*راز دل*
*راز دل*
کیهان:
گفت : خوش اومدین بفرمایید اینجا
بعد رفت کنار ماه وش همراه اون مرده رفتم داخل اتاق برام لباس گذاشت وگفت : زود بپوش سرما نخوری
- ممنونم
سری تکون داد ورفت لباسهاش رو پوشیدم یکم اذیت می کردوتنگ بود برام ولی بهتر از هر چی بود اومدم بیرون ماه وش کنار شومینه بود کنارش نشستم دختره نگام کرد وگفت : خواهرته
- نه زنمه
دختره متعجب گفت : ولی معلومه سنش کمه
سیاوش اخمو نگاش کرد وگفت : تو چرا سوال می کنی مگه کسی از خودت پرسیده شوهرت از خودت بزرگتره
دختره خندید وگفت : سیاوش شوهرمه
ماه وش : ما اختلاف سنیمون زیاد که نیست هست کیهان
- نه عزیزم
سیاوش نگام کرد ولبخند زد چه اجب لبخندشم دیدم
دختره : من نسترن هستم یه نی نی کوچلو هم داریم
ماه وش : واقعا
نسترن : اره دوست داری ببینیش
ماه وش : اره
اونا که رفتن سیاوش لبخندی زد وگفت : حتما خیلی دوسش داری
- خیلی
سیاوش : بخاطر کارم اومدم اینجا
- کارتون چیه
سیاوش: رستوران سر راهی مال منه
- اها میشه زنگ بزنم
سیاوش : البته
شماره ای خونه ای پویا رو گرفتم زود جواب داد
- پویا
پویا با عصبانیت گفت : پویا ودرد
- مرسی از محبتت داداش
پویا : کدوم جهنمی رفتی تو این بارون مامان بانو حالش بد شده
- چی شده مگه؟!
پویا : اوردیمش بیمارستان گفتیم می خواستین برین دریا ترسیدواز حال رفت
- جامون خوبه می تونی بیای دنبالمون
پویا : غلط کردی
- اگه می تونستم جوابتو می دادم
پویا : میای تو دستام
خندیدم وگوشی رو قطع کردم
ماه وش با یه بچه کوچلو اومد وکنارم نشست با ذوق گفت : وای کیهان ببین چقدر این بچه نازه اسمش چی بود نسترن ؟
نسترن لبخندی زد وگفت : دینا
گونه ای بچه رو ناز کردم وتو گوش ماه وش گفتم : بهت میاد مامان بشی تپلی
بهم چشم غره رفت بهش لبخند زدم
تا وقتی بچه گریه نکرد ماه وش از بغلش درش نیاورد بعدم سیاوش به اتاقی اشاره کردوگفت : شاید خسته باشید استراحت کنید
کیهان:
گفت : خوش اومدین بفرمایید اینجا
بعد رفت کنار ماه وش همراه اون مرده رفتم داخل اتاق برام لباس گذاشت وگفت : زود بپوش سرما نخوری
- ممنونم
سری تکون داد ورفت لباسهاش رو پوشیدم یکم اذیت می کردوتنگ بود برام ولی بهتر از هر چی بود اومدم بیرون ماه وش کنار شومینه بود کنارش نشستم دختره نگام کرد وگفت : خواهرته
- نه زنمه
دختره متعجب گفت : ولی معلومه سنش کمه
سیاوش اخمو نگاش کرد وگفت : تو چرا سوال می کنی مگه کسی از خودت پرسیده شوهرت از خودت بزرگتره
دختره خندید وگفت : سیاوش شوهرمه
ماه وش : ما اختلاف سنیمون زیاد که نیست هست کیهان
- نه عزیزم
سیاوش نگام کرد ولبخند زد چه اجب لبخندشم دیدم
دختره : من نسترن هستم یه نی نی کوچلو هم داریم
ماه وش : واقعا
نسترن : اره دوست داری ببینیش
ماه وش : اره
اونا که رفتن سیاوش لبخندی زد وگفت : حتما خیلی دوسش داری
- خیلی
سیاوش : بخاطر کارم اومدم اینجا
- کارتون چیه
سیاوش: رستوران سر راهی مال منه
- اها میشه زنگ بزنم
سیاوش : البته
شماره ای خونه ای پویا رو گرفتم زود جواب داد
- پویا
پویا با عصبانیت گفت : پویا ودرد
- مرسی از محبتت داداش
پویا : کدوم جهنمی رفتی تو این بارون مامان بانو حالش بد شده
- چی شده مگه؟!
پویا : اوردیمش بیمارستان گفتیم می خواستین برین دریا ترسیدواز حال رفت
- جامون خوبه می تونی بیای دنبالمون
پویا : غلط کردی
- اگه می تونستم جوابتو می دادم
پویا : میای تو دستام
خندیدم وگوشی رو قطع کردم
ماه وش با یه بچه کوچلو اومد وکنارم نشست با ذوق گفت : وای کیهان ببین چقدر این بچه نازه اسمش چی بود نسترن ؟
نسترن لبخندی زد وگفت : دینا
گونه ای بچه رو ناز کردم وتو گوش ماه وش گفتم : بهت میاد مامان بشی تپلی
بهم چشم غره رفت بهش لبخند زدم
تا وقتی بچه گریه نکرد ماه وش از بغلش درش نیاورد بعدم سیاوش به اتاقی اشاره کردوگفت : شاید خسته باشید استراحت کنید
۱۱.۶k
۲۷ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.