*شیلان*
*شیلان*
شیلان:
با کلی خرید برگشتم خونه ساعت تقریبا ۱۲ ظهر بود حالا چی واسه نهار درست می کردم وسایلو گذاشتم اتاقم ویه شلوارک جین پوشیدم ویه سویشرت مشکی ورفتم تو آشپزخونه یخچالو نگاه کردم ای جووون هیرسا چه به خودشم می رسید چندتا بلدرچین گذاشتم تو یه مواد خوش طعم که خودم درست کردم بعدم رفتم تو بالکنی که درش تو آشپزخونه بودواونجا وسایل مورد نیازمو پیدا کردم کاش می دونستم هیرسا کی میاد ؟!
شماره اشم نداشتم رفتم تو سالن برفی داشت با وسایلش بازی می کرد یکم باهاش سرگرم شدم می خواستم وسایلمو عصر بچینم چطور بود یکم اذیتش می کردم یه نقشه توپ داشتم یه سوپ خوشمزه ای آماده درست کردم زنگ زدن رفتم جلو در واز چشمی در نگاه کردم خودش بود در رو باز کردم براش کیف ویلونشم باهاش بود
- خوش اومدی
هیرسا نگاهی بهم انداخت وگفت: ممنون ...چه بوی خوبی میاد
- گفتم معدت درده برات یه غذای سبک آماده کنم یکم بخوابی
یه تای آبروشو داد بالا وگفت : ممنون خیر باشه
- به تو خوبی نمیاد با مشت زدم به شکمش
هیرسا : آخخخخخ خدا لعنتت کنه معدم درده
- خدا خودتو لعنت کنه حقته
یه تیپ جین زده بود با یه کت چرم مشکی وبوت های مشکی چقدرم خوش تیپ کرده بود
هیرسا : میشه بری کنار من رد شم
- رد شو
هیرسا : از روت رد شم
رفتم کنار یه راست رفت تو آشپزخونه
- گشنته
هیرسا : خیلی
تا لباستو عوض کنی سوپ می کشم سرد بشه
هیرسا رفت یه قرص آلپرازلام از داروهاش در اوردم معلوم بود استفاده نمی کنه دوتاشو دراوردم وخورد کردم حسابی یه کاسه سوپ ریختم وقرص ها رو ریختم توش وهم زدم
- نوش جونت مو طلایی
یه کاسه هم برای خودم سوپ ریختم ورفتم تو بالکن آشپزخونه وذغال گذاشتم تا آتیش بگیره
- چیکار می کنی ؟
با صداش برگشتم نگاش کردم کاسه ای سوپ تو دستش بود وداشت می خورد
- مزش چطوره
هیرسا : خوبه می خوای چیکار کنی ؟!
- کباب بلدرچین
هیرسا : مهربون شدی
- قراره عصر بریم خرید دیگه
هیرسا : نچ نچ منو باش چی فکر می کردم واقعا که
خندیدم وگفتم : یه قدم برام بردار دو قدم میام سمتت
نگاهی بهم انداخت وگفت : معامله است ؟!!!
- تقریبا
نشست رو صندلی ومشغول خوردن شد همه ای سوپ رو خورد بعدم بلند شدوخودش اومد سراغ زغال ها
شیلان:
با کلی خرید برگشتم خونه ساعت تقریبا ۱۲ ظهر بود حالا چی واسه نهار درست می کردم وسایلو گذاشتم اتاقم ویه شلوارک جین پوشیدم ویه سویشرت مشکی ورفتم تو آشپزخونه یخچالو نگاه کردم ای جووون هیرسا چه به خودشم می رسید چندتا بلدرچین گذاشتم تو یه مواد خوش طعم که خودم درست کردم بعدم رفتم تو بالکنی که درش تو آشپزخونه بودواونجا وسایل مورد نیازمو پیدا کردم کاش می دونستم هیرسا کی میاد ؟!
شماره اشم نداشتم رفتم تو سالن برفی داشت با وسایلش بازی می کرد یکم باهاش سرگرم شدم می خواستم وسایلمو عصر بچینم چطور بود یکم اذیتش می کردم یه نقشه توپ داشتم یه سوپ خوشمزه ای آماده درست کردم زنگ زدن رفتم جلو در واز چشمی در نگاه کردم خودش بود در رو باز کردم براش کیف ویلونشم باهاش بود
- خوش اومدی
هیرسا نگاهی بهم انداخت وگفت: ممنون ...چه بوی خوبی میاد
- گفتم معدت درده برات یه غذای سبک آماده کنم یکم بخوابی
یه تای آبروشو داد بالا وگفت : ممنون خیر باشه
- به تو خوبی نمیاد با مشت زدم به شکمش
هیرسا : آخخخخخ خدا لعنتت کنه معدم درده
- خدا خودتو لعنت کنه حقته
یه تیپ جین زده بود با یه کت چرم مشکی وبوت های مشکی چقدرم خوش تیپ کرده بود
هیرسا : میشه بری کنار من رد شم
- رد شو
هیرسا : از روت رد شم
رفتم کنار یه راست رفت تو آشپزخونه
- گشنته
هیرسا : خیلی
تا لباستو عوض کنی سوپ می کشم سرد بشه
هیرسا رفت یه قرص آلپرازلام از داروهاش در اوردم معلوم بود استفاده نمی کنه دوتاشو دراوردم وخورد کردم حسابی یه کاسه سوپ ریختم وقرص ها رو ریختم توش وهم زدم
- نوش جونت مو طلایی
یه کاسه هم برای خودم سوپ ریختم ورفتم تو بالکن آشپزخونه وذغال گذاشتم تا آتیش بگیره
- چیکار می کنی ؟
با صداش برگشتم نگاش کردم کاسه ای سوپ تو دستش بود وداشت می خورد
- مزش چطوره
هیرسا : خوبه می خوای چیکار کنی ؟!
- کباب بلدرچین
هیرسا : مهربون شدی
- قراره عصر بریم خرید دیگه
هیرسا : نچ نچ منو باش چی فکر می کردم واقعا که
خندیدم وگفتم : یه قدم برام بردار دو قدم میام سمتت
نگاهی بهم انداخت وگفت : معامله است ؟!!!
- تقریبا
نشست رو صندلی ومشغول خوردن شد همه ای سوپ رو خورد بعدم بلند شدوخودش اومد سراغ زغال ها
۱۲.۰k
۱۲ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.