❤ ❤ ❤ ❤
❤ ❤ ❤ ❤
عشـــــق....
پارت 81
نیلوفر :
لیلی دهنشو کج کردوگفت : من با نیلوفر حرف می زنم توچته دخالت می کنی
مهرداد که کنار لیلی نشسته بود بلند شد ورفت طبقه ای بالا محسن بی خیال لیلی شد وآقا حسام حرف می زد
لیلی هم بلند شد ورفت طبقه ای بالا لباس کوتاهی پوشیده بود وپاهاش لخت بیرون بود وقتی رفت محسن رو به عمه گفت : مهرداد اینجا باشه مهرداد اینجا باشه که زنش لخت جلومون رژه بره
بعد رو به آقا حسام گفت : بابا بخدا اینجوری پیش بره من اینجا نمی مونم
آقا حسام : باشه محسن به مهرداد میگم
محسن : مگه برای اون مهمه
عمه : محسن
محسن : دروغ میگم
عمه : درست میشه
محسن بلند شدوگفت : نمیشه ببین من کی گفتم نمیشه مادر من نمیشه
آقا حسام : کاریه که شده محسن تو دیگه آتیش به جونمون نزن نمی بینی خودش داغونه
محسن : بچه که نبود بود ؟
عمه : بسه دیگه محسن خودمون دل خوشی نداریم ولی کاریه که شده تمومش کن
محسن : من چند روز نیستم با دوستام میریم شمال فقط بگید زود نهار رو آماده کنن نهار بخورم واستراحت کنم بعد میرم
محسنم رفت بالا واسه ام اجیب بوداین حرفا وعروس دامادی که اصلا شبیه عروس داماد نبودن
عمه ومامان یواشکی داشتن حرف می زدن بی حوصله مشغول دیدن تلویزیون شدم که استشمام عطر مهرداد برگشتم با فاصله ای یک مبل ازمن نشسته بود ونگاهم می کرد چشای قشنگ مهرداد تبدیل شده بود به دوگوی سرد وبی احساس نگاهموازش گرفتم ولی نگاه سنگینش اذیتم می کرد سعی کردم بی تفاوت باشم تا وقتی عمه واسه نهار صدامون زدوهمه نشستیم پشت میز غذا خوری لیلی واسه مهرداد غذا کشید وداشت غر غر می کرد که چرامحیا نیومده عروسی .محیا که شنیده بودمهرداد لیلی رو می خواد قید مهرداد رو زده بود وحالا لیلی داشت اعتراض می کرد محسن مشغول غذا خوردن بود گفت : میشه انقدر سررمیز غذادحرف نزنی اینو بهت یاد ندادن
لیلی خودشو لوس کرد وگفت : مهرداد یه چیزی بهش بگو عشقم
مهرداد بی تفاوت مشغول خوردن غذاش بود لیلی اخمی کرد وگفت : درست مثله هم هستید
دیگه تو سکوت نهارمون رو خوردیم محسنم بعد از نهار رفت استراحت کنه که عصر بره شمال لیلی هم رفت استراحت کنه ولی مهرداد رفته بود تو گلخونه منم مشغول دیدن فیلم شدم کم کم همه رفتن واسه استراحت منم بلند شدم واز پله ها می رفتم بالا که لیلی جلوم سبز شد وبا لبخندی گفت : اوه عزیزم می بینم بدجوری مهرداد بازی ا ت داده بهت گفتم اون مال منه
چیزی بهش نگفتم واون ادامه داد چیزی که مال دیگران رو هم فراموش کن به نفع همه است
- باشه
کنارش زدم ورفتم اتاقم نفس عمیق می کشیدم که گریه نکنم جواب دل شکسته ام رو لیلی می خواست بده یا مهرداد ؟!
عشـــــق....
پارت 81
نیلوفر :
لیلی دهنشو کج کردوگفت : من با نیلوفر حرف می زنم توچته دخالت می کنی
مهرداد که کنار لیلی نشسته بود بلند شد ورفت طبقه ای بالا محسن بی خیال لیلی شد وآقا حسام حرف می زد
لیلی هم بلند شد ورفت طبقه ای بالا لباس کوتاهی پوشیده بود وپاهاش لخت بیرون بود وقتی رفت محسن رو به عمه گفت : مهرداد اینجا باشه مهرداد اینجا باشه که زنش لخت جلومون رژه بره
بعد رو به آقا حسام گفت : بابا بخدا اینجوری پیش بره من اینجا نمی مونم
آقا حسام : باشه محسن به مهرداد میگم
محسن : مگه برای اون مهمه
عمه : محسن
محسن : دروغ میگم
عمه : درست میشه
محسن بلند شدوگفت : نمیشه ببین من کی گفتم نمیشه مادر من نمیشه
آقا حسام : کاریه که شده محسن تو دیگه آتیش به جونمون نزن نمی بینی خودش داغونه
محسن : بچه که نبود بود ؟
عمه : بسه دیگه محسن خودمون دل خوشی نداریم ولی کاریه که شده تمومش کن
محسن : من چند روز نیستم با دوستام میریم شمال فقط بگید زود نهار رو آماده کنن نهار بخورم واستراحت کنم بعد میرم
محسنم رفت بالا واسه ام اجیب بوداین حرفا وعروس دامادی که اصلا شبیه عروس داماد نبودن
عمه ومامان یواشکی داشتن حرف می زدن بی حوصله مشغول دیدن تلویزیون شدم که استشمام عطر مهرداد برگشتم با فاصله ای یک مبل ازمن نشسته بود ونگاهم می کرد چشای قشنگ مهرداد تبدیل شده بود به دوگوی سرد وبی احساس نگاهموازش گرفتم ولی نگاه سنگینش اذیتم می کرد سعی کردم بی تفاوت باشم تا وقتی عمه واسه نهار صدامون زدوهمه نشستیم پشت میز غذا خوری لیلی واسه مهرداد غذا کشید وداشت غر غر می کرد که چرامحیا نیومده عروسی .محیا که شنیده بودمهرداد لیلی رو می خواد قید مهرداد رو زده بود وحالا لیلی داشت اعتراض می کرد محسن مشغول غذا خوردن بود گفت : میشه انقدر سررمیز غذادحرف نزنی اینو بهت یاد ندادن
لیلی خودشو لوس کرد وگفت : مهرداد یه چیزی بهش بگو عشقم
مهرداد بی تفاوت مشغول خوردن غذاش بود لیلی اخمی کرد وگفت : درست مثله هم هستید
دیگه تو سکوت نهارمون رو خوردیم محسنم بعد از نهار رفت استراحت کنه که عصر بره شمال لیلی هم رفت استراحت کنه ولی مهرداد رفته بود تو گلخونه منم مشغول دیدن فیلم شدم کم کم همه رفتن واسه استراحت منم بلند شدم واز پله ها می رفتم بالا که لیلی جلوم سبز شد وبا لبخندی گفت : اوه عزیزم می بینم بدجوری مهرداد بازی ا ت داده بهت گفتم اون مال منه
چیزی بهش نگفتم واون ادامه داد چیزی که مال دیگران رو هم فراموش کن به نفع همه است
- باشه
کنارش زدم ورفتم اتاقم نفس عمیق می کشیدم که گریه نکنم جواب دل شکسته ام رو لیلی می خواست بده یا مهرداد ؟!
۹۴.۱k
۱۰ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.