رمان همسر اجباری پارت صد وچهل و یک
#رمان_همسر_اجباری #پارت_صد وچهل و یک
آریا فقط لنگ طالقتم از اون دختره تا ببینم بهونه بعدیت چیه که هیچی پذیرفته نیسیازندگی آرومی برام میسازی
یا هم خورت میری زندان هم اموالت مال ماست.تو تا پنج ماه دیگه نمیتونی ازم دوری کنی توعشقمی سهممی
دوست ندارم ازم دوری کنی.مگه من چمه که دوسم نداری.
دوست داشتن زورکی بلد نیستم.
پس چرا من انقد میخوامت تو دلت از چیه که منو زیباییمو نمیبینی و چشم رو من بستی.
از سنگ حاال هم بیرون ....من خوابم میاد.
خیلی پستی آریا...
ممنون نظر لطفته.
و صدای در اومد که نشون از رفتن شین میداد.چند دیقه تو آشپزخونه خودمو مشغول کردم تا آریاهم بره باال.بعدش
قصدبیرون رفتن داشتم که دیدم آریا سرش رو بین دستاش گرفته و روی مبل نشسته.اول بیخیالش شدمو رفتم
سمت پله ها که برم باال.اما بازم دلم پرکشید سمت عشقم .راه رفته رو برگشتمو رفتم کنارش روی مبل نشستم آریا
ی من واقعا خسته شده بود .
-آریا.
جوابی نداد.
-آریا واسه مرد توام مردی و باید محکم باشی.
آریا صدبار بشکن منو ام این مدلی نشین دلم طاقت نداره.
رفتم یه لیوان آب اوردم و گرفتم جلوش آریا بیا بگیر.
سرشو بر نداشت .نه معلومه فایده نداره رفتم باال سرش واستادم و سرشو از دستاش جدا کردم..
که..
چشای آریا قرمز و خیس بود .آریا با اون همه غرورش و مردونگیش.این طوری داره گریه میکنه یا نه گریه نیست.
شایدم فشار بار سنگینیه که روح روانشو داغون کرده بود با این حرکت من دستشو انداخت.
منم دیگه تحمل نداشتم کسی چه میدونست چقدر خودمو نگه داشتم تاوقتی تو بغل آریام هیچ حرکتی نکنم که
عشقم لو بره که عالقه دیوونه وارم نسبت به آریاپنهون بمونه اما من چقد تحمل دارم که عشقمو اینطوری
ببینم ...باید مثل خودش باشم وقتی که آرومم میکنه.
از پایین داشت نگام میکرد جانم ؟
آری چیه چی شده ؟
هیچی آنا هیچی نشده هیچی نپرس.
نشستم رو عسلی روبروی آریادستشو گرفتم واسه اولین باراینطوری باهاش رفتار میکنم.
Comments please
آریا فقط لنگ طالقتم از اون دختره تا ببینم بهونه بعدیت چیه که هیچی پذیرفته نیسیازندگی آرومی برام میسازی
یا هم خورت میری زندان هم اموالت مال ماست.تو تا پنج ماه دیگه نمیتونی ازم دوری کنی توعشقمی سهممی
دوست ندارم ازم دوری کنی.مگه من چمه که دوسم نداری.
دوست داشتن زورکی بلد نیستم.
پس چرا من انقد میخوامت تو دلت از چیه که منو زیباییمو نمیبینی و چشم رو من بستی.
از سنگ حاال هم بیرون ....من خوابم میاد.
خیلی پستی آریا...
ممنون نظر لطفته.
و صدای در اومد که نشون از رفتن شین میداد.چند دیقه تو آشپزخونه خودمو مشغول کردم تا آریاهم بره باال.بعدش
قصدبیرون رفتن داشتم که دیدم آریا سرش رو بین دستاش گرفته و روی مبل نشسته.اول بیخیالش شدمو رفتم
سمت پله ها که برم باال.اما بازم دلم پرکشید سمت عشقم .راه رفته رو برگشتمو رفتم کنارش روی مبل نشستم آریا
ی من واقعا خسته شده بود .
-آریا.
جوابی نداد.
-آریا واسه مرد توام مردی و باید محکم باشی.
آریا صدبار بشکن منو ام این مدلی نشین دلم طاقت نداره.
رفتم یه لیوان آب اوردم و گرفتم جلوش آریا بیا بگیر.
سرشو بر نداشت .نه معلومه فایده نداره رفتم باال سرش واستادم و سرشو از دستاش جدا کردم..
که..
چشای آریا قرمز و خیس بود .آریا با اون همه غرورش و مردونگیش.این طوری داره گریه میکنه یا نه گریه نیست.
شایدم فشار بار سنگینیه که روح روانشو داغون کرده بود با این حرکت من دستشو انداخت.
منم دیگه تحمل نداشتم کسی چه میدونست چقدر خودمو نگه داشتم تاوقتی تو بغل آریام هیچ حرکتی نکنم که
عشقم لو بره که عالقه دیوونه وارم نسبت به آریاپنهون بمونه اما من چقد تحمل دارم که عشقمو اینطوری
ببینم ...باید مثل خودش باشم وقتی که آرومم میکنه.
از پایین داشت نگام میکرد جانم ؟
آری چیه چی شده ؟
هیچی آنا هیچی نشده هیچی نپرس.
نشستم رو عسلی روبروی آریادستشو گرفتم واسه اولین باراینطوری باهاش رفتار میکنم.
Comments please
۵.۵k
۱۶ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.