*شیلان*
*شیلان*
شیلان:
قراربود چند روز تو باغ بمونیم خونه باغ مثله همیشه تر وتمیز بود دم غروب بود وبچه ها تو باغ بودن نشستم رو پله ها یه باد ملایمی میومد امروز یکم هوا گرم بود
بچه ها اومدم طرف خونه باغ صدای خنده هاشون تو باغ می پیچید فقط من خوشحال نبودم
هانی : شیلان چرا نیومدی تو باغ
هیرسا معلوم بود باز گرمش شده رفته زیر آب شیلنگو برداشت وبالا سرش گرفت
هانیه : داداش سرما می خوری
هیرسا : سوختم بابا
پیرهنشو در اورد وتو حوض شست آبشو چلوند وتکونی داد وگذاشت رو بند ورفت داخل
هانیه : قرار شام رو اشکان بیاره؟!.
- اره
هانیه دستمو گرفت ورفتیم لب حوض نشستیم
هانیه : نمی خوای باهاش حرف بزنی
- من نمی خوام یا اون
هانیه : تو با هیشکی حرف نمی زنی اون به کنار بشکن این سکوت رو شیلان
هیرسا اومد بیرون یه دست ست ورزشی مشکی تنش بود
هیرسا : من گشنم شده
هانی : زنگ می زنم اشکان بیاد
محسن : بهت نمیاد شکمو باشی
هیرسا : فعلا شکم رو تو داری
خندم گرفت خوشم میومد محسن رو ضایع کنه چون خیلی پر رو شده بود وچند بار گفته بود شیلان رو می خوام هر بار اشکان حرفشو می زد عمو اخم می کرد ومی گفت نه
محسن خیلی بهش برخورده بود با لبخند سرمو اوردم بالا هیرسا نگام می کرد لبمو گزیدم
هانی زنگ زد وکلی مسخره بازی دراورد وسر به سر هیرسا می زاشت ولی انگار اون خیلی گشنش بود وتا شب کلی وقت بود بلند شدم ورفتم داخل مامان هنگامه کلی خوراکی گذاشته بود تو یه سینی کلی خوراکی چیدم واومدم بیرون صدای خنده هاش بهم ارامش می داد سینی رو گذاشتم رو میزی که تو تراس بود محسن با طعنه گفت : بیا برو کلی خوراکی رسید هیرسا شکمو
هیرسا با لبخند برگشت نگام کرد بعدم همه اومدن دور سینی خوراکی ها جالب اینجا بود محسن از همه بیشتر می خورد با لبخند نگاشون می کردم هیرسا ظرف شیرینی رو برداشت وگفت : همشو خوردین اینا واسه من بود
محسن : چطور واسه تو
هیرسا برگشت نگام کردسرموانداختم پایین اومد کنارم وظرف رو طرفم گرفت
هیرسا: تو هم بخور
سرمو اوردم بالا نگاش کردم لبخندی زد وگفت : نمیشه حرف بزنی
چیزی نگفتم
هیرسا: خیلی خوب هر جور راحتی
بچه ها تو تراس جا پهن کردن ونشستن ومشغول شدن قلیون مشروب و بعدم پاستور بازی که هیرسا فقط بازی می کرد
محسن داشت با هیرسا کل مینداخت هیرسا محل بهش نمی زاشت وشرط بندی کردن هر کی باخت امشب تو حیاط بخوابه
کلی خندیدن وسرو صداشون بالا بود هانیه هم با خنده تشویق می کرد اخرشم هیرسا وامید بردن
محسن : جر زدی هیرسا
هیرسا : باختی دیگه کمم نمیاری
محسن : امشب بیرون بخوابیم یخ می کنیم
هیرسا : یخ می کنی نه می کنیم تو شرط بندی کردی .
محسن : چقدر تو بدجنسی
هیرسا : از بچگی اینجوری بودم
هانی : بی خیال هیرسا
هیرسا : نچ لج کنم کارت تمومه محسن
شیلان:
قراربود چند روز تو باغ بمونیم خونه باغ مثله همیشه تر وتمیز بود دم غروب بود وبچه ها تو باغ بودن نشستم رو پله ها یه باد ملایمی میومد امروز یکم هوا گرم بود
بچه ها اومدم طرف خونه باغ صدای خنده هاشون تو باغ می پیچید فقط من خوشحال نبودم
هانی : شیلان چرا نیومدی تو باغ
هیرسا معلوم بود باز گرمش شده رفته زیر آب شیلنگو برداشت وبالا سرش گرفت
هانیه : داداش سرما می خوری
هیرسا : سوختم بابا
پیرهنشو در اورد وتو حوض شست آبشو چلوند وتکونی داد وگذاشت رو بند ورفت داخل
هانیه : قرار شام رو اشکان بیاره؟!.
- اره
هانیه دستمو گرفت ورفتیم لب حوض نشستیم
هانیه : نمی خوای باهاش حرف بزنی
- من نمی خوام یا اون
هانیه : تو با هیشکی حرف نمی زنی اون به کنار بشکن این سکوت رو شیلان
هیرسا اومد بیرون یه دست ست ورزشی مشکی تنش بود
هیرسا : من گشنم شده
هانی : زنگ می زنم اشکان بیاد
محسن : بهت نمیاد شکمو باشی
هیرسا : فعلا شکم رو تو داری
خندم گرفت خوشم میومد محسن رو ضایع کنه چون خیلی پر رو شده بود وچند بار گفته بود شیلان رو می خوام هر بار اشکان حرفشو می زد عمو اخم می کرد ومی گفت نه
محسن خیلی بهش برخورده بود با لبخند سرمو اوردم بالا هیرسا نگام می کرد لبمو گزیدم
هانی زنگ زد وکلی مسخره بازی دراورد وسر به سر هیرسا می زاشت ولی انگار اون خیلی گشنش بود وتا شب کلی وقت بود بلند شدم ورفتم داخل مامان هنگامه کلی خوراکی گذاشته بود تو یه سینی کلی خوراکی چیدم واومدم بیرون صدای خنده هاش بهم ارامش می داد سینی رو گذاشتم رو میزی که تو تراس بود محسن با طعنه گفت : بیا برو کلی خوراکی رسید هیرسا شکمو
هیرسا با لبخند برگشت نگام کرد بعدم همه اومدن دور سینی خوراکی ها جالب اینجا بود محسن از همه بیشتر می خورد با لبخند نگاشون می کردم هیرسا ظرف شیرینی رو برداشت وگفت : همشو خوردین اینا واسه من بود
محسن : چطور واسه تو
هیرسا برگشت نگام کردسرموانداختم پایین اومد کنارم وظرف رو طرفم گرفت
هیرسا: تو هم بخور
سرمو اوردم بالا نگاش کردم لبخندی زد وگفت : نمیشه حرف بزنی
چیزی نگفتم
هیرسا: خیلی خوب هر جور راحتی
بچه ها تو تراس جا پهن کردن ونشستن ومشغول شدن قلیون مشروب و بعدم پاستور بازی که هیرسا فقط بازی می کرد
محسن داشت با هیرسا کل مینداخت هیرسا محل بهش نمی زاشت وشرط بندی کردن هر کی باخت امشب تو حیاط بخوابه
کلی خندیدن وسرو صداشون بالا بود هانیه هم با خنده تشویق می کرد اخرشم هیرسا وامید بردن
محسن : جر زدی هیرسا
هیرسا : باختی دیگه کمم نمیاری
محسن : امشب بیرون بخوابیم یخ می کنیم
هیرسا : یخ می کنی نه می کنیم تو شرط بندی کردی .
محسن : چقدر تو بدجنسی
هیرسا : از بچگی اینجوری بودم
هانی : بی خیال هیرسا
هیرسا : نچ لج کنم کارت تمومه محسن
۱۴.۵k
۲۳ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.