*شیلان*
*شیلان*
هیرسا:
تو بغلم انقدر راحت خوابیده بود اگه محسن جای من می خوابید چی بازم چشاشو باز نمی کرد ببینه تو بغل کیه چقدرم خوابش سنگین بود دلم می خواست بخوابم چشام سنگین می شد ولی وجود اون نمی زاشت نتونستم جلو حس سرکشمو بگیرم واروم بوسیدمش تکونی خورد اصلا برام مهم نبود بیدار بشه فقط می خواستم تو بغلم باشه دستمو دور کمرش سفت کردم دوباره تکونی خورد دستمو شل کردم سرشو آورد بالا صورت قشنگش تو نور راحت می دیدم دستی به موهاش کشیدم اروم چشاش باز کرد ونگام کرد ولی هیچی نگفت کاش می فهمیدم حسش به من چیه من که بیشتر از قبل دوسش داشتم اون چی تو این یک سال احساسش چی شده بود
تکونی خورد ازم فاصله بگیره نزاشتم لبشو اروم گاز گرفت اخم کردم اروم تو بغلم فشردمش هیچی نمی گفت وراحت خوابید خودمم خواب برد
- داداش...داداشی
چشام باز کردم شیلان نبود اخمی کردم به هانیه لبخند زدوگفت : همه بیدار شدن تنبل
نشستم وتیشرتمو پوشیدم اومدم بیرون همه داشتن صبحانه می خوردن
هانی : چطوری تنبل خان
نگاهی بهش انداختم وصورتمو آب زدم لبخندی زد وخم شد یه تار موی بلند طلایی از کنار گردنم دراورد وگفت : می بینم شیطونی کردی
- زهر مار
هانی : نمیگی چی شده ؟!
لبخند زدم وگفتم : می بینی دیگه
هانی : شیلان پیش تو خوابیده
به سینم اشاره کردم وگفتم : تو بغلم خوابیده
هانی : پسر بد
- خیلی هم پسرخوبی بودم
هانی : کاملا معلومه گناه داری
خندیدم وبا هم رفتیم نشستیم صبحانه خوردیم شیلان نبود کنجکاو بودم بفهمم کجاست هانی گفت: رفته اخر باغ می خوای بری پیشش
- اره
بلند شدم وکفشامو پوشیدم می دونستم کجاست رفتم اخر باغ کنار جوب نشسته بود موهای بلندش از زیر روسری بیرون بود یواش رفتم پشت سرش وموهاش رو دست کشیدم
شیلان: چطور می تونی منو ببخشی
- چون دوست دارم
برگشت نگام کرد کنارش نشستم وتو چشاش نگاه کردم
شیلان : تو همیشه دوستم داشتی
- همیشه دوست داشتم از همون روزی که اومدی تو خونمون
لبشو گزید وگفت : من خیلی بدی کردم بهت
اخمی کردم وگفتم : گذشته
لبخند زدم وگفتم : چقدر عوض شدی خوشگله
خندید خم شدم لبشو اروم بوسیدم
دستاشو دور گردنم انداخت وبوسه رو ادامه داد طعم لبش شیرین بود تموم دلتنگیامون تو اون بوسه خلاصه شد هیچ کدوم دوست نداشتیم از اون یکی فاصله بگیریم اخرش اون رضایت داد وازم فاصله گرفت دستی به موهاش کشیدم لبخند زد
- از این به بعد مال همدیگه میشیم حرفی داری
خندید وگفت : نه فقط دوست دارم زودتر مال تو بشم
خندیدم وپشت دستشو بوسیدم وگفتم : تو مال منی
بلند شدم اونم بلند شدورفتیم طرف خونه باغ دستش تو دستم بود ونگاه ها همه روی ما می دونستم این روز نزدیک وشیلان دلش رو به من میده نگاهم کرد بهش لبخند زدم واین آغاززندگی جدید ما بود
هیرسا:
تو بغلم انقدر راحت خوابیده بود اگه محسن جای من می خوابید چی بازم چشاشو باز نمی کرد ببینه تو بغل کیه چقدرم خوابش سنگین بود دلم می خواست بخوابم چشام سنگین می شد ولی وجود اون نمی زاشت نتونستم جلو حس سرکشمو بگیرم واروم بوسیدمش تکونی خورد اصلا برام مهم نبود بیدار بشه فقط می خواستم تو بغلم باشه دستمو دور کمرش سفت کردم دوباره تکونی خورد دستمو شل کردم سرشو آورد بالا صورت قشنگش تو نور راحت می دیدم دستی به موهاش کشیدم اروم چشاش باز کرد ونگام کرد ولی هیچی نگفت کاش می فهمیدم حسش به من چیه من که بیشتر از قبل دوسش داشتم اون چی تو این یک سال احساسش چی شده بود
تکونی خورد ازم فاصله بگیره نزاشتم لبشو اروم گاز گرفت اخم کردم اروم تو بغلم فشردمش هیچی نمی گفت وراحت خوابید خودمم خواب برد
- داداش...داداشی
چشام باز کردم شیلان نبود اخمی کردم به هانیه لبخند زدوگفت : همه بیدار شدن تنبل
نشستم وتیشرتمو پوشیدم اومدم بیرون همه داشتن صبحانه می خوردن
هانی : چطوری تنبل خان
نگاهی بهش انداختم وصورتمو آب زدم لبخندی زد وخم شد یه تار موی بلند طلایی از کنار گردنم دراورد وگفت : می بینم شیطونی کردی
- زهر مار
هانی : نمیگی چی شده ؟!
لبخند زدم وگفتم : می بینی دیگه
هانی : شیلان پیش تو خوابیده
به سینم اشاره کردم وگفتم : تو بغلم خوابیده
هانی : پسر بد
- خیلی هم پسرخوبی بودم
هانی : کاملا معلومه گناه داری
خندیدم وبا هم رفتیم نشستیم صبحانه خوردیم شیلان نبود کنجکاو بودم بفهمم کجاست هانی گفت: رفته اخر باغ می خوای بری پیشش
- اره
بلند شدم وکفشامو پوشیدم می دونستم کجاست رفتم اخر باغ کنار جوب نشسته بود موهای بلندش از زیر روسری بیرون بود یواش رفتم پشت سرش وموهاش رو دست کشیدم
شیلان: چطور می تونی منو ببخشی
- چون دوست دارم
برگشت نگام کرد کنارش نشستم وتو چشاش نگاه کردم
شیلان : تو همیشه دوستم داشتی
- همیشه دوست داشتم از همون روزی که اومدی تو خونمون
لبشو گزید وگفت : من خیلی بدی کردم بهت
اخمی کردم وگفتم : گذشته
لبخند زدم وگفتم : چقدر عوض شدی خوشگله
خندید خم شدم لبشو اروم بوسیدم
دستاشو دور گردنم انداخت وبوسه رو ادامه داد طعم لبش شیرین بود تموم دلتنگیامون تو اون بوسه خلاصه شد هیچ کدوم دوست نداشتیم از اون یکی فاصله بگیریم اخرش اون رضایت داد وازم فاصله گرفت دستی به موهاش کشیدم لبخند زد
- از این به بعد مال همدیگه میشیم حرفی داری
خندید وگفت : نه فقط دوست دارم زودتر مال تو بشم
خندیدم وپشت دستشو بوسیدم وگفتم : تو مال منی
بلند شدم اونم بلند شدورفتیم طرف خونه باغ دستش تو دستم بود ونگاه ها همه روی ما می دونستم این روز نزدیک وشیلان دلش رو به من میده نگاهم کرد بهش لبخند زدم واین آغاززندگی جدید ما بود
۱۲.۸k
۲۳ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۷۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.