهوه رو از دستم در اورد گذاشت رو میز نمی دونم چرا حسی نداشتم فانی راست می گفت عوض شده بودم لباشو گذاشت رو لبم وبوسید چند بار این کارو کردوگفت : کیهان داری عصبیم می کنی
- می دونی وقتی خسته ام اصلا دوست ندارم رابطه داشته باشیم قرار بود بخوابیم
فانی : خیلی خوب
بلند شدم رفتم رو تخت اونم اومد تو بغلم وخودشو بهم چسبوند واقعا که آخر سماجت بودهمیشه در برابرش کم می اوردم وتن به خواسته هاش می دادم فانی زیبا ولوند بود پر از ناز
چشامو باز کردم واقعا خسته بودم فانی بیدار بود وداشت عصرونه می خورد لبخند زد وگفت : چطوری بیا یه چیزی بخور ضعف نکنی
جوابشو ندادم ورفتم حمام دوش آب داغ یکمم ارومم کردفانی اومد تو در حمام وایساد
فانی: کیهان من برم
- برو
لبخند زد وگفت : عمرا اگه تنهات بزارم اومد زیر دوش اخم کردم گفتم : فانی دیگه داری اذیت می کنی
بهم چسبید وگفت : زنتم
- فعلا نامزادیم عزیزم می دونی که اینجوری نمی پسندم
فانی نگاهی بهم انداخت ورفت عقب آب وان رو پر کرد ونشست تو وان لباسهاش همیشه کوتاه وتوری بود می دونستم می خواد منو راضی کنه ولی اینجوری نمی پسندیدم حولمو پوشیدم ورفتم رو مبل نشستم زنگ زدم پایین بانو جواب داد گفتم برام چای بیارن فانی با حوله اومد بیرون رفت لباس پوشید داشت موهاشو خشک می کرد در زدن وبعدم ماه وش اومد قوری چای رو گذاشت وگفت : چیزی لازم ندارین
فانی : نه برو
ماه وش رفت بیرون نگاهی به فانی انداختم وگفتم : رفتارتو درست کن
موهاشو بست وگفت : رفتم دیگه راحت باش
رفت ومنم چای ریختم لباس پوشیدم واومدم عصرونه خوردم ولی فکرم بدجور درگیر بود
۱۱.۳k
۱۱ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.