🌱
🌱
اینا چی شدن؟ کجان؟
.
از این هندونه بیضی درازها که سرتاسر سبز روشن بودن، از اینا چرا دیگه نیست؟ از اون مغازه فرش فروشیها که چند تا کلاه شاپویی توش چایی میخوردن، از این پسر بچهها که توی کوچه شوت یهضرب و تیله و هفتسنگ بازی میکردن، این درخت شاتوتها که زمین رو کثیف میکرد، این دوچرخه دسته بلندا که نوارپیچ شده بود، اینا که روی چرخ دستی گلابی و سیب قندک میفروختن، اینا چرا دیگه نیستن؟ کجان؟
یه زمانی توی خیلی از باغچههای کنار خیابون بوتههای کرچک و تاتوره بود، چرا دیگه اصلا نیست؟ هیشکی نمیدونه کرچک اصلا چی هست.چرا بچهها دیگه گانیه و همهگرگه و زو بازی نمیکنن؟ حتی موشک کاغذی هم نمیسازن.
.
یه پاکتهای قهوهای بلند بود توش میوه و بستنی نونی میذاشتن، یه زنبیلهای پلاستیکی دستهدار بود زنها دوست داشتن، این اتوبوس دوطبقههای لیلاند که توش عین ننو تکون میخوردی تا خوابت بگیره، این کارتهای مقوایی هواپیما و فوتبال و موتور و ماشین که حجم موتور و تعداد سیلندر و حداکثر سرعت و اینا داشت، این چرخوفلکهای قراضۀ چهارتایی، حموم نمره، نایلونهای کوچیک آرد نخودچی و آلوچه، کاسههای مسی، دوریهای روحی، کاربراتهای بخاری نفتی، این لیوانهای استیل که توش آب میریختن میچیدن توی جایخی، جعبههای پلاستیکی نوشابه.
طاقچهبخاریهای توی اتاق مهمونی، رادیو ضبطهای دستهدار، این چیپسها که توی نایلون شفاف دراز بود، اورکتهای آمریکایی، چمدونهای برزنتی، نفتدونهای پلاستیک بیستلیتری، حوضهای سیمانی، نونخشکی، لحافدوز، امانتفروش، اون چراغهای نئون متحرک دورتابلوی کفش ملی، بنزهای سیاه گازوئیلی 190 خطی شمال، این یویو چوبیها که نخشون همون روز اول پاره میشد و باید دوباره با اون نخ شیرینی سفیدقرمزها راش میانداختیم ... اینا چی شدن؟ کجان؟
اینا چی شدن؟ کجان؟
.
از این هندونه بیضی درازها که سرتاسر سبز روشن بودن، از اینا چرا دیگه نیست؟ از اون مغازه فرش فروشیها که چند تا کلاه شاپویی توش چایی میخوردن، از این پسر بچهها که توی کوچه شوت یهضرب و تیله و هفتسنگ بازی میکردن، این درخت شاتوتها که زمین رو کثیف میکرد، این دوچرخه دسته بلندا که نوارپیچ شده بود، اینا که روی چرخ دستی گلابی و سیب قندک میفروختن، اینا چرا دیگه نیستن؟ کجان؟
یه زمانی توی خیلی از باغچههای کنار خیابون بوتههای کرچک و تاتوره بود، چرا دیگه اصلا نیست؟ هیشکی نمیدونه کرچک اصلا چی هست.چرا بچهها دیگه گانیه و همهگرگه و زو بازی نمیکنن؟ حتی موشک کاغذی هم نمیسازن.
.
یه پاکتهای قهوهای بلند بود توش میوه و بستنی نونی میذاشتن، یه زنبیلهای پلاستیکی دستهدار بود زنها دوست داشتن، این اتوبوس دوطبقههای لیلاند که توش عین ننو تکون میخوردی تا خوابت بگیره، این کارتهای مقوایی هواپیما و فوتبال و موتور و ماشین که حجم موتور و تعداد سیلندر و حداکثر سرعت و اینا داشت، این چرخوفلکهای قراضۀ چهارتایی، حموم نمره، نایلونهای کوچیک آرد نخودچی و آلوچه، کاسههای مسی، دوریهای روحی، کاربراتهای بخاری نفتی، این لیوانهای استیل که توش آب میریختن میچیدن توی جایخی، جعبههای پلاستیکی نوشابه.
طاقچهبخاریهای توی اتاق مهمونی، رادیو ضبطهای دستهدار، این چیپسها که توی نایلون شفاف دراز بود، اورکتهای آمریکایی، چمدونهای برزنتی، نفتدونهای پلاستیک بیستلیتری، حوضهای سیمانی، نونخشکی، لحافدوز، امانتفروش، اون چراغهای نئون متحرک دورتابلوی کفش ملی، بنزهای سیاه گازوئیلی 190 خطی شمال، این یویو چوبیها که نخشون همون روز اول پاره میشد و باید دوباره با اون نخ شیرینی سفیدقرمزها راش میانداختیم ... اینا چی شدن؟ کجان؟
۵.۲k
۱۵ فروردین ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.