پارت هفتادوششم
#پارت هفتادوششم
امیر علی:
رُز: امیرعلی من حرفای بابات رو شنیدم .من به تو حسی ندارم هیشکی جای امیرحسین رو برام نمی گیره ...
اخم کرد م وگفتم : از تو نظر نخواستم نظراتتم شنیدم وقتی من قانونی شوهرت شدم نمی تونی انقدر منو نادیده بگیری من راضی شدم فقط برای این بود که یه وقت کمبودی حس نکنی حرفی نشنوی واسه آرمان یه تکیه گاه باشم بعد به حاجی میگی امیر علی برام مهم نیست هر جامیره زن بگیره
رُز: اینجوری نگفتم .می دونم یکی رو دوست داری ولی بخاطر منو آرمان داری فداکاری می کنی منم میگم نمی خواد همینکه اسمت روم باشه کافیه اگه نگران حرف مردمی باهاش نامزاد شو تا وقتی که بخواید عروسی کنید فکر کنم سه سال پات مونده می تونه یک سال دیگه هم بمونه
متعجب نگاش کردم وگفتم: نظرت اینه
رُز: بله مطمئن باش بهترین کاره به حاجیم گفتم چه تو این خونه عروستو بیاری چه براش خونه بسازی واسه من فرقی نداره
اشک از چشام سرازیر شد رومو برگردوندم بلند شدم ورفتم اتاقم اینم جواب قشنگی که رُز بهم داده بود هر چند بهش حق می دادم
کتابمو برداشتم وکیف پولمو باید منطقی با هستی حرف می زدم از خونه اومدم بیرون واز پله ها اومدم پایین رفتم پشت میز مامان تنها نشسته بود با دیدنم دلخور گفت : امیر علی من غریبه بودم
خسته نفسمو فوت کردم وگفتم : مامان تو دیگه نزن تو سرم بخدا خستم
مامان : تو این دختره هستی رو می خواستی غلط کردی راضی شدی با نازنین ازدواج کنی
- مامان
مامان : دروغ میگم بگو ببینم این دختره کیه پدر مادرش کی ان منو ببر باهاش حرف بزنم
- خودم باهاش حرف دارم
مامان : امیر علی قرار بود تو پناه نازنین بشی نه اینکه دلشو بسوزونی
- به حاجی بگو که جای من تصمیم می گیره وحرفهای دروغ هستی رو باور کرده به من تهمت می زنه
مامان : می دونم من پسرمو می شناسم امیر علی نازنین برات مهم هست یا نه می خوای مراقب امانت های داداشت باشی یا نه
- آره
امیر علی:
رُز: امیرعلی من حرفای بابات رو شنیدم .من به تو حسی ندارم هیشکی جای امیرحسین رو برام نمی گیره ...
اخم کرد م وگفتم : از تو نظر نخواستم نظراتتم شنیدم وقتی من قانونی شوهرت شدم نمی تونی انقدر منو نادیده بگیری من راضی شدم فقط برای این بود که یه وقت کمبودی حس نکنی حرفی نشنوی واسه آرمان یه تکیه گاه باشم بعد به حاجی میگی امیر علی برام مهم نیست هر جامیره زن بگیره
رُز: اینجوری نگفتم .می دونم یکی رو دوست داری ولی بخاطر منو آرمان داری فداکاری می کنی منم میگم نمی خواد همینکه اسمت روم باشه کافیه اگه نگران حرف مردمی باهاش نامزاد شو تا وقتی که بخواید عروسی کنید فکر کنم سه سال پات مونده می تونه یک سال دیگه هم بمونه
متعجب نگاش کردم وگفتم: نظرت اینه
رُز: بله مطمئن باش بهترین کاره به حاجیم گفتم چه تو این خونه عروستو بیاری چه براش خونه بسازی واسه من فرقی نداره
اشک از چشام سرازیر شد رومو برگردوندم بلند شدم ورفتم اتاقم اینم جواب قشنگی که رُز بهم داده بود هر چند بهش حق می دادم
کتابمو برداشتم وکیف پولمو باید منطقی با هستی حرف می زدم از خونه اومدم بیرون واز پله ها اومدم پایین رفتم پشت میز مامان تنها نشسته بود با دیدنم دلخور گفت : امیر علی من غریبه بودم
خسته نفسمو فوت کردم وگفتم : مامان تو دیگه نزن تو سرم بخدا خستم
مامان : تو این دختره هستی رو می خواستی غلط کردی راضی شدی با نازنین ازدواج کنی
- مامان
مامان : دروغ میگم بگو ببینم این دختره کیه پدر مادرش کی ان منو ببر باهاش حرف بزنم
- خودم باهاش حرف دارم
مامان : امیر علی قرار بود تو پناه نازنین بشی نه اینکه دلشو بسوزونی
- به حاجی بگو که جای من تصمیم می گیره وحرفهای دروغ هستی رو باور کرده به من تهمت می زنه
مامان : می دونم من پسرمو می شناسم امیر علی نازنین برات مهم هست یا نه می خوای مراقب امانت های داداشت باشی یا نه
- آره
۱۳.۹k
۱۴ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.