💜 💜 💜
💜 💜 💜
عشــــق...
پارت 96
نیلوفر:
می خوای عوضش کنی سلیقه ای من رو که نمی پسندی
نگاهش کردم وگفتم : می پسندم ولی تو خودت دوست داری غریبه نگاهش رو ناموست باشه
با اخم نگام کردوگفت : چی میگی نیلوفر واسه ماعادیه فقط مهرداد یکم حساسه اونم یکم چیزیه که بوده وهست باید عادت کنی من امروزی ام
تو دلم گفتم : به این نمیگن امروزی چون دوست نداشتم دیگه باعث دلخوری اش بشم
- محسن
محسن : جونم
نگاهش کردم لبخندی زدوگفت : بگو
- ناراحت شدی
محسن : نه
رسیدیم تالار خیلی ها به استقبالمون اومدن وعمه می خواست شنل ام رو در بیارم مجبور شدم طبق خواسته اشون پیش برم رفتیم جایگاه مخصوصا عروس وداماد نشستیم همش معذب بودم
- به به چه عروس نازی
لیلی بود که اومد کنار محسن وایساد وگفت : اووووممم خانمت یه گلوله برفه پیش توه سیاه سوخته مثله مروارید می درخشه خیلی نگاه ها رو خیره کرده
محسن لبخندی زدوگفت : فگر کنم اون خیلی نگاه ها رو تو باشه نه خانم من
لیلی یه لباس کوتاه دکلته پوشیده بود وموهاشم مصری زده بود نمی دونم چطور مهرداد بهش اجازه می داد انقدر بد لباس بپوشه
لیلی: به هر حال تبریک میگم بهم میاید
نمی دونم چرا با حرص اینا رو می گفت
لبخندی زدورفت
محسن نگاهم کرد وگفت : یکم نرمال نبود ناراحت نشو
- نشدم
عاقد اومد ومن تازه فهمیدم چیکار کردم بغض کردم ونگاهم دنبال مهردادی بود که نبود مهمانها ساکت شده بودن وعاقدداشت آماده می شد سیغه نامه رو بخونه
- نیلوفر
به محسن نگاه کردم سوالی نگاهم کردوگفت : چت شده حالت خوبه چرا دستات می لرزه
- چیزی ...چیزیم نیست
عاقد شروع به خوندن کرد سرمو بالا گرفتم مهرداد روبه روم وایساده بود ونگاهم می کرد نگاهم رو که به رو خودش دید روشو برگردوند گل وگلاب رو آورده بودم وهمه منتظر بله ای من بودن اینبار که به مهردادنگاه کردم دستش رو جلو صورتش گرفت ورفت بیرون
عمه آروم کنار گوشم گفت : نیلوفر عزیزم همه منتظرن
محسن دستمو گرفت دستاش گرم بود بهم لبخندی زدوگفت : اگه پشیمون شدی بگو
- بــــــــله ...
کرشدم وصدای شادی دیگران رو نمی شنیدم مات ومتحیر بودم محسن حلقه ای پراز نگین دستم کرد وجلو اون همه آدم لبم رو بوسید یخ کردم محسن خیلی بی پروا بود محسن من نمی شناختم از این رفتارش شوکه بودم منم حلقه ای ساده ای طلایی دستش کردم عسل دهن هم گذاشتیم وعمه مجبورمون کرد برقصیم بعدم محمد اومد وبه محسن گفت واسه عکاسی بریم آتلیه ای تالار واونجا عکس بندازیم خیلی برام سخت بود نزدیک شدن به مردی که بهش حسی نداشتم هر بار دستش بهم می خورد آب می شدم تا وقتی کارعکس گرفتن تموم شد برگشتیم تو سالن یه عده داشتن می رقصیدن رفتیم وجای مخصوصمون نشستیم خبری از مهرداد نبود نمی دونم چرا نگرانش بودم ؟؟؟؟
عشــــق...
پارت 96
نیلوفر:
می خوای عوضش کنی سلیقه ای من رو که نمی پسندی
نگاهش کردم وگفتم : می پسندم ولی تو خودت دوست داری غریبه نگاهش رو ناموست باشه
با اخم نگام کردوگفت : چی میگی نیلوفر واسه ماعادیه فقط مهرداد یکم حساسه اونم یکم چیزیه که بوده وهست باید عادت کنی من امروزی ام
تو دلم گفتم : به این نمیگن امروزی چون دوست نداشتم دیگه باعث دلخوری اش بشم
- محسن
محسن : جونم
نگاهش کردم لبخندی زدوگفت : بگو
- ناراحت شدی
محسن : نه
رسیدیم تالار خیلی ها به استقبالمون اومدن وعمه می خواست شنل ام رو در بیارم مجبور شدم طبق خواسته اشون پیش برم رفتیم جایگاه مخصوصا عروس وداماد نشستیم همش معذب بودم
- به به چه عروس نازی
لیلی بود که اومد کنار محسن وایساد وگفت : اووووممم خانمت یه گلوله برفه پیش توه سیاه سوخته مثله مروارید می درخشه خیلی نگاه ها رو خیره کرده
محسن لبخندی زدوگفت : فگر کنم اون خیلی نگاه ها رو تو باشه نه خانم من
لیلی یه لباس کوتاه دکلته پوشیده بود وموهاشم مصری زده بود نمی دونم چطور مهرداد بهش اجازه می داد انقدر بد لباس بپوشه
لیلی: به هر حال تبریک میگم بهم میاید
نمی دونم چرا با حرص اینا رو می گفت
لبخندی زدورفت
محسن نگاهم کرد وگفت : یکم نرمال نبود ناراحت نشو
- نشدم
عاقد اومد ومن تازه فهمیدم چیکار کردم بغض کردم ونگاهم دنبال مهردادی بود که نبود مهمانها ساکت شده بودن وعاقدداشت آماده می شد سیغه نامه رو بخونه
- نیلوفر
به محسن نگاه کردم سوالی نگاهم کردوگفت : چت شده حالت خوبه چرا دستات می لرزه
- چیزی ...چیزیم نیست
عاقد شروع به خوندن کرد سرمو بالا گرفتم مهرداد روبه روم وایساده بود ونگاهم می کرد نگاهم رو که به رو خودش دید روشو برگردوند گل وگلاب رو آورده بودم وهمه منتظر بله ای من بودن اینبار که به مهردادنگاه کردم دستش رو جلو صورتش گرفت ورفت بیرون
عمه آروم کنار گوشم گفت : نیلوفر عزیزم همه منتظرن
محسن دستمو گرفت دستاش گرم بود بهم لبخندی زدوگفت : اگه پشیمون شدی بگو
- بــــــــله ...
کرشدم وصدای شادی دیگران رو نمی شنیدم مات ومتحیر بودم محسن حلقه ای پراز نگین دستم کرد وجلو اون همه آدم لبم رو بوسید یخ کردم محسن خیلی بی پروا بود محسن من نمی شناختم از این رفتارش شوکه بودم منم حلقه ای ساده ای طلایی دستش کردم عسل دهن هم گذاشتیم وعمه مجبورمون کرد برقصیم بعدم محمد اومد وبه محسن گفت واسه عکاسی بریم آتلیه ای تالار واونجا عکس بندازیم خیلی برام سخت بود نزدیک شدن به مردی که بهش حسی نداشتم هر بار دستش بهم می خورد آب می شدم تا وقتی کارعکس گرفتن تموم شد برگشتیم تو سالن یه عده داشتن می رقصیدن رفتیم وجای مخصوصمون نشستیم خبری از مهرداد نبود نمی دونم چرا نگرانش بودم ؟؟؟؟
۸۶.۹k
۱۵ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.